تمام شبکههای ماهوارهای، اما یک اشتراک داشتند؛ روی تمام تصاویر، لوگوی شبکه خبر میرفت و مردم تمام دنیا حال و احوال مردم بم را از روی شبکه ملی جمهوری اسلامی پیگیری میکردند.
دست آخر نوک پنجه یکی از تماسهای ما به سر آنتن تلفن یکی از هم محلیها سابیده شد و با خبر شدیم حال همه خوب است.
پرده دوم
صدای آژیر قرمز بلند میشود و در خیابانهای خالی و بیبرق شهر میچرخد و کوچه به کوچه میچرخد، بعد بیآن که خودش را درست به همه معرفی کند در تاریکی شهر گم و گور میشود.
مراکز اطلاعرسانی با خونسردی تمام کارخودشان را میکنند. ما هم کار خودمان را. آنها دارند فکر میکنند چه کسی باید اطلاعرسانی کند؟ ما هم به همین فکر میکنیم، با این تفاوت که آنها برای تصمیمگیری نیاز دارند صبح شود و جلسه بگذارند. ما برای تصمیمگیری داریم به ثانیهشمار ساعت دقت میکنیم.
اینها را که مینویسم ظهر شده. ظهر واقعی و از جیغ ممتد بلندگوها، ۱۲ساعتی میگذرد، ولی تنها چیزی که دست ما روزنامهچیها را گرفته همان نفوذ آب به دستگاه هشداردهنده است. همان خبری که احتمالا خانوادههای خودتان هم وقتی زنگ زدند باورشان نشده بود و پرسیدند واقعا صدای هشدار به خاطر نشتی آب بوده؟! ما که اوضاع مان این است، وای به حال مردمی که منابع خبری ما را هم ندارند.
پرده سوم
آقای آژیر، تو خیلی بیارزش شدی. قبلا وقتی جیغ میزدی همه به تکاپو میافتادند. حالا حتی کسی نیست این التماس تو را گردن بگیرد. یک نفر که مثلا بیاید و همان دقایق اول که از خواب پریدیم یک لیوان آب دستمان بدهد و بگوید نترس، خبری نیست یا نه، اصلا بلندمان کند و پناهگاه را نشانمان بدهد.
امنیت که اداره مالیات نیست که ساعت کاری داشته باشد. ما راحت میخوابیم، چون فکر میکنیم شما بیدارید، وقتی تا ظهر فردا خبری از مقامی بیرون نمیآید که دل مردم را آرام کند مثل این است که یک شایعه را کادو کنید، رویش روبان قرمز بچسبانید و با کلی قلب برای شبکههای خبری آن طرفی بفرستید، رویش هم بنویسید:« تقدیم با عشق برای کسی که میخواهد سر به تن ما نباشد!» ما که تازه کار نیستیم آقای آژیر! ما کهنه شهروندیم.
صدای تو که بلند میشود، اول از همه چراغهای خانه را خاموش میکنیم و مثل زمان جنگ به سمت پشتبام میدویم تا ببینیم میشود از روی بلندیها چراغی، سرخی رگبار ضدهواییای، خط موشکی یا ... دید یا نه. پدرم اما کهنه سرباز است.
میگوید وقتی صدای تو بلند میشود باید به پناهگاه برویم. برادر کوچک اما با سوال اول پدرم را کیش و مات میکند:« کدام پناهگاه؟» میبینی؟! همینطور که سن و سال تو بیشتر میشود ارزش کمتری پیدا میکنی. این که چیزی نیست.
من شک ندارم بار بعدی که به دست و پای مردم بیفتی، حتی پدرم هم تو را تحویل نگیرد. چه برسد به ما که عمرا تا همین الان هم تحویلت نمیگرفتیم.
پرده آخر
آقایان مسؤول! شما ناظم نیستید که هروقت شلوغ شد پیدایتان شود. شما مدیر هستید. باید ما را اداره کنید. همه فکر میکنند شما خوابید. ما به هوای شما راحت میخوابیم!
کلی از پهن شدن آژیر روی نیمی از شهر گذشته است و صدایی که هماکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که دیگر کسی منتظر اطلاعرسانی شما نیست. لطفا کمی از این نبودن کف میدان اطلاعرسانی بترسید و از پناهگاه خارج شوید.
مرتضی درخشان - روزنامهنگار / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد