راهی محل که شدیم افسر نگهبان با دیدن من گفت: جناب سروان، در ایست بازرسی زمانی که مدارک خودرو را خواستیم راننده مدعی شد که فراموش کرده مدارک ماشین را با خودش بردارد اما خودرو متعلق به صاحبکارش به نام افشین است. از ظاهر و لهجهشان میشد فهمید که افغانستانی هستند اما آنچه نظرم را به خود جلب کرد، آشفتگی چهره دو مرد تبعه افغانستان و لکههای خون روی صندلی و داخل خودرو بود.
او ادامه داد: چون به آنها مشکوک شده بودم، به بازرسی بدنی پرداختم که داخل جیب یکی از آنها چاقویی خونی پیدا کردم. روی دست و صورتشان نیز جای خراشیدگی دیده میشد که به نظر میرسید در درگیری با شخصی ثالث به وجود آمده است. چهره نفر دوم هم با این که مورد مشکلداری به همراه نداشت، بسیار رنگ پریده بود و تناقضگویی زیادی داشت. تمام این مدارک را که کنار هم قرار دادیم، به این نتیجه رسیدیم که داخل خودرو درگیری خونین رخ داده و احتمالا خودرو نیز سرقتی است. افسر نگهبان با آنکه پسری جوان بود اما جزئیات را خیلی خوب دیده بود و شاید او اگر آن روز به خودرو مشکوک نمیشد، راز این جنایت هولناک هرگز برملا نمیشد. سراغ دو مرد تبعه افغانستان رفتم. مردی که چاقوی خونین از جیب او پیدا شد، گلمحمد نام داشت. رو به آنها گفتم: شما سوار بر خودرویی هستید که مدارکش را به همراه ندارید؟ گلمحمد خیلی سریع و بی آن که به دوستش اجازه حرف زدن بدهد، گفت: فراموش کردیم با خودمان بیاوریم. همین الان بشیر را میفرستم برود از صاحبکارمان مدارک را بگیرد. به محض این که گلمحمد این جمله را بیان کرد، بشیر ناگهان از کوره در رفت و با فریاد گفت: دیگر نمیتوانم تحمل کنم و میخواهم همه چیز را بگویم. از نقش بازی کردن خسته شدم. گرچه گلمحمد سعی داشت او را ساکت کند اما بشیر دیگر تحمل عذاب وجدان را نداشت و گفت: ما مرتکب قتل شدهایم.
شرط بازگشت
هر دوی آنها بازداشت شدند و ساعتی بعد بشیر مقابلم روی صندلی نشسته بود و شروع به صحبت کرد: «عامل تمام بدبختیهای من گلمحمد است. داشتم کنار زن و بچهام در افغانستان زندگی میکردم که گلمحمد سراغم آمد و پیشنهاد کار در ایران را داد. وضع زندگیام در افغانستان خوب نبود اما دلم نمیخواست زن و بچه و وطنم را رها کنم و آواره غربت شوم ، ولی گلمحمد دست بردار نبود. آن قدر گفت و گفت تا این که راضی شدم همراه او به ایران بیایم آن هم قاچاقی.»
او ادامه داد: «این سفر را به یک شرط پذیرفتم آن هم این بود که بعد از یک سال کار و پول جمع کردن به دیار خودمان برگردیم. زمانی که به ایران رسیدیم شروع به کارگری و چاهکنی کردیم و درآمدمان به قدری نبود که بتوانیم پول زیادی پسانداز کنیم. یک سال گذشت و ما موفق نشدیم پول زیادی به دست آوریم و طبق شرطی که گذاشته بودیم به کشورمان برگردیم.»
مرد تبعه افغانستان سکوت کرد و بعد از دقایقی ادامه داد:« وقتی گلمحمد به این نتیجه رسید که با کارگری نمیتوانیم پولدار شویم، نقشه سرقت از رانندههای عبوری و قتل آنها را طراحی کرد. نقشه به این صورت بود که با لباس کارگری کنار بزرگراه میایستادیم و با دیدن خودروهای تک سرنشین، دستمان را بالا میگرفتیم تا رانندهها نگهدارند. بعد هم با این بهانه که کارگر هستیم و تازه کار پیدا کردیم و اگر دیر به محل کارمان برسیم کار را از دست میدهیم رانندگان را مجاب کنیم ما را سوار ماشین کنند و به مقصد برسانند. گرچه مقصدی در کار نبود و جایی که رانندهها ما را میبردند در اصل قتلگاهشان بود.»
اعتراف به 3 قتل
مرد تبعه افغانستان نگاهی به من انداخت و ادامه داد: «من روی صندلی جلو مینشستم و گلمحمد روی صندلی عقب خودرو، ما مدتهاست در این منطقه کارگری کردهایم و اینجا را مثل کف دستمان میشناسیم. بعد از طی مسافتی از راننده میخواستیم وارد جاده فرعی شود و زمانی که به اندازه کافی از جاده اصلی فاصله میگرفتیم، گلمحمد از پشت سر گلوی راننده را میگرفت و بعد هم به او چاقو میزد. بعد از کشتن رانندهها، پولشان را برمیداشتیم و بعد هم به سفارش گلمحمد، برای این که با پیدا شدن جسد رانندهها، پلیس به جست و جوی قاتلان آنها نپردازد، جسدها را داخل چاه میانداختیم. تا به الان سه راننده را با همین شیوه و شگرد به قتل رساندهایم. بعد از این که لوازم باارزش داخل خودروها را سرقت میکردیم و با خودروی سرقتی چند روزی گشت میزدیم، خودروها را رها کرده و سراغ راننده دیگری میرفتیم تا او را به کام مرگ کشانده و وسایلش را سرقت کنیم. از اول هم با این کار مخالف بودم اما وسوسه پولدار شدن و زندگی پر از آرامش و راحتی برای خانوادهام باعث شد با گلمحمد در این جنایات همراه شوم.»
با اعتراف بشیر به جنایت، گلمحمد که سکوت و کتمان را بینتیجه میدید، پرده از راز قتلهایش برداشت. با راهنمایی عاملان جنایت، چاههایی که جسدها در آنجا رها شده بودند را شناسایی کردیم و جنازهها بیرون آورده شدند. با کشف اجساد سراغ پرونده افراد فقدانی رفته و درنهایت هویت قربانیان شناسایی شد. دو مرد تبعه افغانستان نیز که به اتهام قتل بازداشت شده بودند روانه زندان شدند و راز این جنایات، با تیزهوشی افسر نگهبان یکی از ایستهای بازرسی برملا شد.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم