عصرها اما هوا رو به خنکی میرفت. توی کوچه بنبست ما یک پارکینگ بود که سقفی از برگهای خرما داشت با کف خاکی و دیوارهای بلوکی.
به همت یکی از زنهای کوچه، کف پارکینگ را کوبیدند. ديوارها را کاهگل مالیدند و روی سقف برگی هم برگهای تازه خرما انداختند. مثل یک کافه و مثل یک پاتوق، عصرها همه زنهای کوچه دورهم جمع میشدند.
خوبیاش این بود پارکینگ طوری بود که هیچ رهگذری نمیتوانست دیدش بزند و فقط ساکنان کوچه میدانستند چنین جایی وجود دارد.
عصر که آفتاب میخوابید، یکی دو ساعت مانده به غروب، هر زنی با هرچیزی که راهدستش بود میآمد؛ یک دیس خربزه، یک کاسه تخمه، یک پارچ خاکشیر و طبیعتا بهدنبال آنها دخترها با عروسکها و کاسه و بشقابهای کوچک پلاستیکیشان میآمدند.
ما پسرها هم با دوچرخههایمان کوچه را گز میکردیم. آن موقع شبکه های اجتماعی که هیچ، موبایل هم نبود. زنهای آن کوچه در آن سال مثل بقیه مردم ایران راجع به انتخابات شروع کردند بحث کردن، صحبت کردن و رفتهرفته بحثها، صداها را بلند کرد و اخمها را توی هم برد.
رفتهرفته آن صمیمیت بساطش برچیده شد. رفتهرفته این جمله شنیده شد که فلانی هست من نمیآیم... آن سالها گذشت.
آن اختلافات گذشت ولی من هنوز بعد از سی و چند سال دلم برای آن صمیمیت تنگ میشود. برای آن طعم هندوانهها و تکچرخزدنها... این روزها که باز بساط انتخابات گرم است ممکن است هرکسی با هرسلیقهای از کاندیدایی خوشش بیاید یا بدش بیاید.
ولی حرمتها... برادریها و عالم قوم و خویشی ارزشش بیشتر است. مراقب باشیم چه چیزی را برای چه چیزی از دست میدهیم.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد