«رومی روم» ماجرایی درهمتنیده است از دو شخصیت ایرانی و عراقی که وجه اشتراکشان، حضور در بزرگترین جنگ کلاسیک تاریخ معاصر است؛ جنگی که البته با پیروزی جبهه حق به پایان رسید و ثمرات آن نیز تاکنون ادامه دارد و با توجه به رابطه برادرانه مردمان ایران و عراق که مناسبات مذهبی، فرهنگی و سیاسی نزدیکی با هم دارند، دنیا به چیزی جز این نمیتواند شهادت بدهد.
از این دو شخصیت، آنکه در جبهه ایران است، بسیجی است و آنکه در جبهه مقابل میجنگد، بعثی. تفاوت دو دیدگاه، از زمین تا آسمان است و اتفاقا این دو هم بار روایت داستان را بهطور موازی، یکی در میان بر دوش میکشند.
رمان غیر از دفاع مقدس، گریزی هم به برخی اتفاقات زمانه حال میزند؛ بهویژه داعش، که سهمی انکارناپذیر به جهت اهمیت در داستان دارد. وقتی از ایران و عراق سخن میگوییم و قرار است تاریخی به پهنه 40 سال را روایت کنیم، از سال 1359 که رژیم بعث، تهاجم علیه ایران را آغاز کرد و جنگ بهطور رسمی شروع شد تا سال 98 که حکومت خودکامه صدام سقوط کرد و برگ جدیدی در پیوند میان این دو کشور ورق خورد، چارهای نداریم جز اینکه به اشتراکات آنها نیز اشاره کنیم، وگرنه پیرنگ روایت میلغزد و خردهپیرنگها از مسیر خود خارج میشوند. این اشتراکات، عبارتند از: جنگ تحمیلی، سازمان منافقین، داعش و پیادهروی اربعین؛ یعنی همه آنچه در رومی روم، به زبان داستان به آنها پرداخته شده است.
بنابراین «رومی روم» را از سویی باید داستانی در حوزه دفاعمقدس بدانیم که چهار جبهه موازی، سه تا اصلی و یکی فرعی را دربرمیگیرد: جبهه رزمندگان ایران تحت رهبری حضرت امام(ره)، جبهه بعثیها با ریاست صدام حسین، جبهه منافقین که کارشان در روزهای پایانی جنگ به آشکارترین شکل ممکن، به رویارویی مستقیم با ایران میکشد و شکست سنگینی میخورد و آن جبهه فرعی نیز روایتگر نوع نگاه برخی کردهای عراقی به جنگ ایران و عراق است که برزان آن را نمایندگی میکند.
از سوی دیگر، به بهانه حضور برزان در داستان و ماجرای پیچیدهای که دارد، پای داعش هم به رمان باز میشود و هم او و هم دیگر شخصیتهای درگیر در ماجرا، مجبور به انتخابهای سختی هستند که معلوم نیست اگر ما جای آنها باشیم، چه میکنیم و کدام راه را انتخاب میکنیم؛ راههایی که هر کدام، سرنوشت چند نفر را تغییر میدهد و بهراحتی نمیتوان گفت با کدام معیار روانشناختی میشود آنها را سنجید. قصه در اینجا، قصه برزان است و ابوحنیف و سمیره.
اما هنوز یک روایت دیگر مانده و آن هم پیادهروی اربعین است؛ جایی که ظاهرا قرار است همه گرههای داستان تحت لوای آن باز شود و این نمایش بزرگ مردمی، دوباره معرکهای میشود برای تجدیدعهد با سید و سالار شهیدان، حضرت امام حسین(ع). اینجا هم حاج ارسلان و خانوادهاش و هم برزان و اهل و عیالش، همه در خدمت یک پایانبندی پرماجرا قرار میگیرند و سرانجام باز هم این پرچم سبز حسینی و پرچم سرخ عاشوراست که بر سردر موکبهای طریقالحسین، برافراشته باقی میمانند و از آن بالا در حالی که باد تکانشان میدهد، نظارهگر کسانی هستند که با هر نیت و خواهش، قدم در جاده عشق گذاشتهاند. رومی روم را با چنین ادبیاتی باید به دست گرفت و خواند. کتابی که توسط انتشارات چاپ و نشر بینالملل به تازگی روانه بازار نشر شده است.
در بخشی از کتاب آمده است:
«صدایش لرز داشت. انگار سوز سرما به جان حنجرهاش افتاده بود. گوشی را ول کردم روی میز. عصایم را که تا آنوقت تکیهاش داده بودم به پشتی صندلی، برداشتم و به کمک آن بلند شدم. نیمتنهام را چرخاندم به طرفش. دستهایم را باز کردم و او را به آغوش گرفتم. بدنش گُر گرفته بود، مثل یک تکه آهن گداخته یا یک گلوله پرتابشده از لوله تفنگ، قبل از آنکه به هدف بنشیند و سینهای را بشکافد، وقتی مگسک آن میگوید همهچیز روبهراه است، بزن. بزن مرد جنگی! بزن که اگر نزنی، میخوری. بد هم میخوری؛ طوری که شاید حتی ندانی از کجا خوردهای. این، رسم روزگار است؛ روزگاری که خودمان ساختهایم، فقط خودمان، فقط ما آدمها، با همین دستها؛ دستهایی که از بیعقلی و جاهطلبیمان فرمان میگیرند.»
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد