وقتی پای ارواح و اجنه وسط کشیده شد
آذر سال گذشته ماموران پلیس در جریان قتل کودک دوماههای قرار گرفتند. با حضور پلیس در محل جنایت، مرد جوان گفت دو ماه قبل همسرم فرزندمان را به دنیا آورد، اما بعد از آن عصبی بود. امروز که از سر کار آمدم دیدم کودکم فوت کرده و همسرم بالای سرش نشسته است.
با بررسی جسد مشخص شد نوزاد به علت اصابت جسم سخت به سرش فوت کردهاست. به همین دلیل تحقیقات از مادرش آغاز شد. زن جوان در بازجوییها ادعا کرد دزدان به خانه آمدند و بعد از کشتن فرزندم از محل فرار کردند.
بررسی پلیس نشان میداد این ادعا درست نیست، به همین دلیل بازهم از زن جوان بازجویی کردند، اما او اینبار ادعا کرد دزدان دیوار را خراب کرده و به داخل خانه آمدهاند. با توجه به اینکه خانه سالم بود، باز هم بازجویی از مادر ادامه پیدا کرد تا اینکه او اعتراف کرد فرزند دوماههاش را کشته است.
زن جوان در بازجوییها گفت: از وقتی فرزندم به دنیا آمد زندگیام مختل شد، نمیتوانستم به کارهایم برسم، فکر میکردم بچه زندگیام را خراب کرده و به همین دلیل تحملش را نداشتم. امروز هم بچه اینقدر گریه کرد که اعصابم خرد شد و او را محکم به زمین کوبیدم که سرش با زمین برخورد کرد. بعد هم منتظر شدم تا دستگیر شوم.
پدر بچه هم به پلیس گفت: همسرم افسردگی بعد از زایمان گرفت و همیشه به من میگفت ارواح و اجنه دستور دادهاند تا او من و بچهام را بکشد. من هم نگران این رفتارش بودم، اما دیگر دیر شده و او جان فرزندم را گرفت.
جنون جنایت بار
چهاردهم مرداد ۹۱ زن جوانی با اورژانس ۱۱۵ تماس گرفت و اعلام کرد حال روحی مساعدی ندارد و از مشاوران درخواست کمک کرد. با حضور تیم اورژانس اجتماعی در محل مشاهده شد زن ۲۸ ساله دو کودک چهار و یکساله دارد و بهدلیل افسردگی بعد از زایمان ممکن است بلایی سر کودکان بیاید. به همین دلیل از مادر جوان اجازه خواستند او را به یک مرکز درمانی منتقل کنند و فرزندانش به خانه امن بهزیستی بروند تا روند درمان انجام شود.
ساعتی بعد پدر خانواده با بازگشت از سر کار با این موضوع مخالفت کرد و مدعی شد خودم همسرم را نزد روانپزشک میبرم.
کارشناسان اورژانس برای پیگیری موضوع روز ۱۸ مرداد با مرد ۳۰ ساله تماس گرفتند، اما او مدعی شد وقت دکتر دو هفته دیگر است.
روزها همینطور میگذشت تا اینکه روز ۲۳ مرداد مردی هراسان با پلیس تماس گرفت و از جنایتی هولناک در خانهاش خبر داد.
دقایقی بعد تیم جنایی وارد خانهای در جنوب شهر شده و با جسد فاطمه چهارساله و محمدجواد یکساله روبهرو شدند. پزشک قانونی اجساد را معاینه و اعلام کرد دو کودک به علت خفگی جان خود را از دست دادهاند.
دقایقی بعد مادر خانواده بهعنوان مظنون به قتل شناسایی و در محل دستگیر شد. زن جوان با اعتراف به قتل گفت: بعد از تولد محمدجواد دچار افسردگی بعد از زایمان شدم، اما همسرم میگفت این قرتیبازیها چیست و حالت خوب است. هیچ حسی به بچهها نداشتم و متنفر بودم. هرچه به شوهرم گفتم قبول نکرد. خودم با ۱۲۳ تماس گرفتم، آمدند، اما بازهم شوهرم نگذاشت درمان شوم.
امروز دیگر حالم خیلی خراب شد و نفهمیدم چه کار میکنم تا به خودم آمدم دیدم دو کودکم را خفه کردهام. بعد از این جنایت، جنون مادر ناشی از افسردگی بعد از زایمان از سوی پزشکی قانونی تایید شد.
خودکشی بعد از حمله به فرزند و شوهر
زندگی رومینا و ناصر خیلی خوب پیش میرفت تا اینکه سال ۹۰ جمع آنها با تولد فرزندشان سهنفره شد. بعد از زایمان، اما رومینا تغییر کرده بود و هر روز بهانه میگرفت و افسرده بود. مرد جوان همسرش را چند باری نزد دکتر برد تا اینکه مشخص شد او افسردگی بعد از زایمان گرفته است. رومینا تحت نظر پزشک بود و قرصهای آرامبخش برای او تجویز شد، اما حال روحی زن جوان هر روز بدتر میشد. اواخر سال ۹۱ بود که زن جوان ابتدا به کودک یکسالهاش حمله کرد و بعد قصد داشت ناصر را در خواب به قتل برساند که او از خواب بیدار و با رومینا درگیر شد.
زن قویهیکل ابتدا چند ضربه به مرد جوان زد و بعد هم چاقو را در شکم خودش فرو کرد. ناصر که دچار خونریزی شدید شده بود با پلیس و اورژانس تماس گرفت و درخواست کمک کرد. ساعتی بعد مرد جوان و کودک یکساله از مرگ نجات یافتند، اما رومینا جانش را از دست داد. رسیدگی به این پرونده تا سال گذشته ادامه داشت تا اینکه آخرین جلسه دادگاه برگزار شد. براساس رای پزشکیقانونی ضربهها روی بدن پدر و کودک مشخص بود، اما خانواده رومینا ادعا کردند دامادشان این بلا را سر او آورده است.
ناصر در جلسه دادگاه دفاع از خود گفت: همسرم بعد از تولد پسرمان دچار افسردگی شد. او حتی چندبار با قرصهای آرامبخش خودکشی کرد که توانستیم نجاتش دهیم. همسرم رفتارش عوض شده بود و یک روز خوش نداشتیم. روز حادثه او بعد از مجروح کردن ما، خودش را با چاقو زد و ما بیتقصیر هستیم. الان هم ناراحتم، زیرا رومینا را دوست داشتم.
بعد از چند جلسه دادگاه و از آنجا که خانواده رومینا نتوانستند مراسم قسامه را برگزار کنند، دادگاه حکم به برائت مرد جوان داد.
۲ کودک بیگناهی که قربانی افسردگی شدند
شهریورماه سال ۹۴ مردی در قروه با پلیس تماس گرفت و از جنایت هولناکی خبر داد. تیم پلیس آگاهی دقایقی بعد مقابل خانه مرد جوان توقف کرد. آنها به داخل خانه رفته و در اتاق با جسد دو کودک در حالیکه گلویشان بریده شده بود، روبهرو شدند. مرد جوانی در کنار اتاق بیتابی میکرد و زنی هم بالای سر اجساد ناله میکرد. مرد جوان در بازجوییها ادعا کرد از سر کار آمدم و هرچه در زدم کسی در را باز نکرد. کلید انداختم و داخل آمدم و دیدم دو فرزندم خونین در اتاق هستند و همسرم بالای سرشان است. پسرم ۱۲ روز بود که به دنیا آمده بود و دختر شش سالهام حاصل ازدواج قبلیام بود. هر چه از همسرم سؤال کردم فقط میگفت نمیخواست اینجوری شود. کارآگاهان پلیس تحقیقات از زن جوان را آغاز کردند.
ثریا در مورد قتل دو کودک گفت: قبل از اینکه بچهام به دنیا بیاید با همسرم همیشه دعوا داشتم. بعد از به دنیا آمدن پسرم حالم خیلی بدتر شد و زندگی آرامی نداشتم. امروز بچههایم خواب بودند که دوباره حالم بد شد. اول پسر ۱۲روزهام را خفه کردم و بعد با چاقو گلویش را بریدم. دختر شوهرم از خواب بیدار شد و قصد داشت فرار کند. او را هم اول خفه کردم و بعد گلویش را با چاقو بریدم. چند دقیقه بعد حالم خوب شد و فهمیدم چه کاری کردم و پشیمان شدم. پارچه آوردم دور گلویشان بپیچم، ولی دیدم دیر شده است. الان هم پشیمان و ناراحت هستم.
با بررسی سلامت مادر مشخص شد او دچار افسردگی بعد از زایمان شده و تحت تاثیر افسردگی جان بچههایش را گرفته است.
قتل نوزاد یکروزه
روز جمعه ۱۸ تیر اهالی مجتمع مسکونی در جنوبشرق تهران با صدای عجیبی سراسیمه به خیابان آمدند و با جسد نوزادی در کنار پیادهرو، روبهرو شدند. دقایقی بعد با اعلام موضوع به پلیس، اهالی متوجه شدند همسایه طبقه چهارم تازه بچهدار شدهاست و به همین دلیل مقابل واحد او رفتند و سراغ نوزاد را از زن همسایه گرفتند که او با جیغ و فریاد گفت کودکش را از تراس به خیابان پرت کرده و یادش رفته این کار را کرده است.
با حضور تیم ویژه قتل در محل مشخص شد جسد متعلق به نوزاد دختر یکروزه است که به علت شدت ضربه برخورد با زمین جانش را از دست داده است.
کارآگاهان سراغ زن ۳۸ ساله رفتند. او اعتراف کرد نوزادش را از تراس به پایین پرت کرده و در ادامه گفت: وضع اقتصادی خوبی نداشتیم و در این حین من باردار شدم. در این مدت با شوهرم همیشه دعوا داشتیم. روز قبل بچهام بهدنیا آمد و او را به خانه آوردیم. دچار افسردگی بعد از زایمان شده بودم و به خودم میگفتم چرا بچهدار شدم؟ امروز از صبح دخترم گریه میکرد و آرام نمیشد. هر کاری کردم موفق نشدم او را آرام کنم. اعصابم بههمریخت و او را از تراس به پایین پرت کردم.