گفت‌و‌گوی تپش با محمد بلوری‌، پدر حادثه‌نویسی ایران

خیلی دل‌نازک هستم / ماجرای رشوه کلان یکی از مقامات

کمتر کسی است که پدر حادثه‌نویسی ایران با بیش از نیم قرن فعالیت در حوزه حوادث را نشناسد و نداند او محمد بلوری است. خبرنگار تازه‌کار و پر‌شر و شور روزنامه کیهان که با نوشته‌های جنجالی‌اش، خیلی زود نامش بر سر زبان‌ها افتاد و در ادامه با انتشار خبرهای ممنوعه، مهر توقیف بر پیشانی روزنامه‌اش زد اما مدیرانش با شناختی که از خبرنگار جویای نام‌شان داشتند، پیه همه‌چیز را به تن مالیده بودند.
کد خبر: ۱۳۷۳۶۱۱
نویسنده علی مظاهری - روزنامه‌نگار

او با این‌که در آستانه 90 سالگی است اما هنوز هم تمام وقایع را به‌خوبی به خاطر دارد. از زمانی که نوجوان بود و دلش پر می‌کشید برای این‌که اسم و رسمش‌ در روزنامه و مجلات چاپ شود و همه با انگشت نشانش بدهند و بگویند او محمد بلوری است، تا سال 1336 که کارش را با روزنامه کیهان شروع کرد، ازدواجش در 20 سالگی با دختر همسایه، تحصیل در رشته روان‌شناسی در کنار کار خبر و ماجرای ترور حسنعلی منصور و جنایت‌های سپهبد آزموده پیش از انقلاب. بعد از انقلاب هم باز هم به کار خود ادامه داد و دو جنایت داغ و خبرساز دهه 70 یعنی جنایت شاهرخ و سمیه و خفاش شب را پوشش داد و عاشقان صفحه حوادث را لحظه به لحظه با خود همراه کرد.

گزارش‌های بلوری برای مسعود کیمیایی، کارگردان ایرانی آن‌قدر جالب بود که از روی پروند‌ه‌هایش سه فیلم از جمله گوزن‌ها و دادشاه را ساخت و راهی پرده نقره‌ای سینما کرد. رد پای محمد بلوری در روزنامه جام‌جم هم مانده است. او اواخر مردادماه سال 80 به جام‌جم آمد و با هدف پرداختن به مسائل حاشیه‌ای حوادث و آسیب‌ها، ضمیمه تپش را راه‌اندازی کرد. این هفته فرصتی پیدا کردیم تا یک‌بار دیگر با او خاطرات خاک‌خورده‌اش را زیر‌و‌رو کنیم و گپ بزنیم. از روزمره‌اش بپرسیم، دلخوشی‌ها و علاقه‌مندی‌هایش، دغدغه‌هایش، اخلاق و رفتار، آرزوهایش و خیلی چیزهای دیگر. او هم با حوصله به تمام کنجکاوی‌های‌مان پاسخ داد. گفت‌وگوهایمان گاهی به آرامش آسمان آبی بود و گاهی به توفانی امواج دریا.

 اولین مطلبی که از شما چاپ شد را به خاطر دارید؟
«همیشه وقتی بچه بودم، می‌خواندم و می‌نوشتم. انشایم خوب بود. آرزو داشتم یک روزی یک‌جایی یک نوشته‌ای با اسم خودم چاپ شود. پنجاه، شصت سال پیش مجله‌ای به نام «سیبیل سیاه» منتشر می‌شد. صفحه ادبی‌اش را خیلی دوست داشتم. همیشه در آن صفحه ترجمه‌هایی از «لامارتین» و شاعران کشورهای دیگر چاپ می‌شد. نوشته‌هایم را برایشان می‌فرستادم اما هیچ‌وقت چاپ نمی‌کردند. یک بار تصمیم گرفتم قطعه‌ای ادبی از خودم برای آن مجله بفرستم اما زیر آن بنویسم ترجمه «محمد بلوری» شاید چاپش کنند. چند روز بعد دیدم بچه‌های مدرسه با غوغا به سمتم آمدند و گفتند: «محمد! محمد! سیبیل سیاه اسمت رو چاپ کرده.» قطعه ادبی از خودم بود و زیر آن نوشته بودند، ترجمه «محمد بلوری»! خیلی خوشحال شدم.
 چه چیزی در تهیه خبر و گزارش ذوق‌زده‌تان می‌کند؟
کشف یک ماجرا یا راه انداختن یک خدمت اجتماعی. به خدا لذت می‌بردم. باید به جامعه‌ات خدمت کنی. مثلا با پیگیری‌های من بود که درمان معتادان قانونی شد. بسیار نوشتم و با قضات صحبت‌ها کردم که به جای دستگیر کردن معتادان، به افراد‌ پشیمان فرصت معالجه دهند. نوشتن از حوادث به اندازه کافی هیجان داشت اما تاثیر مثبت پیگیری‌هایم بر کار پلیس و شناسایی و دستگیری قاتلان بود که به من آرامش می‌داد. در دوران جوانی همه‌چیز در اختیارمان  بود و کمبودی نداشتیم. هم از زندگی لذت می‌بردیم و هم به جامعه خدمت می‌کردیم.
 چرا تا این حد به حوزه حوادث علاقه داشتید؟
من عاشق کارم بودم. خیلی‌ها به من می‌گفتند این کار را رها کن چون از نظر عاطفی دچار مشکل می‌شوی، ولی من شغلم را دوست داشتم.
 حتی در حدی که جان‌تان به خطر بیفتد؟ کسی تهدید به قتل یا حتی تعقیب‌تان‌ کند؟
بله برخی دشمن خونی‌ام بودند و چند بار مرا در سیاهی شب تعقیب کرده‌اند. یک‌بار به خاطر فاش کردن ماجرایی درباره حمیدرضا برادر کوچک شاه، کتکم زدند و بعد خونین و مالین انداختند داخل جوی آب و تا صبح همان‌‎جا بودم. واقعا جان‌مان در خطر بود. تلفنی هم تهدید می‌کردند که تو را ال و بل می‌کنیم. پشت‌شان گرم بود که این‌طور راحت تهدید می‌کردند.
 پس احتمالا از برق چاقوی‌شان هم در امان نبودید.
نه، از خدا بی‌خبرها با چاقو هم می‌زدند و یک‌بار هم زخمی شدم.
 پیشنهاد رشوه هم دادند؟
قبلا رشوه‌گیری در رسانه بود، آن هم رشوه‌های کلان. به من می‌گفتند آینده‌ات چه می‌شود، بچه‌هایت چه می‌خواهند و از این حرف‌ها اما می‌گفتم این‌جور کارها به من نمی‌رسد. مثلا تیمساری در تجارت خاویار به آمریکا میلیون‌ها دلار سوءاستفاده کرده بود. بی‌طرفانه پیگیر محاکمه بودم. آخر شب، آقایی داخل کوچه کیهان صدایم کرد و بعد گفت وکیل تیمسار است. پاکتی به من داد که داخلش 5000 تومان بود. پولش آن‌قدر چشمگیر بود که با آن می‌توانستم خانه بخرم. آن زمان حقوقم 280 تومان بود. خندیدم. گفتم نمی‌توانم قبول کنم. گفت احمق نشو بلوری جان. جوابم باز هم نه بود. دیگر چیزی نگفت و با تعجب رفت. آن شب حتی کرایه تاکسی نداشتم و با پای پیاده به خانه برگشتم. البته بچه‌هایی هم بودند که عزت‌نفس‌شان را حفظ می‌کردند. 
 شده بود از خبرهای کوچک به ظاهر کم ارزش به یک جنایت بزرگ واقعی برسید؟
بله. مثلا مادری دو سه سطر آگهی داده بود که در صفحه حوادث کار شود، چون این صفحه مخاطب زیادی داشت. او گفته بود دو دختر شش و 10 ساله‌اش از مدرسه به خانه برنگشته‌اند.
به بچه‌ها گفتم این خبر مهمی است؛ چون بچه‌ها راه را بلد بودند و ممکن نیست گم شده باشند. فردای آن روز از کرج خبر دادند دختری شش ساله با لباس مدرسه در نهر آب پیدا شده‌است. همکاران را با مادر دخترها برای شناسایی جنازه فرستادم. تاکید هم کردم که این مسیر به سمت شمال می‌رود و حتما آن یکی دختر را هم به شمال برده‌اند و جانش در خطر است. 
 چرا دخترها را ربوده بودند؟
قضیه این بود که هووی مادر بچه‌ها می‌خواست انتقام بگیرد و بچه‌ها را به بهانه سینما از راه مدرسه با خودش برد. در طول مسیر یکی از بچه‌ها را خفه کرد و آن یکی را هم برد شمال. اتفاقا خواننده‌های روزنامه هم خیلی با ما همکاری کردند و خیلی از قتل‌ها را با کمک خانواده‌ها پیگیری کردیم. خلاصه عکس زن رباینده را نداشتیم که یکی از خواننده‌ها از خیابان مولوی عکسش را داد و ما هم چاپ کردیم. یک روز یکی از خوانندگان از نیاوران به روزنامه زنگ زد و گفت این زن در خانه ما کلفتی می‌کرد و امروز ساعت 5 قرار است بیاید و حقوق یک ماهش را بگیرد. موضوع را به پلیس ناحیه خبر دادم و عکاس هم فرستادم. عکاس ناراحت برگشت و گفت به خاطر اهمال پلیس، آن زن فرار کرد و فقط از فرارش عکس گرفتم. پس از 20 روز پیگیری، متوجه شدیم  آن زن در خانه‌ای در خیابان مولوی است که با پلیس و همکاران هماهنگی کردیم و سرانجام دستگیر شد. او اعتراف کرد آن بچه را هم لب دریا کشته‌بود که این قضیه باعث جنجال برای پلیس، رئیس وکلانتری‌های ذی‌ربط شد. حتی چند افسر هم به دلیل همکاری نکردن با روزنامه توقیف شدند. 
 مردم می‌گویند بسیاری از خبرنگاران حوزه حوادث به دلیل این‌که اغلب اوقات با جسد و خون و مرگ سروکار دارند، روحیه لطیفی ندارند. شما هم این‌طور بودید؟
من خیلی نازک دل هستم. وقتی با صحنه‌های این‌چنینی مواجه می‌شدم، گوشه‌ای می‌رفتم و های‌های گریه می‌کردم.
 یعنی عصبانی نمی‌شوید؟
اخلاق خیلی ملایمی دارم. اگر آرامشم را به هم بزنند، یا وقتی غرق پدیدآوردن سوژه‌ هستم و من را به نوعی از کارم باز می‌دارند، عصبانیتم را نشان می‌دهم.
 سال‌ها از بازنشستگی شما می‌گذرد. این روزها چه می‌کنید؟
داستان می‌نویسم، در حال تمام کردن دو کتاب قصه هستم و در روزنامه اعتماد هم خاطرات هفتگی‌ام را می‌نویسم. با دوستان و نوه‌ام هم وقت می‌گذرانم. 
 از خودتان راضی هستید؟
از خودم بله، اگه خدای نکرده اشتباهی هم کردم، کارهایی مثل درمان معتادان و راه انداختن پیوند قلب بیماران تسکینم می‌دهد.
 از چه چیزی متنفر هستید یا خوش‌تان می‌آید؟
از سیاست بیزارم. مردمم را دوست دارم و دلم می‌خواهد به رفاه برسند و راحت زندگی کنند. بهترین انسان کسی است که در راه آرامش جامعه قدم بردارد. لبخند تظاهر به خدمت برای جامعه، نفرت‌انگیز است. مسائل اخلاقی و انسانی را نمی‌شود نادیده گرفت. اگر کاری از دستت بربیاید و انجام ندهی، واقعا نمی‌توانی با وجدانت کنار بیایی.

آیشمن ایران و توقیف کیهان
بلوری یک بار باعث توقیف روزنامه کیهان شد. آن هم زمانی بود که تیتری از وزیر دادگستری وقت علیه سپهبد آزموده زد و جنایت‌های او را فاش کرد. کار به جایی رسید حتی دولت، اطلاعیه‌ای علیه این روزنامه از رادیو پخش کرد. او ماجرای توقیف کیهان را توضیح می‌دهد: «یک روز سردبیر روزنامه گفت به دفتر وزیر دادگستری وقت بروم و چند عکس برای آرشیو روزنامه از او بگیرم. همراه عکاس به دفتر وزیر رفتیم. در آن زمان نورالدین الموتی، وزیر دادگستری بود. الموتی جزو 53 نفر بود. این گروه به خاطر فرار از زندان قصر به 53 نفر معروف شده‌بودند. این زندانی‌ها توده‌ای‌ بودند که روز حادثه همدستان آنها با ماشین نظامی به زندان قصر رفته و با جعل نامه‌هایی خواستار تحویل این 53 نفر شدند که به این شیوه این زندانیان از جمله الموتی را فراری دادند. الموتی از حزب توده جدا و در دولت امینی به‌عنوان وزیر دادگستری انتخاب شد. آن زمان در اتاق وزیر به روی خبرنگاران باز بود و خیلی راحت وارد اتاق وزیر شدیم. او در حال صرف ناهار بود که برای بهتر شدن عکس از او خواستم صحبت کند تا عکس‌ها حرکت داشته‌باشد. او پرسید در مورد چی صحبت کنم. من هم فرصت را غنیمت شمرده و از او خواستم درباره سپهبد آزموده صحبت کند. چند بار دیده‌بودم که او را به ساختمان دادگستری می‌آوردند اما علتش را نمی‌دانستم.
الموتی هم بدون این‌که بداند من صحبت‌هایش را چاپ می‌کنم، شروع به صحبت کرد و گفت: آزموده را می‌گویی؟ این مرد بی‌رحم،آیشمن ایران است. سپهبد آزموده پس از کودتای 28 مرداد چه جوانانی را پس از آزار و شکنجه به جوخه‌های اعدام سپرد. شبانه به بازداشتگاه‌ لشکر زرهی2 می‌رفت و هر شب دسته‌ای از زندانی‌های سیاسی را به بهانه‌ای از دیگر هم‌بندی‌هایش جدا می‌کرد، بعد به دستور او این جوان‌ها را شبانه با هواپیما به حوالی کویر می‌بردند و زنده‌زنده در دریاچه کویر قم می‌ریختند. بعد از گرفتن عکس به روزنامه آمدم و موضوع را به سردبیر گفتم. او هم از من خواست ماجرا را بنویسم و عصر همان روز تیتر بزرگ صفحه اول روزنامه کیهان این بود: «وزیر دادگستری: سپهبد آزموده، آیشمن ایران است» بعد از نوشتن گزارش به سینما رفتم. وقتی از سینما بیرون آمدم، متوجه شدم ماموران ساواک در حال جمع کردن روزنامه کیهان از سطح شهر هستند و دولت از طریق رادیو اعلامیه‌ای پخش می‌کند که روزنامه کیهان به‌دلیل چاپ یک مطلب خلاف واقع از جانب وزیردادگستری تا اطلاع‌ثانوی توقیف می‌شود و دستور جمع‌آوری آن نیز از طرف دولت صادر شده‌است. وقتی به روزنامه آمدم، عکاس هم شهادت داد الموتی این حرف‌ها را زده‌است. صاحب‌امتیاز وقت کیهان با وزیر دادگستری تماس گرفت که او حرف‌هایش را تایید کرد اما گفت؛ تصور نمی‌کرده من این مطالب را چاپ کنم. بعد از توقیف روزنامه، دانشجویان اعتراضاتی در دانشگاه به راه انداختند و بعد از دو روز روزنامه رفع توقیف شد.

منبع: ضمیمه تپش روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها