بیضایی مدتی نیز در دانشگاه هنرهای زیبا تدریس کرد و زمانی به مدیریت گروه آن دانشکده هم ارتقا یافت. در همان ایام با دفتر فرح دیبا در تماس قرار گرفت. از همینرو در مراسم مختلف این دفتر حضور داشت؛ ازجمله مراسم کیکخوری جشنواره فیلم تهران در آبان ۱۳۵۱ که در حضور فرح دیبا، کیک جشنواره را برید.
در سال ۱۳۵۶ تقاضای عضویت وی در هیأت امنای مؤسسات آموزش عالی وابسته به وزارت فرهنگ و هنر مورد موافقت محمدرضا پهلوی قرار گرفت و با حکم وی، به این سمت منصوب شد و در همین سال با حکم فرح پهلوی برای مدت سه سال به عضویت هیأتمدیره موزه آبگینهها و سفالینههای ایران و فرهنگسرای نوبهار درآمد.
بیضایی در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ اولویت نخست را برای استفاده از بورس به اصطلاح هنری فرح دیبا دارا شد و براساس اسناد انجمن ملی روابط فرهنگی وابسته به دفتر فرح پهلوی، برای اقامت در فرانسه و استفاده از این بورس، ماهانه ۲۰۰۰ فرانک از دفتر مخصوص فرح دریافت میکرد.
بهرغم اینکه برخی از اساتید سینما مانند مرحوم دکتر هوشنگ کاووسی بهدرستی بر این باور بودند که سینمای بیضایی در واقع سینما نبود و بیشتر تئاتر بود و مملو از حرکات و سکنات تئاتریک، اما بههرحال او اگرچه کمتر از تعداد نمایشهایی که بر صحنه برد، اما ۱۰ فیلم بلند سینمایی و چهار فیلم کوتاه ساخت.
وارد سینما شد
او در زمینه سینما پس از ساخت دو فیلم کوتاه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که با دعوت فیروز شیروانلو از وابستگان دفتر فرح انجام گرفت (در حالیکه به قول خودش هنوز حتی دوربین سینما را از نزدیک ندیده بود!)، با فیلم «رگبار» به تهیهکنندگی باربد طاهری و سرمایه عباس شباویز در آریانافیلم (از دفاتر وابسته به اشرف پهلوی) در سال ۱۳۵۱ وارد سینمای حرفهای شد.
بیضایی فیلم «غریبه و مه» را برای استودیو سینماتئاتر رکس (متعلق به برادران رشیدیان از عوامل پیشانیسفید سفارت انگلیس که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم فعال بودند) ساخت و فیلم «کلاغ» را هم در شرکت گسترش صنایع سینمای ایران یا فیتیسی (متعلق به اشرف پهلوی و شوهرش مهدی بوشهریپور) جلوی دوربین برد.
نکته قابل توجه آنکه در اوج مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم شاه، طبق اسناد ساواک، بیضایی برای ساخت فیلم «چریکهتارا» طی نامهای به دفتر فرح پهلوی، تقاضای لباس و نیروی نظامی کرد که در این رابطه فرح دستور داد تا مراتب به تیمسار ازهاری منعکس شده که در این دو مورد کمک نمایند.
ازهاری رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و رئیس دولت نظامی شاه بود که مسئولیت بسیاری از کشتارهای مردم ایران را در روزهای اوج نهضت ازجمله ایام محرم ۵۷ برعهده داشت. یعنی قرار شد همان نیروهای نظامی که مردم را سرکوب کرده و در کوچه و خیابان به رگبار گلوله میبستند، برای ساخت فیلم جناب بیضایی نیز همکاری کنند!
بااینحال، پس از پیروزی انقلاب و در سال ۱۳۶۰، او فیلم «مرگ یزدگرد» را با تهیهکنندگی و سرمایه سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی جلوی دوربین برد. فیلمی که به عنوان یکی از پنج فیلم ایرانی در بخش مسابقه نخستین جشنواره فیلم فجر در بهمن ۱۳۶۱ حضور داشت ولی پس از آن گفته شد به دلیل حجاب بازیگران زن، هیچگاه به اکران عمومی درنیامد.
بهرام بیضایی همواره مدعی بود به دلیل بیکاری و محدودیتها ناگزیر از مهاجرت به آمریکا شد، ازجمله در گفتوگویی به سال ۱۳۹۹ با برنامه آنلاین جشنواره برلین اظهار داشت که ۳۰ سال در ایران شغلی نداشته و بیکار بوده و علت مهاجرتش از ایران را پیدا شدن کاری در آمریکا عنوان کرد!
این در حالی است که وی طی مدت عنوان شده (یعنی سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۸۹ که مهاجرت کرد) بیش از ۴۰ کتاب (اعم از فیلمنامه، نمایشنامه، گفتوگو و مقاله) منتشر نمود، شش نمایشنامه به روی صحنه برد، هشت فیلم کوتاه و بلند ساخت و به اکران عمومی درآورد (که اغلب جوایز مهم را در جشنوارههای داخلی بهخصوص جشنواره فیلم فجر دریافت کردند)، هشت فیلم کارگردانان دیگر را تدوین کرد و چهار فیلمنامه برای سایر فیلمسازان نوشت.
همچنین موسسه تولید و پخش فیلم «لیسار» را تاسیس کرد و در برخی از دانشکدهها و آموزشگاههای هنری نیز به تدریس مشغول بود! آیا این حجم از کار که حتی بخش کوچک آن هم از بسیاری فیلمسازان، نویسندگان، اساتید سینما و تئاتر دریغ شد، به معنای بیکاری بود؟!
به طور خلاصه ۴۷ مقاله، ۵۰ نمایشنامه، ۸۸ گفتوگو، شش نمایش و هشت فیلم بلند و کوتاه سینمایی حاصل کار بیضایی طی سالهای پس از انقلاب تا ۱۳۸۹ بود، در حالی که در سالهای پیش از انقلاب ۳۳ مقاله، ۱۵ نمایشنامه، ۱۷ گفتوگو، سه نمایش و شش فیلم بلند و کوتاه ساخت.
بهرام بیضایی بهجز «مرگ یزدگرد» که برای سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ساخت، دومین کارش طی سالهای بعد از انقلاب یعنی «باشو غریبه کوچک» را برای یکی دیگر از موسسات دولتی یعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جلوی دوربین برد. فیلمی که در هفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و در سال ۱۳۶۸ نیز در سینماها اکران عمومی شد.
پس از آن فیلم «شاید وقتی دیگر» بود که بازهم با سرمایه دولتی بنیاد سینمایی فارابی تولید شد و در بخش مسابقه اصلی ششمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت و نامزد دریافت پنج سیمرغ بلورین شد که یکی از آنها را برای فیلمبرداری دریافت نمود. همچنین در بهترین وقت اکران سینمایی در تابستان ۱۳۶۷ و در ماههای تیر و مرداد علیرغم زمان طولانی دو ساعت و ۴۰ دقیقهای، به مدت دو ماه در یکی از بهترین گروههای سینمایی تهران برپرده سینماها بود.
پس از آن بیضایی بیشتر علاقهمند به روی صحنه بردن تئاتر، انتشار کتاب و برگزاری کلاسهای مختلف بود که از جمله نمایش «کارنامه بندار بیدخش»، «بانو آئویی»، «مجلس شبیه؛ در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» و «اَفرا یا روز میگذرد» بود و همچنین کتابهای متعددی را انتشار داد.
با این حال در سال ۱۳۷۰ یعنی دو سال بعد از اکران باشو غریبه کوچک، فیلم مسافران را ساخت که در دهمین جشنواره فیلم فجر نامزد ۱۲ جایزه و برنده شش جایزه اصلی جشنواره گردید؛ و پس از آن باز به حیطه تئاتر و کتاب بازگشت، ضمن اینکه در زمینه سینما هم تدوین فیلمهایی مانند «برج مینو» (ابراهیم حاتمیکیا) را انجام داد و فیلمنامه اولیه «روز واقعه» نیز از او بود.
در سال ۱۳۷۷ یکی از اپیزودهای «قصههای کیش» بهنام «گفتوگو با باد» را به سفارش و با سرمایه سازمان منطقه آزاد کیش تولید کرد که علیرغم پذیرفتهشدن فیلم در جشنواره کن، مدیران آن جشنواره با حضور اپیزود بیضایی در فیلم مخالفت کردند و «گفتوگو با باد» از «قصههای کیش» حذف گردید!
در سال ۱۳۷۹ فیلم «سگکشی» در بخش مسابقه نوزدهمین جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت ۱۳ سیمرغ بلورین و برنده ۶ سیمرغ گردید و پس از آن نیز با سرو صدای بسیار در بهترین فصل سینمایی به اکران عمومی درآمد.
فیلم آخر بیضایی یعنی «وقتی همه خوابیم» که در سال ۱۳۸۷ و در دولت نهم با پول و امکانات دولتی و بنا به روایتی با حمایت برخی نهادهای امنیتی ساخته شد، در بیستوهفتمین جشنواره فیلم فجر در بخش مسابقه اصلی به نمایش درآمد و علیرغم ضعفهای فراوان ساختاری و محتوایی (که حتی نسبت به کارهای قبلی فیلمساز افت چشمگیری را نشان میداد) کاندیدای ۶ سیمرغ بلورین از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد که ۳ جایزه از آنها را برد، از جمله سیمرغ بلورین بهترین تدوین که به شخص بهرام بیضایی تعلق گرفت و بیضایی برای دریافت آن روی صحنه مراسم اختتامیه جشنواره رفت و مورد تشویق حاضرین قرار گرفت و از دریافت جایزه ابراز خرسندی نمود.
بهطور کلی و در مجموع، ۶ فیلم بلند سینمایی بهرام بیضایی در سالهای پس از انقلاب، ۳۶ بار نامزد دریافت جایزه از دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر شد که ۱۶ جایزه از آنها را دریافت نمود و البته در مراسم دیگری مانند جشن سالانه سینمای ایران نیز جوایز متعدد دریافت کردند. آنچه حتی در حد یک درصد هم در سالهای قبل از انقلاب و علیرغم نورچشمی بودنش، به وی تعلق نگرفت.
در واقع میتوان بیضایی را مشمول حمایتهای دولتی و حاکمیتی بسیاری از سوی نهادهای مختلف نظام جمهوری اسلامی دانست که شامل حال بسیاری دیگر از فیلمسازان در این سینما نشد.
اینگونه بیضایی از ایران رفت.
اما فیلم وقتی همه خوابیم در همان جشنواره بیستوهفتم و در کنفرانس مطبوعاتی بعد از نمایش فیلم (که به جنجال کشیده شد) و همینطور در نقدها و نوشتههای پس از آن، مورد هجوم تندترین و شدیدترین انتقادات مطبوعات و سینماگران قرار گرفت، چرا که در فیلم، سینما و رسانهها خیلی صریح به چالش کشیده شده و باندباز و فاسد معرفی شدند.
در واقع بیضایی به خاطر رنجش از همین اعتراضات و انتقادات رسانهها و همکارانش که آنها را توهین به خود دانست، ایران را ترک کرد و نه بهدلیل آنچه که همواره مدعی شده یعنی مانع تراشیهای دولت در برابر کارکردنش که هیچگاه نهتنها مشکلاتی فراتر از دیگر تولیدات برای او وجود نداشت که در بسیاری موارد نیز تحت حمایتهای آنچنانی قرار گرفت که از دیگر تولیدات و سینماگران دریغ میشد!
چنانچه این فیلم با وجود مخالفتهای کمیسیون نمایش، با دخالت وزارت ارشاد و معاونت سینمایی، علیرغم موضوع تراژیک و نامناسب برای ایام عید، در بهترین اکران سال یعنی نوروز ۱۳۸۸ برپرده سینماها رفت و اعتراض بسیاری از فیلمسازان و تولیدکنندگان را درآورد که گویا وزارت ارشاد به نورچشمی خود، امکانات ویژهای داده که با وجود ضعفهای فراوان، هم آن را به جشنواره آورد، هم در بخش مسابقه شرکت داد، هم ۶ جایزه برایش تدارک دید، هم طلاییترین اکران سال را در اختیارش گذارد!
رادیو فردا در سال ۲۰۲۰ (۱۳۹۹) مستندی ۵۵ دقیقهای درباره بهرام بیضایی بهنام «عیار تنها» ساخت که در آن بیشتر خود بیضایی به ارائه تفکرات و نقطهنظراتش پرداخته بود و علیرغم نکات جعلی و وارونهای که در این مستند وجود داشت، اما بهدلیل نمایش مستقیم و زنده از حرفهای بیضایی، سند قابل توجهی بهنظر میآید.
بیضایی در این فیلم، بهصراحت مردم ایران را متهم به سانسور و فشار بر خودش، فیلمها، خانواده، خاندانش و بهائیان کرد. در بخشی از آن فیلم، راوی اینگونه از سانسور و فشار در ایران پرسید: «این ماجرایی که میگویید مال سانسور دولتی بعد از انقلاب است؟» و بیضایی پاسخ داد: «نه نه نه، مردم»!
بیضایی سپس به محوریت مردم ایران در این سانسور اشاره کرد و ناخودآگاه به مردمیبودن حکومت جمهوری اسلامی اذعان داشت. بیضایی در این فیلم گفت: «.. سانسور ایران فقط سانسور حکومتی نیست، این حکومت از درون این جامعه درآمده، این سانسور در این جامعه است و این جامعه، این حکومت را میسازد و در نتیجه سانسور خودش را از طریق حکومت اعمال میکند ....»
این عصبانیت بیضایی از مردم، آنگاه بیشتر نمایان شد که راوی درخواست کرد شرح سانسورهایی که بر او رفته را شرح دهد و بیضایی اذعان کرد برای اینکه شرح سانسورهایی که در زندگیاش وجود داشته را بازگوید، باید از کودکی خود شروع کند، از بدو تولد و در هر مرحلهای آن را توضیح دهد. سپس اینچنین آغاز کرد: «.. (سانسور در زندگی من) از همان روز یا نیمهشبی که بهدنیاآمدم و گریه میکردم (شروع شد)، احتمالا برای همین گریه میکردم .... از وقتی خودم را شناختم با رفتارهای غیرمعمول (مردم) با خودم روبهرو شدم، چه بهخاطر عقاید پدر و مادرم و چه بهخاطر رنگ چشمم و چه بهخاطر نوع حرفزدنم و چه منطق حرفزدنم، چه اینکه درس دوست نداشتم و سینما را دوست داشتم .... یعنی کسی که عین ما نباشد، سؤال میشود برای ما ....»
بیضایی گلایه کرد که همواره در مدرسه و کوچه و محله با دید دیگری به او نگاه میکردند و دوران مدرسهاش را وحشتناکترین ایام زندگیاش دانست. بیضایی در این فیلم گفت، حتی مادربزرگش بهدلیل وابستگی به بهائیت از کل خاندانش طرد شده بود. او با کنایه اظهار داشت: «.. هرکس را دور و بر خود نگاه میکردم، طرد شده بود ....»!
او در همان فیلم و با وارونهنمایی تاریخی که حتی بهوضوح در اسناد خود فرقه بهائیت ثبت شده، بهائیان را افرادی مظلوم و تحت ستم وصف کرد که همواره از سوی مسلمانان و مردم ایران مورد هجمه قرار داشتهاند.
این درحالیاست که به شهادت تواریخ مستند و معتبر، فرقه ضاله بهائیت (که بهرام بیضایی اینگونه با تحریف تاریخ از آنها دفاع میکند) در طول بیش از ۱۵۰ سال حضور در این سرزمین، جنایات فردی و جمعی بسیاری را در حق مردم این کشور مرتکب شد. آنها بهجز قتلهای فجیعی مثل جنایت ابرقو و نصیرالاسلام و محمد فخار، با تشکیل جوخههای ترور در زمان مشروطه مانند کمیته مجازات، همراهی رضاخان در کودتای سیاه ۱۲۹۹، حضور در دستگاههای امنیتی و نظامی و دولتی محمدرضا پهلوی، دستداشتن در کشتارهایی مانند ۱۵ خرداد و بهشهادترساندن هزاران تن از مردم مسلمان، شرکت در اعدام مبارزانی مانند طیب و حاجاسماعیل رضایی، هجوم علیه ارزشهای فرهنگی ایران، بهغارتبردن ثروتهای مادی و معنوی این ملت و جاسوسی مستقیم برای امپراتوری جهانی صهیونیسم و ... کارنامه سیاهی از خود برجای گذاردند که هیچگاه مورد بخشش و فراموشی این مردم قرار نخواهد گرفت.
بیضایی در مقابل دوربین فیلم «عیار تنها»، دوران مدرسهاش را وحشتناکترین دوره زندگیاش توصیف کرده! که همواره در مقابل نگاه غریبگی ۴۰۰ دانشآموز مدرسه و معلمان آن که میگوید نصفشان معمم بودند، قرار داشته است!
این حجم نگاه بدبینانه و نفرتآور در همه فیلمهای بیضایی نیز وجود داشت و بیش از همه در فیلم «باشو غریبه کوچک» (که برخلاف آنچه مشهور شد و شاید نمایش آن را به تاخیر انداخت)، فیلمی ضد جنگ نیست، بلکه اثری ضد مردم است. او در آن فیلم نگاهی از بالا، متفرعن و متکبرانه به مردم داشت که همه آنها (حتی شخصیت اصلیاش یعنی نایی هم در ابتدا) نفهم و بیشعور و نژادپرست نشان داده میشدند که حتی نمیدانستند رنگ سیاه پوست بدن باشو با شستن و صابون از بین نمیرود!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد