معتاد بودم و بیپول. برای اینکه مواد بخرم و شکمم را سیر کنم، به هر سطل زبالهای سرک میکشیدم تا ضایعات پیدا کنم و با فروش آن پول بخور نمیری به دست بیاورم. از این وضع خسته شده و بهدنبال راهی بودم تا پول خوبی به دست بیاورم.
با اینکه اعتیاد در تکتک سلولهایم رخنه کرده بود اما اگر حمام میرفتم و دستی به سر و صورتم میکشیدم، جوان خوشتیپی بودم. خلاصه تصمیم گرفتم شکارچی زنان دمبخت شوم و از این راه به نانونوایی برسم. روزها در پارکهای شهر میگشتم تا زنی را برای شکار پیدا کنم. بهترین طعمه زنان مطلقه بودند. بعد از یک هفته سرانجام با زنی به نام مینا آشنا شدم. او سه سال قبل از همسرش جدا شده بود و طلاهایی که همراه داشت نشان از وضع مالی خوبش داشت. خودم را مهندس و ناظر پروژههای ساختمانی معرفی کردم. او هم اعتماد کرد و رابطهمان شکل گرفت. از حرفهایش فهمیدم بهدلیل اینکه شوهرش مردی سرد و بیاحساس بوده از او جدا شده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم برای جذب مینا به سمت خودم، برعکس شوهرش باشم. هر دفعه که به محل قرار میرفتم گلی میخریدم و او هم خیلی خوشش آمده بود. دو هفتهای گذشت تا اینکه اعتمادش به من جلب شد و مرا به خانهاش دعوت کرد.
وارد خانهاش که شدم و وسایل را دیدم، وسوسه سرقت و قتل در ذهنم نقش بست. وقتی مینا برای آوردن چای به سمت آشپزخانه رفت، از پشت سر دنبالش رفتم و با چاقویی که در جیب داشتم چند ضربه به کمرش زدم. حتی نتوانست داد و فریاد کند و غرق در خون روی زمین افتاد. جستوجوی خانه را بهسرعت آغاز و حدود سه میلیون تومان پول نقد و مقدار زیادی طلا پیدا کردم. طلاها را به یک مالخر دادم و 25میلیون تومان گرفتم.
چند روزی خوشگذرانی کردم و وقتی پولهایم تمام شد، تصمیم به شکار طعمه بعدی گرفتم. این بار خوشتیپتر در پارکها پرسه میزدم تا اینکه و با زن مطلقه دیگری که شش سال از خودم بزرگتر بود آشنا شدم. این زن خسیس بود و برای اینکه او را فریب دهم باید برایش کادو میخریدم. چند تا عطر و دو بار دعوت به رستوران، او را هم در تور مرگبارم گرفتار کرد.
شاید باورتان نشود او حتی از من نپرسید آدرس خانهام کجاست. روزی که به خانهاش رفتم از هزینههایی که کرده بودم، خوشحال شدم. وضع این زن از مینا بهتر بود و وقتی اولین چاقو را در کمرش فرو کردم، برگشت و گلویم را گرفت. زن قویهیکلی بود و راستش را بخواهید ترسیدم. سریع ضربههای بعدی را به بدنش وارد کردم. خودم نمیفهمیدم چند ضربه میزنم. وقتی دستگیر شدم فهمیدم بیش از 10ضربه به بدن مقتول زده بودم.
سریع خانه را گشتم و از این سرقت یا بهتر بگویم شکار، حدود 50 میلیون تومان به دست آوردم. از کارتنخوابی رها شدم و اتاقی اجاره کردم و هر بار سراغ ساقی میرفتم برای مصرف چند روزم خرید میکردم. دیگر کشتن زنان برایم راحت شده بود و از عذاب وجدان خبری نبود. حتی به عاقبت کارم نیز فکر نمیکردم. یک روز که در پارک در جستوجوی زنی برای شکار جدیدم بودم، سردی دستبند پلیس را بر دستم حس کردم. ماموران با بررسی دو جنایت متوجه شده بودند با قاتلی روبهرو هستند که اگر دستگیر نشود قربانیان بیشتری روی دستشان میگذارد. با بررسی دوربینهای مداربسته اطراف خانه دو قربانی، مرا شناسایی کرده و دستگیرم کردند. سابقهدار بودم و پیدا کردنم راحت بود. حالا خانواده دو قربانی برای من قصاص خواستهاند و در زندان در انتظار روز اجرای حکم قصاص هستم.
فرجام تلخ خواستگاری خیابانی
کلاهبرداری، سرقت و حتی قتل در پوشش خواستگار یکی از شگردهای مجرمان حرفهای است که با ظاهری شیک و چربزبانی طعمه را فریب داده و در دام خود گرفتار میکنند. در این پرونده شاهد بودیم، مرد تبهکار پا را از سرقت و فریب فراتر گذاشته و قربانیان خود را به قتل میرساند تا هویتش مخفی بماند. همیشه باید در آشنایی با افراد نسبت به وعدهها و پیشنهادات مالی وسوسهانگیز، با امتیازات غیرعادی که به شما میدهند با دید شک و تردید بنگرید. به خاطر داشته باشید زندهکردن حس حرص و طمع در مخاطب کلید و شگرد اصلی کلاهبرداران است. فرد کلاهبردار برای فریب قربانیان از هر وسیلهای استفاده میکند تا ادعاهای خود را به چشم شما حقیقی جلوه دهد به همین دلیل داشتن خودروی لوکس و گرانقیمت یا ولخرجی در ملاقاتهای اولیه تاییدی برای ادعاهای وی نیست و جزئی از نقشه و شگرد کار وی بهشمار میآید. برهمین اساس شما برای اطمینان از صحت ادعاهایش باید تحقیقات لازم را درخصوص هویت، شغل و شرایط اقتصادی و اجتماعی وی به عمل آورید. فردی که هدفش ازدواج باشد، بهطور رسمی و عرفی همراه خانواده به خواستگاری میآید و ابراز علاقههای خیابانی هیچوقت فرجام خوبی نداشته است.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم: