به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین از تپش، در اداره آگاهی با او همصحبت میشویم و خیلی راحت از زندگی پر دردش میگوید.
چه شد كه قاتل شدی؟
عشق به یك دختر.
توضیح بده.
من در زندگیام هیچوقت روی محبت را ندیدم. به همینخاطر وقتی یك دختر به من شروع به محبت كرد، او را فرشته زندگیام فرض كردم. فكر میكردم او آمده تا به زندگی سیاه و سفیدم رنگ خوشبختی بدهد. به همینخاطر آیندهام را با او میدیدم. پیك موتوری یك رستوران بودم. یك روز كه در حال بردن غذا بودم، دختر مورد علاقهام را همراه پسری دیدم. سد راهشان شدم. آن دختر مدعی شد پسر جوان مزاحمش شده است. پسر جوان شوكه شده بود و میگفت دوستپسر او است. خشم جلوی عقلم را گرفته بود، چاقویی كه در جیبم بود را بیرون آوردم و چند ضربه به آن پسر زدم. بعد دختر مورد علاقهام را سوار كرده و مقابل خانهشان رساندم و به رستوران بازگشتم.
همیشه چاقو همراه داری؟
اغلب مواقع این چاقو در جیبم بود.
چرا؟
این روزها درگیری و زورگیری زیاد شده و برای دفاع از خودم همراهم بود، اما فكر نمیكردم با آن جان كسی را بگیرم.
چه زمانی متوجه مرگ پسر جوان شدی؟
شب در رستوران بودم كه یكی از بچههای پیك ماجرای درگیری ما را تعریف كرد و گفت؛ قبل از اینكه اورژانس برسد، پسر زخمی فوت شده است. البته او نمیدانست طرف دعوا من بودهام.
فرار كردی؟
نه. من از واقعیت فرار نمیكنم. به خانه رفتم و منتظر ماندم تا ماموران سراغم بیایند.
چه زمانی دستگیر شدی؟
صبح روز بعد در خواب بودم كه مادربزرگم صدایم كرد و گفت دو نفر جلوی در منتظرم هستند. میدانستم مامور هستند. بهترین لباسم را پوشیدم و خودم را تسلیم آنها كردم.
آن دختر به ملاقاتت نیامد؟
نه. او عامل این جنایت و با آن پسر دوست بود، اما به دروغ ادعا كرد مزاحمش است. من هم تحتتاثیر حرفهای او مرتكب جنایت شدم.
میدانی همین اشتباه چه مجازاتی دارد؟
بله، اعدام. خودم را برای آن آماده كردهام و از چوبه دار نمیترسم. باور كنید این حرف دلم است. با اینكه در زندان زندگیام عوض شده و ترك كردهام، اما باز هم امیدی برای بیرون از زندان ندارم.
چه میكشیدی؟
گل، شیشه.
چرا امیدت را از دست دادهای؟
ببینید، من فرزند طلاق هستم و از وقتی چشم باز كردم، بدبختی و سختی كشیدم. با اینكه به درس علاقه داشتم، به خاطر بیپولی نتوانستم ادامه بدهم. همیشه در پاركها بودم و همانجا با افرادی دوست شدم كه تنها حاصلش اعتیادم بود. مادربزرگم وقتی این وضعیت من را دید، طلاهایش را فروخت و برایم موتور خرید تا پیك شوم و منبع درآمدی داشته باشم. در این مدت هم او پیگیر كارم بوده، پدر و مادرم انگار فراموش كردهاند پسری دارند. هر كدام پی زندگی خودشان رفته و مرا رها كردهاند.
روزگار در زندان چطور میگذرد؟
عادت كردهام و منتظر روز دادگاه هستم.
نمیخواهی از پدر و مادر مقتول درخواست بخشش كنی؟
نه!
چرا؟
من پسرشان را كشتهام و داغدار شدهاند. آنها حق دارند برای آرامش خود مرا قصاص كنند. من هم قتلی مرتكب شدهام و باید تاوانش را بدهم.
امیرعلی حقیقتطلب - ضمیمه تپش روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد