به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین از ضمیمه تپش، همه و بهخصوص بچهها آرزو میكردند ایكاش هر دو زنده بودند كه اگر بودند، چقدر به آنها خوش میگذشت و كیف میكردند. بیش از یك ماه است كه فاطیما و كانیا، دو دختر سیدروحا... پدرشان را ندیدهاند.
مادر محمدمهدی هم یك ماه است كه عزادار پسر جوانش است و روزی نیست كه با عكسهای پسرش صحبت نكند.۹ اسفندماه سال ۹۹ بود كه آن اتفاق تلخ برای ستوانیكم سید روحا... باسره و سرباز محمدمهدی دریكوند افتاد. ساعت هشت شب بود و هوا تازه تاریك شده بود. روحا... و محمدمهدی، هردو در ایستگاه بازرسی پل گاومیشان درهشهر، جایی بین ایلام و لرستان، مشغول پاس دادن بودند. همانطور كه با هوش و حواس جمع و چشمانی باز همهجا را میپاییدند، خودرویی آرام آرام به ایستگاه بازرسی آنها نزدیك شد. روحا... به راننده خودرو دستور توقف داد و به او نزدیك شد. به چهرهاش نگاه كرد. حس ناشناختهای به او میگفت راننده مشكوك است و باید بازرسی شود. به راننده گفت از خودرو پیاده شود. راننده در خودرو را به آرامی باز كرد، اما به محض پیاده شدن، ناگهان صدای شلیك پیاپی گلوله، روحا... و محمدمهدی را نقش بر زمینكرد. جوی باریكی از خون گرم دو جوان، خاكهای ایستگاه بازرسی را قرمزرنگ كرد.قاتل پس از ارتكاب قتل به سمت كوهها فرار كرد و دو مجروح نیروی انتظامی هم در حالیكه در خون خود غلت میزدند، به بیمارستان منتقل شدند. مقابل بیمارستان غلغلهای بهپا بود. ماموران نیروی انتظامی و مردم، همه جلوی بیمارستان جمع شده بودند. اولین خبر به بیرون درز كرد. محمدمهدی شهید شد، اما وضعیت سید روحا... هنوز بحرانی بود و برای درمان تخصصیتر به ایلام اعزام شد. در بیمارستان متخصصان مغز و اعصاب معاینهاش كردند، تشخیص همهشان یكی بود؛ مرگ مغزی و درست یك روز بعد از حادثه، یعنی دهم اسفندماه، روح سید روحا... هم به آسمانها پركشید و به همرزم شهیدش ملحق شد.قاتل پس از ارتكاب قتل به سمت كوههای شهرستان درهشهر فرار كرد و مخفی شد. خیلی طول نكشید كه خبر شهادت دو مامور نیروی انتظامی در شهر پخش شد و دستگیری شرور مسلح و فراری به صورت ویژه در دستور كار پلیس قرار گرفت. با همكاری پلیس امنیت و انتظامی درهشهر، قاتل از مخفیگاهش بیرون كشیده و تحویل مراجع قضایی شد تا پاسخگوی شهادت دو مدافع وطن باشد.پیكر شهدا كه تشییع شد، فرصتی پیدا كردیم تا با خانوادههایشان در مورد آنان صحبت كنیم. مریم باقری، از همسرش سید روحا... برایمان میگوید.
خانم باقری، فكر میكردید قاتل به این سرعت دستگیر شود؟
بله و از این بابت خدا را شكر میكنم. وقتی همكاران سید به ما زنگ زدند كه قاتل را دستگیر كردهاند، سجده شكر بهجا آوردم كه خون این دو شهید به هدر نرفت و قاتل دستگیر شد. از مسوولان انتظار دارم كه حق را به حقدار برسانند و قاتل همانگونه كه این شهیدان را به شهادت رساند، به اشد مجازات محكوم شود.
از شب حادثه برایمان بگویید. چه اتفاقی افتاد؟
صبح روز حادثه قرار بود بازرس بیاید و از ایست بازرسی دیدنكند. ساعت ۱۰ صبح به سید زنگ زدم كه گفت نمیتواند به منزل بیاید، چون قرار است برای بازدید بیایند كه آن موقع نیامدند. ساعت ۳ ظهر دوباره زنگ زدم. ساعت ۴ بعدازظهر به منزل آمد و پس از استراحت شام خورد. بعد كمی با بچهها بازی كرد و كارنامههایشان را دید. از اینكه نمرات عالی كسب كرده بودند، بسیار خوشحال بود و مثل همیشه بچهها را تشویق به درس خواندن كرد. به دخترها گفت من به شما افتخار میكنم و آرزو دارم همیشه موفق و سربلند باشید. تقریبا ساعت از ۷ شب گذشته بود كه شهید دریكوند به سید زنگ زد كه با هم به محل پستشان در ایست بازرسی بروند. لحظهای كه همسرم میخواست برود، دخترم كانیا را صدا زد و به او گفت دخترم فردا حتما میآیم. منتظرم بمان تا بهخاطر نمرههای خوبت برایت هدیه بگیرم.
بعد چه شد؟
چند دقیقه بعد از رفتنش به او زنگ زدم، اما جواب نداد. از دخترم پرسیدم به نظرت چرا بابا جواب نمیدهد؟ امكان ندارد زنگ بزنم و جواب ندهد. شهید میدانست با بیجواب ماندن تلفن، من استرس میگیرم. دخترم به من دلداری داد و گفت حتما خسته است، كار دارد یا خوابیده است كه جواب نمیدهد. من هم دیگر زنگ نزدم. هیچكس به من نگفت، حتی نیروها هم به من خبر ندادند، چون میدانستند استرس زیادی دارم و میترسیدند اتفاقی برای من بیفتد. در همین حین خواهرم از آبدانان به من زنگ زد وگفت «از آقاسید خبر داری؟» گفتم: «بله به خانه آمد، با بچهها شام خورد و بعد ازبازی با بچهها دوباره به محل كارش برگشت.» خواهرم گفت: «شنیدهام آقاسید تیر خورده و زخمی شده است.» باور نكردم و گفتم: «همین الان با بچهها بود و به آنها قول كادو داد. بعد از حرفهای خواهرم، بهسرعت به بیمارستان رفتیم.»مردم و نیروی انتظامی همه آنجا بودند. تا پرونده تشكیل دادیم، به ما خبر دادند كه شهید دریكوند به شهادت رسیده كه بسیار ناراحت شدم. نیروها را قسم دادم وگفتم: «شما را به فاطمه زهرا(س)، بگویید حال سید چطور است؟» آنها هم بعد از كمی دلداری دادن گفتند فقط زخمی شده است. من هم خدا را شكر كردم و از دكتر، وضعیت همسرم را پرسیدم كه متوجه ناراحتیاش شدم. وقتی قسمش دادم، گفت همسرم مرگ مغزی شده و هیچ امیدی به او نیست. با این حال، همسرم به ایلام اعزام شد و در ایلام نیز متخصص مغز و اعصاب بعد از معاینه به ما گفت: فقط نبض دارد. این شرایط زیاد دوام نیاورد و روز بعد ساعت ۱۱ ظهر همسرم به شهادت رسید. شهید باسره، ۲۱ سال خدمت كرد و فقط ۹ سال مانده بود خدمتش تمام و بازنشسته شود كه به شهادت رسید.
از شب تیراندازی قاتل به هر دو شهید، برای شما چه روایتی تعریف كردهاند؟
به منگفتهاند آن آقا با آژانس آمده بود. سید جلو آمده و به آن مرد میگوید ماسكت را بردار. چون سید بسیار دانا و باهوش بود، متوجه شد این شخص مشكوك است، به شهید دریكوند اشاره میكند كه آماده باشد. قاتل كه متوجه شده بود شهید باسره به او مشكوك شده، به محض بیرون آمدن از ماشین به هر دو نفر شلیك میكند، راننده آژانس هم با دیدن این صحنه بهشدت ترسیده و فرار میكند. قاتل نیز با سرقت كارت و عابربانكهای سید، پا به فرار میگذارد.
روحشان قرین رحمت. راستی با سید چطور آشنا شدید؟
من و آقاسید سال ۱۳۸۳ با هم آشنا شدیم. آن زمان یكی از برادرانم سرباز و با سید همكار بود. آنها دوستان خوب و بسیار صمیمی برای هم بودند. سربازی برادرم كه تمام شد، چون به سید علاقه زیادی داشت، به محل خدمت سید یعنی آبدانان انتقالی گرفت و این صمیمیت باعث شد سید به منزل ما هم رفت و آمد داشته باشد. از طرف دیگر چون از اخلاق و رفتار من و خانوادهام بسیار راضی بود، از من خواستگاری كرد. اما چون آن زمان حدود ۱۸ سالم بود، خانواده در ابتدا با ازدواج ما مخالفت كردند.
شهید چطور دل خانواده را بهدست آورد كه منجر به ازدواجتان شد؟
پافشاری زیاد سید باعث شد تا خانوادهام بالاخره با ازدواج ما موافقت كنند و ما پس از مدتی نامزد كردیم. سال ۸۴ سید برای انجام ماموریتی به روستای سراب باغ آبدانان رفته بود كه در آنجا هنگام دستگیری یك سارق زخمی شد. روز حادثه، سارق اسلحه خود را زیر لباسش مخفی كرده بود، اما به محض مشاهده ماموران به سمت آنان شلیك كرد، در این درگیری سید تیر خورد و بیهوش شد. همسرم را اول به بیمارستان آبدانان و سپس به بیمارستان دزفول اعزام كردند. به دلیل شدت جراحات، سید ۱۱ ماه روی تخت بیمارستان بود و ما پس از بهبودی همسرم، عروسی كردیم.
... و دو دختر گل هم حاصل این ازدواج بود.
بله؛ فاطیما و كانیا. فاطیما متولد ۸۶ و كانیا متولد ۸۹ است و زندگی ما با وجود آنها شیرین شد. در این مدت همسرم تحصیلات خود را ادامه داد و پارسال فوقلیسانس قضاوت قبول شد.
اخلاق شهید در منزل و محل كار چگونه بود؟
همسرم در منزل بسیار آرام و مهربان بود و بسیار به دخترانمان علاقه داشت. بچهها هم پدرشان را عاشقانه دوست داشتند، دختر كوچكترم خیلی به پدرش وابسته بود. آقاسید وقتی از چیزی عصبانی میشد، عصبانیتش فقط چند لحظه بود و سریع پشیمان میشد. در كل بسیار صبور و آرام بود و در محل كار نیز معتقد بود همیشه باید مطابق قانون رفتار شود. در كار هم بسیار جدی و اهل عمل بود. شهید باسره اهل نماز و روزه بود و اعتقاد قلبی فراوانی به اهل بیت داشت.
سید به شهادت هم فكر میكرد؟
بله آقاسید همیشه به من میگفت خیلی دوست دارم در راه امام حسین (ع) شهید شوم. حدود سه سال پیش در یكی از روستاهای درهشهر، دو طایفه با هم درگیر شدند و به یکدیگر تیراندازی كردند كه یكی از تیرها پس از برخورد به دیوار كمانه كرده و به یكی از افراد نیروی انتظامی، شهید حمید زینیوند اصابت كرد و این مامور به دلیل خونریزی داخلی به شهادت رسید. آن زمان آقاسید به منگفت: «خوشا به سعادت این شهید؛ كاش من هم سعادت داشتم مانند ایشان، به درجه رفیع شهادت
برسم.»
پروین سجادی - تپش روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگو با علی کاظمی، از ورودش به بازیگری تا نقشهای مورد علاقهاش
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»: