نشستی با چند تن از نویسندگان کشور درباره کتاب‌هایی که جام‌جم منتشر کرده است

نشر جام‌جم در مسیر درست است

ظهر یکی از روزهای پایان سال ۱۴۰۰ چند نفر از نویسندگان نامی کشور در جام‌جم جمع شدند تا درباره کتاب‌هایی که این موسسه در دور جدید فعالیت‌هایش منتشر کرده گپ بزنند.
کد خبر: ۱۳۵۹۰۱۲
خود این جمع‌شدن نشانی از موفقیت نشر جام‌جم است چون ۱۳ کتاب فعلی عمری در حد صد روز دارند و با توجه به سابقه سکوت چندساله نشر جام‌جم و شرایط ویژه‌ای که کرونا و مشکلات اقتصادی ایجاد کرده، بازار کتاب نسبتا راکد است. در همین مدت کوتاه پنج کتاب از این نشر به چاپ دوم رسیده آن هم با تیراژ هزار نسخه. شاید همین‌ها باعث شد این جمع دوستانه نویسندگان، مکان دورهمی خودشان را این‌بار در موسسه جام‌جم انتخاب کنند تا ضمن نقد و نظر درباره کارهای این نشر، خداقوتی هم به مدیر آن بگویند. در ادامه بخشی از نظرات و مطالب ایشان را می‌خوانید. در این نشست آقایان حمیدرضا شاه‌آبادی، رضا امیرخانی، محسن مؤمنی، ابراهیم زاهدی‌مطلق، داوود امیریان، محمد حمزه‌زاده، محمود جوانبخت و خسرو باباخانی به میزبانی مهدی قزلی، مدیر نشر جام‌جم حضور داشتند.
حمیدرضا شاه‌آبادی: 
ما خیلی شنیده‌ایم در خارج از کشور مردم زیاد مطالعه می‌کنند. برخی دوستان هم تعریف می‌کنند که بارها دیده‌اند وقتی در ایستگاه اتوبوس مردم می‌ایستند کتاب‌هایشان را باز می‌کنند و اگر در ایستگاه پیاده شوند کتاب‌شان را می‌بندند، باز در ایستگاه بعدی کتاب می‌خوانند یا در ژاپن مردم درحالی‌که یک دست‌شان به میله اتوبوس یا مترو است در دست دیگرشان کتاب است و دارند کتاب مطالعه می‌کنند. این را می‌گویند و نتیجه می‌گیرند که مردم آنها کتاب می‌خوانند و مردم ما نمی‌خوانند اما هیچ‌وقت فکر نکرده‌ایم که این چگونه کتابی است که در فواصل کوتاه چنددقیقه‌ای می‌شود بخشی از آن را خواند و باز ادامه آن را چند دقیقه بعد خواند. 
درواقع یک ژانری و یک نوع کتاب در آنجا هست که به این صورت می‌شود آنها را خواند. این اتفاق باید در کشور ما بیفتد که حس من این است با کتاب‌هایی شبیه کتاب‌های نشر جام‌جم دارد اتفاق می‌افتد. یک‌جور جستارنویسی و مطالعه و دریافت‌های شخصی را ارائه کردند که مردم بتوانند حتی در شلوغی قطار و اتوبوس هم آنها را بخوانند. این را ما قبلا نداشتیم و خوشحالم که دارد آرام‌آرام شکل می‌گیرد. مثلا ما یک عده فیلسوف داریم که فلسفه به ماهو فلسفه را ارائه می‌کنند. 
یک‌سری افراد هم هستند که از دل فلسفه آنها متونی را بیرون می‌کشند که می‌تواند مورد استفاده عموم قرار گیرد. مثلا خواندن شوپنهاور برای خیلی‌ها سخت است اما نویسنده‌ای پیدا می‌شود مثل جولیان بازنز که فلسفه سوگ را از مباحث سقراط یا ارسطو یا جاهای دیگر می‌گیرد و به شکل یک متن خواندنی در اختیار مردم می‌گذارد. ما هرچه بیشتر بتوانیم علم و زندگی را ساده کنیم و در قالب متن قابل‌فهم در اختیار مردم قرار دهیم، موفق‌تریم. در کشور ما مطالعه امری جدی و عبوس است که باید در یک محیط خاص در کمال سکوت و با عینک ته‌استکانی همراه باشد و این البته برای همه فراهم نیست.
از بین کتاب‌های نشر جام‌جم آنهایی که من خواندم کتاب‌هایی مثل «دوجان» یا «قربانی شهریور» این‌گونه است که درباره مسائلی که همه تجربه دارند حرف می‌زنند و مردم در اتوبوس و مغازه هم می‌توانند آنها را بخوانند. کتاب «ویولن‌زن روی پل» هم که بی‌نظیر بود. کتاب آقای باباخانی واقعا کتاب تکان‌دهنده‌ای بود و مرا به درک جدیدی از مقوله اعتیاد و افراد معتاد رساند و از دیروز که کتاب را خواندم، واقعا تکان خوردم و ترسیدم. این مضمون کلی کتاب است. ماخودمان بچه جنوب‌شهریم و معتاد کم ندیده‌ایم ولی واقعا قبل از خواندن این کتاب نمی‌دانستم اعتیاد چیست؟ این کتاب برای من تصویر جدیدی از این مقوله ایجاد کرد ضمن این‌که کتاب خیلی هم روانخوان است و من خودم در یک روز ۸۰صفحه و در یک روز دیگر بقیه کتاب را خواندم. به‌عنوان یک کتاب خواندنی که بار ادبی هم دارد و خیلی از توصیف‌ها و نظرهایی که نویسنده می‌دهد دارای بار ادبی است و این‌گونه نیست که خواننده احساس کند دارد یک کتاب ساده بدون ارزش ادبی را می‌خواند.
داوود امیریان: 
من کتاب «موتورسوار چمران» را خواندم و خیلی لذت بردم. کتاب آقای باباخانی را هم در مدرسه‌ای که با بچه‌ها نویسندگی خلاق کار می‌کنم، توصیه کردم. بچه‌ها که دانش‌آموزان تیزهوشان هستند و ذهن مهندسی دارند، همگی کتاب را خریده و از کتاب خوش‌شان آمده است. 
کتاب «چمدان‌های باز» را هم خوانده‌ام و به نظرم یک مقداری اضافه دارد اما کار خواندنی و خوبی است. کتاب 
«قربانی شهریور» را هم یک‌سومش را خواندم و یاد زمان مستأجری خودم افتادم. «دوجان» هم به نظرم کار خیلی خوبی است. یک خوبی این کتاب‌ها این است برای کسی که می‌خواهد داستان بنویسد خیلی به‌درد می‌خورد. 
مثلا کتاب «وطن‌دار» که کتاب خیلی خوبی هم هست، چنین ویژگی‌ای دارد. کتاب‌ها خوب و خوشخوان است و وقتی کسی آنها را دست می‌گیرد، تا آخرش را می‌خواند. در مجموع به دوستان نشر جام‌جم برای انتشار این کتاب خسته نباشید می‌گویم و از آنها تشکر می‌کنم.
رضا امیرخانی: 
پیدا کردن این‌همه آدم حرفه‌ای در یک مدت کم، کار خیلی بزرگی بوده است و آقای قزلی از تجربیات و ارتباطات قبلی و فعلی خودش استفاده کرده و توانسته است این افراد را دور خودش جمع کند. کار مهم این است و اهمیت این را کسانی که کار نشر کرده‌اند درک می‌کنند و آن این که نشر جام‌جم فراخوان نداده است که ما می‌خواهیم یک‌سری کتاب در این حوزه منتشر کنیم بلکه رفته است و از نویسنده، کار را بیرون کشیده است و این مثل همان کاری است که آقای جعفری در انتشارات امیرکبیر انجام 
می‌داده است. دفتر ادبیات و مقاومت حوزه هنری هم در یک دوره‌ای این کار را انجام می‌داد.
درواقع روایت اصلی این کارها به نظر من متعلق به آقای قزلی است. درست مثل همان حرفی که آقای جعفری در شکایت آخرش گفته بود که وقتی دارید کتاب‌های مرا منتشر و تجدیدچاپ می‌کنید در حقیقت دارید روایت مرا استفاده می‌کنید و این را نمی‌توانید از من بگیرید. اگر این کتاب بد بوده است چرا منتشرش می‌کنید، الان هم که دارید منتشر می‌کنید، یک قسمتی از این کتاب مال من است چون من رفته‌ام و این کتاب را از نویسنده بیرون کشیده‌ام. برای مثال سهمی از کتاب آقای باباخانی به آقای قزلی تعلق دارد چراکه اگر او به آقاخسرو فشار وارد نیاورده بود چه‌بسا ایشان اصلا کتاب را نمی‌نوشت.
ابراهیم زاهدی‌مطلق: 
کتاب‌ها را وقتی آدم می‌بیند بدون این‌که اسم کتاب‌ها و نویسنده‌ها را ببینیم، آقای قزلی را می‌بینیم. او خودش و نویسندگی و مدیریتش را پای این کتاب‌ها گذاشته است مثل یک نشر خصوصی. من می‌خواستم زمانی به آقای قزلی بگویم شما این‌قدر در این کار غرق شده‌ای که کار اصلی خودت را از یاد برده‌ای. چون کار اصلی آقای قزلی یعنی نویسندگی و روایت‌نویسی خودش یک کار مستقل و مهم‌ است. کتاب خودش هم در این مجموعه، یعنی «شریان‌مکران» مهندسی‌شده‌ترین کار است و بدون تعارف می‌گویم آن کتاب را به این خوبی نوشتن فقط از آقای قزلی یا کسی مانند آقای امیرخانی برمی‌آمد که هم نویسنده‌اند و هم مهندسی خوانده‌اند و اگر من را برای نوشتن این کار ۱۰ بار هم می‌فرستادند، نمی‌توانستم آن را بنویسم.
کتاب‌ها همه‌شان خوب هستند اما یکی از کتاب‌هایی که با بقیه فرق می‌کند، «متاستاز اسرائیل» است که مدل نوشتن آن اصلا فرق می‌کند و آن هم به خاطر خود کوروش علیانی است که نویسنده‌ای است که فنی و علمی ‌و دقیق می‌نویسد. انصافا برای کتاب زحمت کشیده است و خواننده این را می‌فهمد. علیانی در مقدمه همین کتاب هم اشاره می‌کند که ایده کتاب را در یکی دو جلسه گفت‌وگو با آقای قزلی درآورده است.
یک نکته هم درباره کتاب «در سرزمین مردمان نجیب» بگویم. هفته قبل با آقای احمد دهقان مفصل صحبت کردیم و شاید حرف‌هایی که من می‌زنم، حرف ایشان هم باشد. به آقای دهقان گفتم یک وقت هست من یک کتابی به یکی سفارش می‌دهم و اسمش را هم انتخاب می‌کنم و خودم هم به خودم می‌گویم بارک‌ا...! ولی پیدا کردن کتابی از یک نویسنده آن‌هم با این اسم مهم است. نویسنده‌ای خارجی آمده ایران را گشته است، کتابش را نوشته است و اسمش را گذاشته «در سرزمین مردمان نجیب». همین که آقای قزلی این را پیدا کرده است خودش یک امتیاز است.
درباره کتاب آقای باباخانی دو نکته را می‌خواهم عرض کنم. چون آقای باباخانی داستان‌نویس است، تعلیق را خوب می‌شناسد. ما در داستان می‌گوییم که اثر باید کشمکش داستانی داشته باشد و هرچه جلوتر می‌رویم این کشمکش بیشتر و شدیدتر می‌شود. مصیبت‌هایی که بر سر نویسنده می‌آید و به‌صورت مداوم بیشتر هم می‌شود، رفتار پلیس، دکتر و ... هرچه جلو می‌رویم بیشتر می‌فهمیم که این فرد چقدر دارد درد می‌کشد. یک جایی اصلا خسرو را از این کتاب جدا می‌دیدم و آن آدم را می‌دیدم و با خواندن این کتاب، خسرو یک‌بار دیگر برای ما بازخوانی می‌شود. افراد جامعه به او بی‌اعتماد می‌شوند و دیگر حتی قسمش را هم کسی باور نمی‌کند، اینها دردهایی است که دارد می‌کشد و ما می‌فهمیم. به‌نظر من خسروباباخانی، جانباز این کتاب شده است.
خانم من به‌صورت تصادفی این کتاب را دست من دید و پرسید داستان است؟ و من خلاصه‌ای از کتاب را برایش تعریف کردم. کتاب را از من گرفت و در عرض یک روز و نیم در حین کارهای خانه، آن را تمام کرد و بعد به من گفت شماره خانم آقای باباخانی را از ایشان بگیر تا من با خانمش صحبت کنم. یعنی این‌قدر این کتاب برایش مسأله شد و تصمیم گرفت از خانم آقای باباخانی برای این رنج و همراهی بی‌نظیرش تشکر کند.
درباره «موتورسوار چمران» هم باید بگویم وقتی کتاب را می‌خوانی کاملا احساس می‌کنی یک نفر از نسل جدید این کتاب را نوشته است. ریتم تندی که کتاب دارد این را کاملا نشان می‌دهد، دقیقا ریتم یک جوان ۲۰ ساله را دارد. معمولا این‌جور کتاب‌ها یک طمأنینه‌ای دارد، چون یک جانباز یا رزمنده‌ای که الان ۶۰-۵۰ سال دارد، آن را روایت کرده است و یک نفری در سن و سال من هم رفته با او مصاحبه کرده است. در مجموع ۱۲۰ سال‌شان هست و نتیجه‌ای که حاصل می‌شود با ریتم کندی همراه است اما این کتاب هرجا آن آدم ریتمش کند بوده است، نویسنده با نثرش این را جبران کرده است.
خسرو باباخانی: 
من و آقای قزلی دو بار رفتیم ستاد مبارزه با مواد مخدر؛ دفعه اول معاون فرهنگی ستاد با ما صحبت کرد و خیلی استقبال کرد و بعد به من زنگ زد و در حالی‌که هنوز صفحه ۵۲ بود و گریه می‌کرد، گفت، من و همسرم داریم کتاب را می‌خوانیم و تکیه‌کلام تو و همسرت، تکیه‌کلام ما شده است. من می‌گویم: دردت به سرم، او می‌گوید: راست می‌گویم. جلسه بعد که رفتیم هشت تا مدیرش را صدا کرد. ایشان فهرستی از بخش‌هایی از کتاب را به ما داد که باید اصلاح شود؛ تازه می‌گفت ۱۰ جلد از کتاب به معاونان بدهید تا آنها هم فهرست اصلاحات خود را بدهند تا ستاد بتواند کتاب را بخرد. همانجا من با خودم فکر کردم مهدی یک‌نفره کار کل این مجموعه را انجام داده است؛ کاری که خیلی از ناشران در ۳۰ سال انجام نداده‌اند، نشر جام‌جم در یک سال و نیم انجام داده است.
این کتاب خاطرات شخصی من است. من ۴۴ نفر را در اعتیاد و ۶۶ نفر را در سیگار به مرحله ترک و درمان رسانده‌ام ولی هنوز راضی نبودم. با خودم می‌گفتم من برای جامعه‌ام چه کار باید بکنم. بازخوردی که از فضای مجازی، تلفن‌ها و پیام‌ها دارم، می‌بینم فوق‌العاده است. مثلا من آقای دکتر حسین نظری را ملاقات کردم و ایشان سفرش را از کاشان نیمه‌کاره رها کرد و آمد تهران و چند ساعتی با هم قدم زدیم و گفت‌و‌گو کردیم. ایشان گفت به شاگردانم گفته‌ام این کتاب را بخرید و هرکس پشیمان شد، پول کتابش را من می‌دهم و هرکس نداشت، من به جایش پول کتاب را می‌دهم و فردای روزی که کرونا تمام شود سالن فردوسی دانشگاه تهران را پر از دانشجو می‌کنم. شاید این کتاب بهترین شکل نوشتن این موضوع نباشد و حتما می‌شود بهتر هم نوشت ولی من در آن فاصله زمانی که داشتم، توانستم این کتاب را به این شکل بنویسم.
محسن مؤمنی: 
بابت نشر جام‌جم باید از آقای قزلی تشکر کنیم. این نشر سبک کار خودش را پیدا کرده است و مسائل جدی را به‌گونه‌ای مطرح کردن که عموم مردم آن را بفهمند، کاری است که بین ژورنالیست‌ها و داستان‌نویس‌ها و نویسندگان مشترک است.به نظر من هم این نشر نباید به‌دنبال چاپ رمان و داستان برود چرا که همین نوع کتاب‌هایی که منتشر کرده است، به کار ژورنالیستی، مطبوعاتی و کار صدا و سیما نزدیک است و می‌تواند پشتوانه‌ای برای برنامه‌سازان و همچنین عموم مردم باشد.کتاب آقای خسرو باباخانی را وقتی می‌خواندم سعی می‌کردم فکر کنم که نویسنده‌اش آقای باباخانی که سال‌هاست او را می‌شناسیم، نیست، بلکه سعی می‌کردم فکر کنم که یک هموطن است که برایش مشکلاتی پیش آمده است. کتاب حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و دو تا تردید در من ایجاد شده است. قبلا من فکر می‌کردم معتادها در این مشکلاتی که برایشان پیش آمده است، مقصرند و از سر خوشی دنبال اعتیاد رفته‌اند ولی الان می‌بینم که الزاما این‌گونه نیست. تردید دوم درباره خود آقاخسرو است. همان‌طور که آقای زاهدی‌مطلق گفت، خسرو جانباز این کتاب شده است. سؤال من این است که آیا این فداکاری می‌ارزید که آقاخسرو خودش را این‌گونه وارد ماجرا کند یا این که شاید بهتر بود با اسم مستعار بنویسد. البته این را بگویم که من شجاعت آقاخسرو را ندارم.
محمد حمزه‌زاده: 
اول از همه باید از آقای قزلی تشکر کنم، چون برای این کتاب‌ها زحمت زیادی کشیده شده است. دوستان همه نویسنده‌اند و می‌دانند که کتاب منتشر کردن یعنی چه و توصیه و پیشنهاد من درباره کتاب‌سازی است. با دارایی فعلی صنعت چاپ کشور و توانایی‌هایی که در کتاب‌آرایی و کتاب‌سازی داریم، کتاب‌های فعلی خیلی معمولی است و به‌نظرم باید بعد از اقبالی که به این کتاب‌ها شده است، از نظر گرافیک، قطع و کتاب‌آرایی در آنها تجدیدنظری صورت بگیرد. البته این را هم بگویم که کتاب‌ها از منظر کتاب‌آرایی متوسطی از مقبولیت را دارد اما می‌شود با بهره‌گیری از بضاعت صنعت چاپ کشور، آنها را بهتر کرد.
در محتوا هم باید بگویم کتاب «وطن‌دار» را خواندم و به‌نظرم تاریخ ارتباطات میان ایران و افغانستان به کتاب‌هایی مثل این‌که پنجره‌ای را بین مردم باز می‌کند و چیزهایی را که گفته نشده یا کم گفته شده‌، بیان کند، نیاز دارد. در بسیاری از متن‌های این کتاب قدرشناسی را دیدم و واقعا توقع این را نداشتم. کتاب آقای باباخانی را هم با توجه و دقت خواندم. ایشان یک نویسنده درجه یک است و از نظر توصیف و نگارش و شخصیت‌پردازی و... نمی‌دانم چند نویسنده مانند ایشان داریم. درباره ارزش‌های محتوایی کتاب به‌صورت مفصل صحبت شد اما این کتاب از نظر ارزش ادبی هم خیلی کتاب ارزشمندی است. به هرحال ما هرکدام دستی در نوشتن داریم، وقتی صحنه صحنه توصیفاتی را که در اوایل کتاب هست به‌خصوص وقتی تصمیمی‌که برای خودکشی دارد، می‌خوانیم با خودمان می‌گوییم آیا من هم می‌توانستم به این قوت و تأثیرگذاری بنویسم؟ با وجود این‌که من خودم را آدم روان‌نویسی می‌دانم و قصه‌هایم را در یک جلسه و بدون پاکنویس می‌نویسم، دیدم نمی‌توانم آن روایت‌ها، ارتباطی که با فروشنده‌ها داشته و به‌خصوص شخصیت خانمش که قهرمان قصه است، بنویسم و این کتاب، خودش خدمتی به ادبیات است. یک نکته آخر این است که خیلی از حرف‌هایی که نویسنده در این کتاب می‌گوید، همان حرف‌هایی است که خیلی از کتاب‌های روان‌شناسی موفقیت و راز و غیره و غیره سعی دارند بیان کنند اما هیچ‌کدام نمی‌توانند در بزنگاه لازم، این حرف‌هایی که آقای باباخانی درباره زندگی برای مخاطب بیان کرده است، بیان کنند و در ذهن مخاطب جا بیندازند.
محمود جوانبخت: 
خوب بحث ما کاری است که نشر جام‌جم شروع کرده است. به نظرم درک حال و هوای بازار کتاب و از آن مهم‌تر شناخت و فهم از شرایط جامعه و روزگار خیلی تعیین‌کننده است. این‌که چه موضوعاتی در چه قالب‌هایی جایش در بازار کتاب خالی است یا سهم کمی در بازار کتاب دارد و درک ضرورت یک کتاب و... کار خیلی مهمی است. نشر جام‌جم در ابتدای کار است و با این مجموعه‌ای که تا حالا روانه بازار کرده، در قامت یک ناشر انصافا نمره قبولی می‌گیرد و البته از مهدی قزلی جز این هم انتظار نمی‌رفت. درباره تک‌تک کتاب‌ها در فرصتی دیگر باید حرف زد ولی انصافا همین «ویولن‌زن روی پل» خسرو باباخانی که اغلب دوستان از تلاش مهدی برای نوشته‌شدنش خبر دارند، مثل تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، گویای کاری است که در نشر جام‌جم شروع شده و امیدواریم ادامه پیدا کند و حتما در مسیر پیش‌روی خودش موفق‌تر خواهد بود. ما کتاب «ویولن‌زن روی پل» را در خانه دسته‌جمعی خوانده‌ایم. پسرم می‌گفت این کتاب، کتاب اعتیاد نیست، کتاب سفر ظلمت به نور است یعنی فقط نباید این کتاب را به کسانی که با معضل اعتیاد درگیرند، توصیه کنیم بلکه هر آدم ناامیدی که به آخر خط رسیده است، خواندن این کتاب برایش مفید است.
 
آرش شفاعی - فرهنگ و هنر / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها