به گزارش
جام جم آنلاین، همه چیز از یک شکست عشقی شروع شد، ماجرای تاسیس فیسبوک را میگویم. دست کم روایت سینماییاش که اینطوری بود و بیشتر به کار یک فیلم درام میآمد. اگر کمی به عقبتر برگردیم، به کتاب «میلیاردهای اتفاقی» نوشته بنمزریک میرسیم که ماجرای کشمشهای تاسیس فیسبوک و جلسات دادگاه بنیانگذارانش از جمله چهره و متهم اصلی یعنی مارک زاکربرگ را قلمی کردهبود.
موفقیت این کتاب و محبوبیت فیسبوک، به عنوان یک شبکهاجتماعی پرنفوذ و قدرتمند سال 2009، بلافاصله شاخکهای سینما را تیز کرد که مدام چنین ماجراها و سوژههای داغ را بو میکشد. آرون سورکین که تا آن موقع فیلمنامه آثاری مثل چند مرد خوب، رئیسجمهور آمریکا و جنگ چارلی ویلسون را نوشتهبود و بعد هم فیلمنامه مانیبال و استیو جابز (یک نابغه و چهره تاثیرگذار دیگر) را و بعدتر هم فیلمهایی چون بازی مالی و دادگاه شیکاگوهفت را ساخت، پشت کیبورد قرار گرفت و قصه مبتنی بر واقعیت مزریک را تبدیل به فیلمنامهای با روایت غیرخطی کرد.
فیلم را هم دیوید فینچر کارگردانی کرد که استاد درامهای معمایی است و با درک درست از شخصیت اصلی قصه و تاثیر او در جهان واقعی و اشراف به زیر و بم فیلمنامه، اثری خوش ضرباهنگ و ماجراجویانه ساخت و تصویر جذابی از پشتپرده شکلگیری فیسبوک ارائه کرد. یکی از نکات جالب درباره شبکهاجتماعی، حضور کویناسپیسی، دوست فینچر به عنوان یکی از تهیهکنندههای فیلم بود که آن زمان هنوز خبری از رسوایی و اتهامات سالهای اخیرش نبود.
عجیب اینکه همین شبکههای اجتماعی نظیر فیسبوک هستند که نقش مهمی در دست به دست شدن اخبار رسوایی اسپیسی و علنیتر شدن دیگر اتهامات و شکلگیری هشتگها و جنبشهای اجتماعی دیگر دارند. نکته جالب دیگر اینکه سازندگان فیلم، برای ساخت شبکهاجتماعی، اصلا سراغ خود زاکربرگ و دیگر شرکای او همچون ادواردو ساورین نرفتند و آنها هیچگونه همکاری با پروژه نداشتند.
شاید یکی از دلایل این همکاری نکردن، اظهارنظر زاکربرگ بود که تمایل نداشت دستکم تا وقتی که زنده است- فیلمی درباره او ساختهشود اما همانطور که انتظار میرفت، بعید بود سینما از چنین ظرفیت جذاب و شخصیت پرماجرایی چون زاکربرگ چشمپوشی کند. باز از نکات جالب اشاره دیگر به بازی جسی آیزنبرگ در نقش مارک زاکربرگ میرسیم که عضو فیسبوک نیست و فقط برای بازی در نقش زاکربرگ، مدتی را در فیسبوک گذراند.
حالا دوباره برگردیم به آن ماجرای شکست عشقی که در فیلم، انگیزهای جدی برای مارک میشود تا به ایده فیسبوک به عنوان یک شبکهاجتماعی فراگیر برسد. با اینکه ظاهرا واقعیت تاسیس فیسبوک و انگیزههای بنیانگذاران آن، چندان منطبق با قصه نبود اما بحث ازلی و ابدی تنهایی انسان و چارهاندیشی برای فرار از آن به بهانه ایده زاکربرگ، به خوبی در قالب قصهای جذاب و دراماتیک طرح میشود.
قصه سینمایی فیسبوک، میتواند حکایت شکلگیری شبکههای اجتماعی دیگر هم باشد، اینکه آدمی برای التیام درد بیدوستی در دنیای واقعی، به جهان مجازی پناه میبرد. فارغ از نیت خیر احتمالی تاسیس شبکههای اجتماعی چون فیسبوک، تبعات منفی پناهبردن به آنها هم خیلی زود و تقریبا از ابتدای شکلگیری خودش را نشان داد و چه خودنماییها و چه چشم و همچشمیها و چه طلاقها و چه بدهای دیگری که در آنها رخ نمیدهد.
از فیلم فینچر، تکیه گاه نامطمئن و پایه لغزان شبکه(های) اجتماعی هم استنباط میشود. اینکه فارغ از آزادی، فیلترینگ یا بهرهمندی فیلترشکنانه و «دسترسی به تارنمای فراخواندهشده امکانپذیر نمیباشد!»، نباید در چنین فضاهایی به دوستی عمیق و درست و درمان و نظرات دقیق و صائب و کارشناسانه دل بست و ارسال هر ریکوئست و درخواست دوستی، پاسخگوی قطعی تنهایی انسان معاصر نیست.
علی رستگار روزنامهنگاری که معتقد است جای نوشتن از سینما روی کاغذ روزنامه است، نه شبکههای اجتماعی / روزنامه جام جم