به گزارش جام جم آنلاین به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه؛ بررسی ابعاد مختلف زندگانی و ویژگی های اخلاقی شخصیت های بزرگ و تاریخ ساز انقلاب، افزون بر ارج نهادن بر مقام شامخ و تلاش های آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و اندیشه های ناب آنان است؛ چرا که دمیدن روح حماسه و شهادت طلبی، رمز سربلندی جامعه اسلامی و نشاط و بالندگی در دست یابی به اهداف و آرمان های بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله خواهد بود. هفتم دی ماه، یادآور مجاهدت های مجاهد نستوه، حضرت آیت اللّه شهید شیخ حسین غفاری است. این نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ویژگی های اخلاقی این سرباز فداکار اسلام، گامی هر چند اندک در راستای ارج نهادن به تلاش ها و مجاهدت های این یار وفادار امام رحمه الله بردارد.
یادنامه
آسمان در غم از دست دادن ستاره ای دیگر، چهره درهم کشیده، خاطرات او را از پیش روی می گذراند و غمگنانه می سراید؛ آیت اللّه غفاری رحمه الله مردی بی باک که دستی توانا در عمران و آبادی و حنجره ای آزاد در بیان حق و عزمی پولادین، در برابر شکنجه های طاغوت داشت. او که سیزده سال را در مبارزه و اسارت گذراند و در طول سال ها شکنجه و آزار، حسرت یک آه را بر دل دژخیمان پهلوی گذاشت، در چنین روزی در سرداب های تاریک و مخوف رژیم، تن پوش شهادت را بر اندام رنج دیده خود کرد. سلام خدا بر ایثار و از خود گذشتگی این شهید راه حق.
در بارگاه نیاز
عبادت و شب زنده داری، رمز جاودانگی مردان خداست. عشق به خلوت با معبود از جلوه های زیبای اخلاقی آیت اللّه غفاری به شمار می رود؛ همو که در سنین نوجوانی، امامت جماعت مسجد محراب (قاضی) را در زادگاه خود به عهده می گیرد و بار سفر خویش را در مسیر دانش و مبارزه، با نماز می بندد. در شب های سرد و سخت زندان، با بدنی مجروح و شکنجه دیده وضو می سازد و به راز و نیاز با معبود خویش می ایستد و شب های دراز و تاریک زندان را با نجوای عاشقانه به صبح سپری می کند. او حتی شب هایی که بسیار شلاق خورده بود هم نماز شبش را ترک نکرد.
بیگانه با خستگی
آیت اللّه غفاری از کودکی به دلیل فقر و تنگ دستی و نبود پدر در خانواده، بار مسئولیت را به دوش گرفت و در کنار درس، به کار توان فرسای کشاورزی مشغول شد. دوستانش همواره در ملاقات با او خستگی را از چهره اش می خواندند. یکی از دوستانش می گفت: «هر وقت او را می دیدیم، چهره اش خسته به نظر می آمد. بعد که جویا می شدیم، می دیدیم او شب را مطلقا نخوابیده یا در اندک فرصتی که به دست آمده، بر روی کتاب خوابش برده است. بارها دیده بودیم که او روی نهج البلاغه یا اصول کافی خوابش برده است. همین که می خواستیم روی او پتویی بیندازیم، از خواب می پرید و دوباره به خواندن کتاب مشغول می شد تا اینکه دوباره خوابش می برد».
بی انس با دنی
شهید غفاری زندگی را از پایین ترین سطح فقر و تنگ دستی آغاز کرد. هنگام ازدواج در حضور پدر دختر و دیگران، رو به همسر آینده اش کرده و گفته بود: «همسر آینده من باید بداند با کسی زندگی خواهد کرد که جز فقر و مبارزه هیچ در بساط ندارد. خانه ای هم ندارد. اکنون که همسرش را به قم می برد، باید حجره اش را رها کرده و اتاقی اجاره نماید. پولی برای گذران زندگی ندارم و این لباسی که در تن من است، باید آن قدر کار کند تا دیگر قابل استفاده نباشد. تنها امید ما این است که آینده و عاقبتی خوب داشته باشیم و برای اسلام کاری بتوانیم انجام دهیم». آیت اللّه غفاری زیرزمین خانه ای در فقیرنشین ترین محله های قم را ماهی بیست تومان اجاره می کند و تا چند سال بعد از ازدواج، فرشی در خانه نداشت. این در حالی بود که گلیم زیرپای اش نیز از وسط پاره شده و چیزی از آن باقی نمانده بود.
مهربان با خانواده
شهید غفاری با همه خوش رفتار بود و نام هیچ کس، حتی بچه ها را بدون پیشوند آقا و خانم صدا نمی زد و به همه سلام می کرد. او در محیط خانواده، به دلیل وجود فشارهای اقتصادی که افراد خانواده تحمل می کردند، بیشتر از خود خوش رفتاری نشان می داد. در کارهای خانه کمک می کرد، ظرف می شست، غذا درست می کرد و حتی لباس می شست و کودکان خود را نظافت می نمود. آن شهید سعید اجازه نمی داد علاوه بر فشارهای مالی، فشار عاطفی بر همسر و فرزندانش، زندگی را دشوارتر سازد.
با اراده در تربیت فرزند
آیت اللّه غفاری، نام فرزندش را در مدارسی که دختر و پسر مختلط بودند، نمی نوشت و پسرش مجبور بود هر روز راهی طولانی را بپیماید و به مدرسه ای برود که همگی پسر بودند. آن شهید روزی متوجه می شود که معلمی برای تدریس موسیقی به مدرسه پسرش آمده است. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه می گوید: «آقا! من نمی خواهم پسرم موسیقی یاد بگیرد. اصلاً به او صفر بدهید. او را تجدید کنید. فکر کنید که او در این درس نمره نیاورده است».
پر توان در نهی از منکر
مبارز شهید، آیت اللّه غفاری با بینش ژرفی که از شرایط حاکم بر اجتماع داشت، همواره برای جلوگیری از فساد در جامعه، دختران و پسران را به ازدواج امر می نمود تا معروف جای فساد را در جامعه بگیرد. از سوی دیگر، او با منکرات جامعه برخوردی سازشکارانه نداشت و هر منکری می دید، به شدت با آن برخورد می کرد. روزی یکی از معلمان مدرسه سر کلاس شیشه ای آبجو را از جیبش در می آورد و می خورد. وقتی شهید غفاری از مسئله آگاه می شود، خود را به مدرسه می رساند و در حضور دیگر معلمان، با معلم مشروب خوار درگیری پیدا می کند. این برخورد شدید، سبب می شود تا آن معلم هرگز این کار را تکرار نکند.
گلبانگ دلیری
مجاهد سترگ، آیت الله غفاری هر گاه برای سخنرانی بالای منبر می رفت، از گفتن هیچ حقیقتی که چهره کریه و اسلام ستیز شاه را نمایان کند، فروگذار نمی کرد و با صراحت و شجاعت، پرده از چهره پلید شاه بر می داشت. یکی از شب ها که ایشان مشغول سخنرانی بود، یک سرهنگ شهربانی، خشمگین و عصبانی وارد مسجد می شود و در انتهای جمعیت، دست به کمر زده و می ایستد تا شاید ایشان متوجه حضور چکمه پوشان رژیم شده، صحبت خود را قطع کند. اما در این هنگام، آیت الله غفاری فریاد می زند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقیه بنشینید و گوش دهید، چرا این گونه ایستاده اید؟! می خواهید مردم را بترسانید؟» در بیشتر گزارش های ساواک نام ایشان با عنوان «یک روحانی بی پروا، جسور و مخالف رژیم» آمده است.
ققنوس در قفس
آیت اللّه غفاری، در آبان 1353 به دلیل برخورد با مأموران رژیم، دادگاهی و محکوم به زندان شد. در بازجویی از او پرسیده بودند: چرا به زندان آورده شدید؟ پاسخ داده بود: نمی دانم. پرسیده بودند: چند بار به زندان آمده اید؟ پاسخ داده بود: نیامده ام، آورده اند. پرسیده بودند: نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ پاسخ داده بود: ایشان با کودتای پدرشان سرکار آمده اند و غاصب اند. پرسیده بودند: نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ گفته بود: این حزب را شاه ساخته است، به مردم هیچ ربطی ندارد. پرسیده بودند: نظر شما در مورد خمینی رحمه الله چیست؟ در این هنگام بر آشفته بود و با فریاد، نام مراد خویش را با کلمه «آقا» همراه ساخته بود، ولی مأموران ساواک، او را به سختی مورد ضرب و جرح قرار دادند.
دشمن خمینی رحمه الله کافر است!
آیت اللّه غفاری، درس آموخته مکتب عاشورا بود و ولایت پذیری، شمشیر بُرنده او به شمار می آمد. او عشق و ارادت بسیاری به حضرت امام رحمه الله داشت و هر لحظه با اوج گیری مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام رحمه الله بیشتر می شد. جمله معروف و تاریخی «دشمن خمینی رحمه الله کافر است» از بیانات توفنده این بزرگ مرد قهرمان می باشد. او از ابتدا گوش به دستورات امام رحمه الله سپرده و به امر ایشان در سال 1335 به تهران آمده بود و در مبارزات، همگام با مقتدای خویش پیش رفته و هرگاه دستگیر، زندانی یا بازجویی می شد، نام امام را با احترام می برد و البته بیشتر شکنجه می شد، ولی می فرمود: «فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات بدهد، حضرت امام خمینی رحمه الله است». وی در محکوم کردن توهین ساواک به امام، بالای منبر فریاد بر می آورد: «هر کس به امام خمینی توهین کند، بت پرست محض است».
استوار، چون کوه
روحیه قوی شهید غفاری در زندان، شکست بزرگی برای دشمن و قوت قلبی برای زندانیان در بند بود. او بیشتر از همه شکنجه می شد، ولی به رغم کهولت سن، بیشتر از همه هم کار می کرد و به دیگران خدمت می نمود. همین موضوع سبب تغییر رویه بسیاری از زندانیان فریب خورده از اندیشه های منحرف و بیداری آنان می شد و سبب محبوبیت او نزد زندانیان می گردید. روحیه بذله گو و قوی و پرنشاط شهید غفاری، بسیاری از مارکسیست ها را به راه درست بازگرداند. در یکی از روزها پس از بحث با یکی از سران آنان، به شوخی به او فرمود: بلند شو نمازت را بخوان! او گفت: من مارکسیستم. شهید غفاری اصرار ورزید تا جایی که او در پاسخ گفت: به خدا قسم که من مارکسیستم. شیخ فرمود: اگر واقعاً مارکسیست هستی، چرا به مارکس قسم نمی خوری؟ همین قسم خوردنت ثابت می کند که به خدا اعتقاد داری. به تدریج روحیات آن فرد عوض شده و از اندیشه های پیشین خود فاصله گرفت و مسلمان واقعی شد.
آوای تکبیر
آیت اللّه شهید غفاری، هر روز صبح جلو صف زندانیان که برخی از آنان توده ای بودند، برای ورزش می دوید و «الله اکبر» می گفت و آنها نیز پاسخ می دادند. برخی از سران آنها که سرسخت تر بودند می گفتند: این آقا را از کجا آورده اند که همه مفاهیم و آرای ما را باطل کرده. او یک نفری با کار کردنش، همه تبلیغات ما را از بین برده است. روحیه قوی او همواره سبب خرد شدن و تخریب روحیه شکنجه گران می شد. آنان هرگاه از سرسختی او به تنگ می آمدند، از او می پرسیدند: چرا این قدر به شاه اهانت می کنید، مگر شما ادب ندارید؟ و او با ریشخند، هیبت پوشالی آنان را به بازیچه می گرفت و می گفت: آخر ما توی روستا بزرگ شده ایم، به ما از این آداب یاد نداده اند.
پیغام صب
اساس شجاعت، عشق به شهادت است و شجاعت راستین آن هنگام معنا می یابد که طومار آن با شهادت پیچیده شود. شهید غفاری همواره می گفت: «شهادت تحفه ای است از جانب خداوند متعال که به بندگانش هدیه می شود» و با این جمله، رؤیای شوم اهریمن را تیره تر می ساخت. او عاقبت کار خود را می دانست و هرگز از آن ترسی به دل راه نمی داد؛ بلکه آرزوی این هدیه آسمانی را می کشید و این اندیشه، سخت اهریمن را عذاب می داد. شهید غفاری نه از شکنجه می رمید و نه از مرگ می هراسید. شهادت آرزوی بزرگ او بود تا در خون خویش بغلطد. از این رو هرگز از شکنجه های رژیم خم به ابرو نمی آورد و ذره ای ترس به دل راه نمی داد و در پاسخگویی به بازجویان ساواک علناً می فرمود: «من عالماً و عامداً به این راه آمده ام. من برای دفاع از مشی حسین بن علی علیه السلام به این راه آمده ام».
هم نفسِ نسیم سحر
شهید غفاری شب های ماه مبارک رمضان را نمی خوابید و هم ناله با رمزگوی شبانه نخلستان های کوفه، بر برکه ای از نیلوفر نیایش، سجاده می گسترد و مناجات می نمود. پسرش با او در زندان به سر می برد، اما شبی را که او دعای افتتاح نخوانَد، نمی دید. او هر شب در پایان دعا، جمله «خدایا! شهادت را نصیبم کن» را با سوز می خواند. پسرش از او می پرسید: مگر دعای افتتاح چه دارد که این قدر آن را می خوانی؟ می گفت: دعای افتتاح در تکه آخرش از خدا شهادت می خواهد.
شهره آفاق
آیت اللّه غفاری، در استواری و دلیری، شهره آفاق بود و هماره، بدون توجه به یاوه سرایی های گروهک های چپ و راست، بی مهابا بر دشمن می تاخت و بی هیچ رُعبی از چنگال تیز گرگ صفتان، بر دل شب می زد. او با مهاجرت به روستاهای دوردست، غبار اوهام و نیرنگ های رژیم را از آیینه ذهن های ساده روستایی می زدود و از لحظه ها و دقیقه ها، برای افشاگری چهره پلید زشت خویان بهره می گرفت. نامش که یادآور ایستادگی و راهش که نویدبخش رهیدگی است، تا همیشه دوران زنده و جاوید باد.
دست به دامان آفتاب
شهید غفاری، به هفتمین پیشوای گیتی فروز خود، زندانی آل طه، اقتدا کرده بود و از هیچ مبارزه ای فرو گذار نمی کرد. او در سیاهچال های ترسناک رژیم طاغوت با سربلندی و عزت خط سرخ هدف را می پویید و هر گاه آتش آزار و اذیت آنان بر بدن رنجورش بالا می گرفت، فقط نام مقتدای خورشیدیِ خویش، امام کاظم علیه السلام را می برد.
سبکبال تا عرش
رژیم شاه به خوبی دریافته بود که چاره ای جز از میان برداشتن شهید غفاری ندارد؛ چرا که او زندان را نیز به سنگری دیگر برای مبارزه با رژیم تبدیل کرده بود. او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصمیم به قتل او داشتند. او در واپسین ملاقات با خانواده اش، می گوید: بالاخره دیدید که راه همین است؟ این راه را رها نکنید. فردای آن روز بدنش را در تابوتی که کف آن پر از خون بود، تحویل دادند؛ بدنی که سراسر آن جای کبودی، شکستگی، سوختگی و حفره ای در جمجمه بود که با پنبه پرشده بود. صبح روز هفتم دی ماه سال 1353، بدنش بین ازدحام دست های عاشقان راه خمینی رحمه الله ، در قبرستان دارالسلام قم به خاک سپرده شد.
زمزمه های عاشقی
پس از شهادت آیت اللّه غفاری در بین دست نوشته های دوران زندانش، به این غزل بر می خورند:
عاشق چو رو به کعبه صدق و صفا کند | احرام خود ز کسوت صبر و رضا کند |
در پیش راه بادیه گیر، غریب وار | ترک عشیره و بلد و اقربا کند |
از صدق چون قدم بنهد در فنای عشق | اول به پای دوست سر و جان فدا کند |
آنجا که موقف عرفات محبت است | بر جای سنگریزه سر از کف رها کند |
آن گاه دست و روی بشوید ز خون خویش | بر خیزد و نماز شهادت ادا کند |