مرد 70ساله بعداز دو هفته بستری در بیمارستان فوت شد و سعید به اتهام قتل عمد تحت تعقیب قرار گرفت تا اینکه رد او در یک کمپ به دست آمد و از سوی ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران بازداشت شد.
متهم اعتراف کرده بود که با انگیزه سرقت وارد دامداری پدرش شده که او سر رسیده و همین باعث درگیری آنها و درادامه این جنایت شده است.
این هفته رودرروی این قاتل نشستیم و از انگیزهاش برای قتل پدرش پرسیدیم.
اعتیاد داری؟
بله . 25 سال است معتادم وهر چه فکرش را کنید مصرف کردم. عامل همه بدبختیهایم پدرم بود.
چرا درس نخواندی؟
پدرم میان من و بقیه برادرانم فرق میگذاشت. بهای زیادی به آنها میداد، اجازه داد خوب درس بخوانند ، دکتر و مهندس شوند، ازدواج کنند و صاحب فرزند شوند. چون پسر شیطانی بودم و اذیتش میکردم، زیاد مرا دوست نداشت. اجازه نداد درس بخوانم و به آرزویم که بازیگری بود برسم. به خاطر سختگیریهای پدرم تا سیکل بیشتر درس نخواندم. مجبور شدم در دامداریاش کار کنم و مزد کمی به من میداد. شاید اگر میان من و برادرانم فرق نمیگذاشت من درس میخواندم ، آدم درستی میشدم، ازدواج میکردم، زندگی و شاید هم فرزندانی داشتم. نه یک معتاد سارق شوم. رفتارهای پدرم باعث شد 25 سال از زندگیام با بدبختی طی شود.
هزینه اعتیادت چطور تامین میشد؟
گاهی با زور و تهدید از مادرم پول میگرفتم، گاهی نیز با سرقت و فروش اموال خانه، پول مواد را جور میکردم.
از دامداری چطور.
از دامداری پدرم چند بار وسایلی سرقت کرده و فروختم و مواد خریدم. یکی از برادرانم سر همین موضوع با من درگیر شد که با چاقو او را آنقدر زدم که تا یک قدمی مرگ رفت. مدتی در بازداشت بودم که رضایت داد و آزاد شدم.
بعداز آزادی کجا رفتی؟
دوباره نزد پدرم بازگشتم و در دامداریاش مشغول به کار شدم. مدام تحقیرم میکرد که چرا مثل بقیه برادرانم آدم درستی نشدم و این همه عذابش میدهم و اعتیادم را ترک نمیکنم. با حرفهایش عقدههای گذشته دوباره باز شد. دوباره تشنه انتقام ازاو شدم. حتی برای ضربه زدن به پدرم مدام از دامداری سرقت میکردم.
از روز قتل بگو.
بابت این سرقتها چند هفتهای پدرم مرا به دامداری راه نمیداد، پولهایم تمام شده و هزینه مصرف موادم زیاد شده بود. حوالی دامداری پرسه زدم عصر که شد دیدم کارگرش برای خرید نان از آنجا بیرون رفت و در کامل بسته نشد. با کیسهای که همراهم بود وارد دامداری شدم. این بار وسایل دستگاه شیردوشی را سرقت کردم وهمه را داخل گونی ریختم . داشتم فرارمیکردم که پدرم مقابلم ظاهر شد.
بعد چه شد؟
تهدیدم کرد که باید وسایل سرقتی را به او پس دهم در غیر این صورت از من شکایت میکند. همان موقع مشاجرهمان بالا گرفت و گفتم این اموال سهم و حق من است و حاضر به پس دادن آن نشدم و گفتم تو عامل همه بدبختیهایم هستی. عقده این همه سال از او در وجودم مانده بود. یک چوبدستی برداشتم، پر از عقده و کینه بودم. با چوبدستی پنج ضربه به سرش زدم که خون از سرش جاری شد و کف دامداری افتاد. من فقط نگاهش میکردم. ترسیدم کارگرش سر برسد که او را رها و با کیسه اموال سرقتی فرار کردم.
بعداز فرار کجا رفتی؟
چند ساعتی درخیابان سرگردان بودم، ارتباطم رابا خانوادهام قطع کردم. بعد رفتم قلعه گبری که پاتوق معتادان وکارتن خوابها بود، آنجا اموال سرقتی را فروختم وخرج مواد کردم. بعد از آن راهی کمپ شدم وآنجا ماندم. بعد ماموران مرا در آنجا شناسایی و بازداشت کردند. فهمیدم پدرم بعداز دو هفته بستری در بیمارستان فوت شده است.
پشیمانی؟
نه، حقش بود بمیرد.25 سال زندگیام را نابود کرد و به آرزوهایم نرسیدم. با تحقیرها و تفاوت گذاشتنهایش میان من و برادرانم این بلا را سرم آورد که قاتل جانش شدم.
ضمیمه تپش روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد