سوم اسفند ۱۲۹۹ روزی است که با هدایت انگلیسیها، سید ضیاءالدین طباطبایی که آن زمان چهرهای وجیهالمله بود به عنوان رئیسالوزرا، کابینهای تشکیل داد.
در نتیجه مذاکرات و هماهنگیهای به عمل آمده بین سیدضیاء و رضاخان، در روز سوم اسفند قوای قزاق وارد تهران شده و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند. نزدیک به صد نفر از فعالان سیاسی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی شدند.
قرار نیست در این خطوط درباره تاریخ و از چگونگی به قدرت رسیدن رضاخان حرف بزنیم. قرار نیست بگوییم انقراض قاجاریه و وعدههای رضا پهلوی برای تشکیل جمهوری با حمایت انگلستان، چه امیدهایی در دل طیفی از جامعه که علیه مبارزه استبداد میکردند زنده کرد، نمیخواهیم از امیدواری عارف قزوینی ها و میرزاده عشقی ها سخن بگوییم که چگونه با روی کار آمدن رضاخان و وعدههایی که داد بسیار خوشحال شدند از اینکه مشروطه به ثمر رسیده و قرار است شاهد حاکمیت قانون و نظر مردم باشند، ولی زیاد طول نکشید که رضا میرپنج چهره عوض کرد و تبدیل شد به آن چه بود! قرار نیست بگوییم وقتی رضاخان بر خر مراد سوار شد چکمههایش را ور کشید، چگونه عارف افسرده شد و میرزاده عشقی با همکاری ملکالشعرا علیه جمهوری رضاخانی نوشت که منتهی به مرگش شد.
قرار نیست از مدرس و مصدق حرف بزنیم. قرار نیست بگوییم رضاخان چگونه مخالفان را سرکوب کرد و عوام را فریفت تا دستهدسته به سمت خانهاش بروند، با او اعلام همراهی کنند و از اینکه دیکتاتور تازهای را بزرگ میکنند خرسند باشند.
حالا صد سال از آن روزها که برگ تازهای به تاریخ این سرزمین اضافه شد میگذرد. صد سال از روزی که میرپنج، زمینه پادشاهی تازهای را با حمایت انگلستان چید.
صد سال از روزی که قزاقی به نام رضا پهلوی وزیر جنگ شد و تاریخ این سرزمین فصلی را تجربه کرد که تا پیش از آن سابقه نداشته است.
وابستگی مدرن و استعمار نو با شکل تازه و در هیبت آمریکاییاش ظهور کرد و تصویر نویی از چاپیدن یک ملت به نمایش گذاشته شد. کودتای انگلیسی تبدیل به استعمار آمریکایی شد.
رضاشاه مانند یک دولت انتقالی کار را از انگلستان تحویل گرفت و پسرش به آمریکاییها تحویل داد.
اما آنچه این خطوط را پشت هم ردیف کرد جای خالی داستانپردازی از این اتفاق بود. در مرور آثار داستانی کمتر شاهد آن برهه حساس هستیم که قاجار کار را واگذار کرد و پهلوی بر سر کار آمد.
روزهایی که آیرونساید ترتیب یک کودتای سیاسی را داد تا قاجاریه منقرض شود و پهلوی روی کار بیاید. قصهپردازان از این روز و حواشی آن کمتر نوشتهاند و آثار داستانی کمتر درباره روز سوم اسفند ۱۲۹۹ نوشتهاند.
روزی که دست بیگانه سرنوشت این ملت را به دم پهلوی گره زد تا بیش از نیم قرن تاریخ سیاهی را تجربه کند.
هرچند این قضاوت از پس صد سال تجربه است و تا مدتها کسی اینطور فکر نمیکرد برای همین بسیاری از قضاوتهای تاریخی از پس روزها شفاف میشوند و به چشم میآیند.
نویسندهها و داستاننویسان درباره بسیاری از اتفاقات تاریخی قصه نوشتهاند ولی کودتای سوم اسفند در میان آثار داستانی کمرنگ جلوه کرده و انگار جذابیت تاریخی و داستانی نداشته که بخواهند درباره این روز بنویسند و حرف بزنند یا این تاریخ را بستر روایت داستانی خود کنند در حالی که اگر کودتای سوم اسفند بیشتر از کودتای ۳۲ نباشد کمتر از آن نیست. اتفاقی که فصلی تازه در تاریخ رقم زد و مناسبات جدیدی را بر کشور حکمفرما کرد.
این نیز یکی دیگر از جاهای خالی تاریخ است که داستانها در آن یا سکوت کرده یا هنوز فرصت ابراز وجود پیدا نکردهاند. اتفاقی که نمیتوان بهسادگی از کنارش رد شد و به آن بیتفاوت بود.
اگر بدبینانه به ماجرا نگاه کنیم شاید آگاهانه به این قصه پرداخته نشده و دستهایی در کار بوده برای اینکه این اتفاق و دستهای فعال در آن دیده نشود. در حالی که تاریخ درباره این روز و حواشی آن بسیار سخن گفته است.
حسام آبنوس - دبیر قفسه کتاب / ضمیمه قفسه روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد