توضیحات راضی گرچه تا حدی، بیانگر نیت خیر و عمل شجاعانه و انسانی او بود و حتی رشیدپور هم با اهدای هدیهای به این جوان از او قدردانی کرد، اما همچنان انگار بخشهای رازآلودی درباره این اتفاق وجود دارد.
نکته جالب اما در این میان که به مصادره سینمایی این حادثه و حاشیههای بعدی آن راه میدهد، وجود قهرمان در چنین حوادثی است و اینکه گاهی تشخیص اینکه واقعا و به راستی چه کسی در میان چنین بحبوحههایی، عمل قهرمانانه را انجام داده است، به این سادگیها هم نیست و بحث و بررسی درستی را میطلبد. قصد ما در این گزارش، صرفا نگاهی سینمایی به یک حادثه تلخ و غمبار است و اینکه نقاط تاریک و مجهول چنین حوادثی گاهی میتواند، روی واقعیت و حقیقت سایهبیندازد.
عمل قهرمانانه مهرداد راضی، توضیحات او در یک برنامه زنده تلویزیونی و تایید تنها فرد نجات یافته در سانحه سقوط هواپیما، اگرچه شک و شبهههای اندک موجود در این رابطه را تا حد زیادی از میان برد، اما حتما علاقهمندان سینما را به یاد دو فیلم مطرح خارجی و ایرانی انداخته است. البته دور از جان قهرمان ما که با فیلم سلفی که از خودش حین نجات فرد نجات یافته گرفت، تقریبا بلافاصله رستگار شد و در صدر دلها نشست، قهرمانهای واقعی آن دو اثر سینمایی، بسی رنج بردند و قربانی فرصتطلبان و قهرمانهایی پوشالی شدند که خودشان را به جای ناجیهای حقیقی، جا زدند.
اولی فیلم «قهرمان» ساخته سال 1992 استیون فریزر و دومی هم فیلم «شوخی» ساخته سال 1378 همایون اسعدیان که درواقع براساس همان فیلم اول نوشته و ساخته شده است.
نکته جالبتر اما اشاره خود مهرداد راضی در برنامه حالا خورشید به فیلم شوخی است. او در بخشی از صحبتهایش میگوید «این اتفاق شبیه اون فیلمیه که آقای پرستویی، خانم معتمدآریا رو نجات میده!» اما ظاهرا رشیدپور فیلم را ندیده بود و اطلاعی از قصه شوخی نداشت، وگرنه اتفاقا میتوانست با تمرکز بر همین نکته، سؤالات دیگری را هم مطرح کند و مقایسهای میان این اثر سینمایی و واقعیت رخ داده، داشته باشد. به هرحال همین اشاره قهرمان ما هم بهانه خوبی برای یادآوری درباره این دو فیلم است.
قهرمان
در شبی بارانی، هواپیمایی روی یک پل سقوط میکند، درست مقابل چشمان یک کلاهبردار و خلافکار خردهپا برنی لاپلانت (داستین هافمن) که زندگی داغان و از دست رفتهای دارد. او از ماشین پیاده میشود و اطراف هواپیمای سقوط کرده، پرسه میزند. وقتی کسی از داخل هواپیما فریاد میزند کسی اون بیرون نیست؟ کسی اونجاست؟ میگوید: مشکلت چیه رفیق؟!
وقتی در ادامه مسافران گرفتار در هواپیما داد میزنند، کمک، ما گیر کردیم، بری خیلی خونسرد میگوید: صبر کن اومدم. او کاملا با اکراه سمت هواپیما میرود و در خروج اضطراری را باز میکند و باعث میشود مسافران مصدوم و گرفتار یکی یکی خارج شوند، اما وضع بحرانی است و هر لحظه امکان انفجار هواپیما وجود دارد. در این میان، برنی همچنان که مشغول جیببری از مسافران است، دستی هم برای کمک میرساند. یکی از افرادی که برنی او را نجات میدهد، زنی خبرنگار به نام گیل با بازی جینا دیویس است، اما وقتی سروکله نیروهای آتشنشانی و اورژانس پیدا میشود، برنی تصمیم میگیرد جیم شود. همان حدود است که هواپیما منفجر میشود.
برنی که قید ماشین خراب و نابودش از حادثه سقوط هواپیما را زده، در راه برگشت به خانه سوار ماشین جان باربر (اندی گارسیا)، یک مرد خانه به دوش میشود و از سیر تا پیاز این اتفاق را برای او میگوید. همچنین او که یک لنگه کفشش را در حادثه هواپیما گم کرده، لنگه دیگرش را به جان باربر میدهد، غافل از اینکه همین لنگه کفش، بعدا قهرمان ماجرا را طور دیگری معرفی میکند.
باربر وقتی شرح حادثه را از برنی میشنود، میگوید: تو مردم رو کشیدی بیرون، تو یه قهرمانی. خیلی از آدما حتی طرفشم نمیرفتن، کار شجاعانهای بود. که برنی میگوید: آره، یه سعی احمقانه. باربر ادامه میدهد: خیلی از آدما شاید اسم شجاعت رو حماقت بذارن.
در ادامه فیلم رسانهها بهویژه همان خانم خبرنگار، دوره میافتند برای پیدا کردن قهرمان؛ گیل در جایی از فیلم رو به بینندههای تلویزیونی میگوید: درون تاریکی، درون دود و درون ترس، مردی بدون نام وارد شد بدون یونیفورم، اما سرشار از شهامت. مردی که به جای خودش فقط به فکر بقیه بود و زندگیش رو به خاطر ما به خطر انداخت یه جایی اون بیرونه. هر کسی که هستی من و بقیه نجاتیافتگان پرواز شماره 104 میگیم متشکریم.
تنها نشانی این مرد ناشناس، یک لنگه کفش جامانده از او در هواپیمای سقوط کرده است. خب، قبلا گفتهایم و در فیلم دیدیم که لنگه کفش در اختیار آن مرد آواره و خانه به دوش متقلب است. او در زمانی که قهرمان مفلوک واقعی به دلایل سوابق خلافکاریاش در زندان است، خودش را ناجی همه سرنشینان هواپیما معرفی میکند و تیتر و عکس اول روزنامهها و اخبار و برنامههای تلویزیونی میشود. در ادامه قصه هم دوندگیها و تلاشهای قهرمان واقعی برای اثبات حقانیت خودش در این مساله را میبینیم. با این حال در میان حرفهای آن قهرمان قلابی هم، نکتههایی حقیقی مطرح میشود: به نظرم همه ما اگه در موقعیت خاصی قرار بگیریم قهرمانیم. همه ما یه چیز اصیل و شریف درونمون داریم. همه ما در اکثر مواقع چیزی از یه قهرمان کم نداریم. این رسانهها هستن که تصمیم میگیرن چه کسی قهرمان باشه. منم مثل بقیه هستم، سرشار از ضعف با کمی شهامت که مقداری شرافت قاطیش شده. شما فکر میکنین من یه قهرمانم. به نظر من یه قهرمان فقط نماد تمام خوبیهای درون ماست. شما به من نگاه میکنین و شاید به خوبیهای درونتون پی ببرین.
شوخی
فیلم شوخی، به نوعی همان نسخه ایرانی فیلم قهرمان است و طبیعتا در ساختار و کلیت و حتی برخی جزئیات، وفاداری تقریبا نعل به نعلی دارد. با این حال ترکیب خوب بازیگران و بازیهای خوب پرویز پرستویی، حبیب رضایی و فاطمه معتمدآریا در نقشهای اصلی و کارگردانی همایون اسعدیان، موفق میشود تماشاگر را با فیلم همراه کند. هرچند برخی از آن تماشاگران اهل سینمایی که فیلم اصلی یعنی قهرمان را دیده باشند، ممکن است این میزان از شباهت را خوشایند ندانند و دنبال قصه خلاقانهتر و متفاوتتری نسبت به فیلم اصلی بودند.
رضا فتحعلی (پرویز پرستویی) در شوخی همان نقش برنی در قهرمان را بازی میکند؛ یک خلافکار خردهپا با یک زندگی آشفته. او یک شب بارانی، پی خلاف دیگری میرود که ناگهان هواپیمایی مقابل چشمانش سقوط میکند. او هم مثل برنی ناگزیر، به فریاد کمک مسافران گرفتار در هواپیمای سقوط کرده، پاسخ میدهد و در را باز میکند و مسافران را نجات میدهد. اینجا هم ناجی، حین کمک دستی هم به جیب و مال و منال مسافران گرفتار میرساند و اینجا هم خانم خبرنگاری به نام سیما (فاطمه معتمدآریا) را داریم که در این حادثه مصدوم شده و توسط قهرمان، نجات پیدا میکند.
ادامه فیلم هم همچون قهرمان، جستوجوی ناجی توسط رسانهها و همان خانم خبرنگار است و وقتی رضا در زندان است، ابراهیم تارآبادی (حبیب رضایی) معروف به ابرام شوته، رفیق مفلوک رضا با همان لنگه کفش، فرصتطلبانه خودش را به عنوان قهرمان معرفی میکند و به ناحق به نان و نوایی میرسد. رضا درست در شبی که به خانه برمیگردد، همه حادثه را با جزئیات برای رفیقنارفیقش تعریف میکند. برخی دیالوگهای رضا در آن لحظات، با بازی و لحن بیان پرستویی جذاب و قابل تامل است: آخیش! فداکاری هم کیفی دارهها، یعنی هر چند سال یه بارش بد نیست. آدم، یه حالی میشه.
اون شب که بارون اومد
ظاهرا شبهای بارانی مستعدِ حادثه هستند. به جز قصه این دو فیلم که سانحه سقوط هواپیما در آن در شبی بارانی اتفاق میافتد و فیلم مستند اون شب که بارون اومد (با نام دیگر حماسه روستازاده گرگانی) به کارگردانی کامران شیردل هم روایت شبی بارانی در گرگان است و پسر دانشآموزی مدعی میشود که همچون ریزعلی خواجوی، مسافران قطاری را از مرگ حتمی نجات میدهد.
فیلم، به نظرهای مختلف مردم و اهالی روستا میپردازد؛ عدهای پسر را قهرمان میپندارند و معتقدند او مسافران قطار را نجات داده، اما برخی هم میگویند پسر نقشی در این ماجرا نداشته و دروغ میگوید. این فیلم مستند 35دقیقهای محصول سال 1347 برنده جایزه بزرگ سومین جشنواره فیلم تهران شد.
علی رستگار
سینما
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد