به گزارش گروه
حوادث جام جم آنلاین از خراسان، آن قدر تحت تاثیر حرفهای قشنگ و وسوسههای پولدار شدن توسط سرکردگان یک شرکت هرمی فروش کالا قرار گرفته بودم که اصلا به اوضاع و شرایط نامساعد زندگی ام توجهی نکردم. مبلغی را از اطرافیانم قرض گرفتم تا در این شرکت عضو شوم چرا که ...
زن ۳۶ سالهای که مدعی بود توسط سرکردگان یک شرکت هرمی خرید و فروش کالا اغفال شده است و آنها مبالغ میلیونی از وی کلاهبرداری کرده اند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: هفت سال بیشتر نداشتم که پدرم به طور ناگهانی دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت. بعد از آن، مادرم ما را زیر بال و پر خودش گرفت و هشت خواهر و برادرم را بزرگ کرد. آن زمان ما از کرمانشاه به مشهد مهاجرت کرده بودیم و در کوی طلاب به زندگی ادامه میدادیم. از همان دوران کودکی آرزو داشتم خلبان شوم و در آسمانها پرواز کنم. به داشته هایم قانع نبودم و دختری بلندپرواز بودم. میخواستم یک شبه هر آن چه را دوست دارم به دست آورم. به همین دلیل با هر کسی به راحتی ارتباط برقرار میکردم و بدون توجه به سن و سال فرد، با او دوست میشدم. در این میان ارتباطم با پسرها بسیار راحتتر بود چرا که دختری بی پروا بودم و از این گونه ارتباطها هراسی نداشتم. خلاصه بعد از گرفتن دیپلم ادامه تحصیل ندادم و در ۲۵ سالگی با برادر یکی از دوستانم ازدواج کردم. «نوید» مغازه خطاطی داشت و ما به صورت سنتی با هم آشنا شده بودیم، اما متاسفانه سه سال بیشتر از زندگی مشترکمان نمیگذشت که از او طلاق گرفتم چرا که مدتی بعد از ازدواج فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد. او شیشه مصرف میکرد و دچار توهمات شدیدی میشد و کارهای عجیب و غریبی میکرد.
من هم که میترسیدم بلایی بر سرم بیاورد حضانت دختر کوچکم را به عهده گرفتم و از او جدا شدم چرا که همسرم در توهمات خودش تصور میکرد افرادی از کنار و گوشههای ساختمان مرا زیر نظر دارند و به همین دلیل انواع سلاحهای سرد را زیر متکا میگذاشت تا اگر کسی را دید که به من نگاه میکند، به او حمله ور شود. بعد از طلاق در یک منزل اجارهای با دخترم زندگی میکردم تا این که سه سال قبل نیز مادرم از دنیا رفت و من دچار مشکلات مالی شدم. در همین شرایط سخت روزی یکی از دوستانم که عضو یکی از شرکتهای هرمی شده بود مرا تشویق به عضویت در آن شرکت کرد. وقتی در برابر لیدرها و سرکردگان شرکت قرار گرفتم آنها افرادی را نشانم میدادند که بعد از عضویت در شرکت و در مدت بسیار کوتاه پولدار شده اند و اکنون خودروهای خارجی سوار میشوند. آنها آن قدر حرفهای قشنگ و وسوسه آمیز میزدند که در یک لحظه در رویاهای کودکانه ام غرق شدم و خودم را پشت فرمان خودروهای گران قیمت دیدم. آنها میگفتند فقط با عضو کردن چند نفر از فامیل یا دوستانم و با فروش مقداری کالا دیگر تیره روزی هایم تمام میشود و پولهای بادآورده در حساب بانکی ام جا خوش میکند. این بود که اغفال شدم و با قرض گرفتن پول از اطرافیانم وارد ماجرای خرید و فروش کالا در این شرکت هرمی شدم. زمانی به خودم آمدم که دیگر سرکردگان شرکت حاضر نبودند پول هایم را پس بدهند. وقتی اعتراض کردم مرا با توهین و فحاشی بیرون انداختند که من هم به ناچار برای احقاق حقم به کلانتری آمدم. شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زن جوان به طور ویژه مورد رسیدگی قرار گرفت.