همان روزها بود که به نوشتن داستان بهخصوص داستانهای پلیسی علاقه پیدا کردم و گاهی چیزهایی برای زنگ انشاء مینوشتم و مورد محبت دبیر ادبیات و همکلاسیهایم قرار میگرفتم. همین انگیزهای شد که به نوشتن ادامه بدهم. حتی تماشای فیلمها و سریالهای پلیسی و معمایی هم برایم جالب شد و کتابهای آگاتا کریستی هم جایگاه ویژهای برایم پیدا کرد. هیچوقت تصور نمیکردم روزی بتوانم در تپش، این ضمیمه جذاب روزنامه جامجم قلم بزنم. آن هم در جایی که محمد بلوری، نویسنده و روزنامهنگار قدیمی سالها در آن داستان مینوشت و داستانهایش طرفداران بسیاری داشت. نوشتن در چنین رسانهای که بزرگانی از این دست به خود دیده بود، شاید روزی برایم یک آرزوی محال بود. اما این روزها به علاقهمندیهایم تبدیل شده است. حدود یک سال و نیم پیش که به پیشنهاد آقای غمخوار، سردبیر تپش شروع به نوشتن داستان کردم، تصور نمیکردم بتوانم در هزارمین شماره این ضمیمه نیز همکاری کنم. در این مدت بازخوردهای خوبی هم از دوستان و همکاران و اطرافیان گرفتم. احساس خوبی که مخاطبان داستانهایم به من میدهند این انگیزه را در من هر روز بیشتر میکند. حتی پیامهای پرمهری که به واسطه و بیواسطه دریافت میکنم، انرژی مضاعفی در این مسیر به من میدهد. گاهی که به دلیل آگهیها وقفهای در چاپ داستانها میافتد، این محبت و توجه مخاطبان که پیگیر داستانها هستند، به من احساس غرور میدهد. امیدوارم بتوانم تا تپش و طرفدارانش هستند، داستانهای جذاب بیشتری بنویسم.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم