پس از خواندن کتاب همان آدمی نیستیم که قبل از آن بودیم، حداقل در مورد موضوعی که کتاب در آن نوشته شده است. ما بارها از این که کسی دچار مصرف مواد مخدر شده تعجب کردهایم که «ای بابا، خب این چه کاری است؟» و از این که شخص بهراحتی نمیتواند آن را ترک کند، بیشتر متعجب شدهایم که «بالاخره این همه امکانات پزشکی و مراکز برای ترک هست» و از آن بالاتر «مگر اراده انسان را دست کم گرفتهایم؟» و در نهایت از این که شخص پس از مدتی برگشت کرده است، بسیار متعجب شدهایم.
چرا چنین است؟ چون نگرش ما به این موضوع، یک نگرش بسیط و ساده است و آن را فقط از جنبه اثرات فیزیکی میشناسیم و تازه در همان جنبه هم خیلی مطلع نیستیم. نمیدانیم که اعتیاد یک سیاهچاله است برای خودش.
میگویند یکی از خصوصیتهای سیاهچاله این است که به سبب قدرت جاذبهای که دارند، حتی نور را هم به سوی خود میکشند، چیزی را که اولین وسیله شناخت ما از یک پدیده است و چنین است که سیاهچاله فقط سیاه دیده میشود و هر چیزی که به آنجا برود، دیگر برگشتی ندارد.
حالا یک نفر از این سیاهچاله بیرون آمده و نه تنها خودش که ۴۰ نفر دیگر را هم بیرون آورده و نه فقط این کار را کرده، بلکه روش بیرونآمدن را هم بیان کرده است. همه چیز در این کتاب سرشار از شگفتی است و البته
عین واقعیت.
کتاب طرح داستانی دارد ولی واقعی است. اگر حاصل تخیلات نویسنده بود، میتوانست جاهایی از آن برای ما باورناپذیر باشد. این که چطور ممکن است اعتیاد شخص را چنان بیاراده سازد که همه اندوختهاش را دودستی در محل تجمع موادفروشها به کسی بدهد و سپس چند ساعت منتظر بماند تا او برگردد و در نهایت معلوم شود پول را به یک کلاهبردار داده است.
در عین حال، همین شخص بعدا به جایی برسد که در یک لحظه برای همیشه بتواند سیگار را کنار بگذارد با یک جمله و یک تصمیم لحظهای. چطور ممکن است همسر یک فروشنده مواد مخدر آنچنان رحم و شفقتی داشته باشد و پزشکی که قرار است مداواکننده مصرفکنندگان باشد، خودش آدمها را به سیاهچاله بفرستد و در عین حال خودش هم از ساکنان سیاهچاله باشد.
کتاب، طرح داستانی دارد، ولی سرشار است از اطلاعات سودمند درباره مساله اعتیاد. از مسائل فیزیولوژیکی آن بگیرید تا مسائل روانی ، اجتماعی و حتی اقتصادی آن. حتی آن جنبه از اقتصاد مواد مخدر که در آن بعضی کسانی که به ظاهر با اعتیاد مبارزه میکنند منتفع میشوند. به همین دلیل این کتاب یک نگرش جامع به ما میدهد طوری که گویا حاصل یک پژوهش میدانی است.
من کتاب را میتوانم در سه بخش تقسیم کنم. بخشی از آن روایت شخص نویسنده از موضوع است و به جهت این که تجربههای عینی بوده و در عین حال مربوط به درگیری با مساله اعتیاد است، بخش جذابتر کتاب است. بعد از آن نویسنده به فعالیتهای گروهی و انجمنی برای رهایی میپردازد که خوشبختانه بسیار طولانی نیست وگرنه ملال آور میشد.
در بخش سوم، روایتهایی از رهایی اشخاصی دیگر میآورد که بعضی از آنها باز بسیار مؤثر و شگفتآفرین است. به این ترتیب آنچه در عنوان فرعی کتاب «سفری از ظلمت به سوی نور» خوانده شده است، شکل میگیرد.
من صاحبنظر در ادبیات داستانی نیستم تا کتاب را از این منظر هم بررسی کنم و حتی کتاب شاید در قالب معمول یک داستان یا رمان نگنجد ولی میتوانم بگویم تسلط نویسنده بر داستاننویسی به کیفیت کتاب بسیار افزوده است و هر جا کتاب به داستان نزدیکتر شده، تأثیرگذارتر است. به همین سبب بخش اول و سوم کتاب را بیشتر پسندیدم.
محمدکاظم کاظمی / روزنامه جام جم