یک تصادف نابهنگام در جاده ملک سر به ماسال باعث شد تا ماهان به آسمانها پر بکشد اما اعضای بدنش به بیمارانی بخشیده شد که سالها چشم به راه یک عضو اهدایی بودند تا بار دیگر به زندگی لبخند بزنند.
امسال برخلاف سالهای دیگر، خانواده فیضی عید نداشتند، چون ماهانشان را از دست داده بودند و عیدشان به رنگ سیاه بود. شب عید در حالیکه بسیاری از مردم مشغول نونوار کردن رخت و لباس و سر و مویشان بودند، پدر هم تصمیم گرفت همراه ماهان به آرایشگاه برود تا آرایشگر دستی به سر و موی هر دو بکشد.
پدر در گفتوگو با جامجم از شب حادثه میگوید: بعد از آرایشگاه هر دو سوار ماشین شدیم. همیشه وقتی پسرم سوار ماشین میشد، به او میگفتم کمربند ایمنی را ببندد تا خدای ناکرده حادثه بدی رخ ندهد.
آن روز هم ماهان گفت بابا اگر کمربند ایمنی را ببندم، به صندلی میچسبم و دیگر نمیتوانم مناظر بیرون را تماشا کنم. من هم با اینکه میخواستم ماهان نکات ایمنی را رعایت کند اما دلم نیامد پسرم بیرون را تماشا نکند و برای همین کمربندش را نبست. سرعت ماشینم در زمان حرکت ۶۰ کیلومتر بیشتر نبود که ناگهان تصادف کردیم. ایربگ سمت من باز شد اما برای ماهان که در صندلی جلو نشسته بود، باز نشد و برای همین سرش به شیشه جلوی ماشین برخورد کرد.
من هم با اینکه ایربگم باز شد اما هر دو پایم خرد شد. پس از تصادف داد و بیداد کردم و به همسایهها گفتم به دادم برسید که آنها هم آمدند و پسرم را با سواری به بیمارستان منتقل کردند.
عزادار نشدن خانوادهای دیگر
پس از بستری شدن ماهان در بیمارستان، انواع آزمایشها روی او انجام شد و از سرش هم عکس گرفتند. به مادرش هم گفتند به بهبود حال ماهان امیدوار باشد.
پدر تا سه روز از وضعیت پسرش خبر نداشت و پس از این مدت از کادر درمان خواهش کرد تا او را به بالین پسرش ببرند: «از دکتر در مورد وضعیت هوشیاری پسرم پرسیدم که گفت سه است. تا کلمه سه را گفت دو دستی زدم روی سرم و گفتم به ما گفتهاند هوشیاریاش هشت است، سه که خیلی پایین است اما دکتر تایید کرد روی عدد سه است. بعد هم ادامه داد و گفت میدانم شرایط بحرانی دارید اما ماهان ضربه مغزی شده است و دیگر قدرت برگشت به زندگی ندارد. اگر مایلید، اعضای بدن پسرتان را اهدا کنید که ثواب هم دارد. موضوع را به همسرم گفتم و او هم گفت هر طور صلاح میدانید عملکنید. یک لحظه به دلم افتاد اعضای بدن پسرم را به بیماران نیازمند اهدا کنم. با خود گفتم من که شب عید عزادار شدم، نمیخواهم خانواده دیگری مثل من داغ ببیند و برای همین رضایت دادم تا اعضای بدن پسرم را به بیماران پیوند کنند. ماهانم را به بیمارستان سینا تهران انتقال دادند و پس از جداسازی کلیهها و کبدش دوباره پیکرش را به رشت برگرداندند. میدانم که با این تصمیم و بخشش اعضای بدن ماهانم، پسرم باز هم زنده است و زندگی میکند.»
گروه حوادث روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد