داستان جنایی (قسمت‌پایانی)

در جست‌‌و‌جوی لیلا

داستان جنایی(قسمت اول)

بی‌گناه

ناهید با عصبانیت از اتاق سردبیر که در طبقه پنجم ساختمان بود، بیرون آمد و در حالی که برگه‌های گزارشش را در دست داشت و روی آن ضربدر قرمزی خورده بود، مقابل آسانسور ایستاد و منتظر ماند. آسانسور طبقه اول بود. حوصله انتظار کشیدن نداشت و از پله‌ها خودش را به تحریریه که در طبقه اول بود، رساند و روی صندلی‌اش در سرویس حوادث روزنامه نشست و کاغذ را روی میز انداخت و چشم به مانیتور مقابلش دوخت. اما فکرش جای دیگری بود. همکارش، مریم با لیوان چای به سمت او آمد و پرسید: چایی می‌خوری برات بیارم؟
کد خبر: ۱۳۹۶۵۹۳
نویسنده زینب علیپور طهرانی - تپش
ناهید غرق در فکر بود که صدای دوستش را نشنید. مریم لیوان چای را روی میز گذاشت و چشمش به گزارش خط خورده ناهید افتاد. آن را برداشت و با تعجب گفت: ای بابا چرا خط زد؟
بعد هم با اشاره دست خواست که حواس دوستش را به خودش جمع کند.
ناهید متوجه او شد و گزارش را از مریم گرفت و داخل سطل زباله کنار میز انداخت و گفت: میگه گزارشت خامه.
مریم باز هم با تعجب پرسید: کجاش خامه؟ تو که با رئیس پلیس و چند تا کارشناس مصاحبه کردی! تازه خودتم که با سوژه تماس گرفتی و کلی اطلاعات به گزارشت اضافه کردی. به نظر من که کامله.
ناهید که همچنان عصبانی بود، گفت: آره. ولی میگه بازم خامه. میگه گزارش به این شکل چاپ بشه، ممکنه باعث شکایت و کلی دردسر بشه. مدرک می‌خواد.
مریم پرسید: خب پیشنهادی نداشت؟
ناهید گفت: چرا. گفت یکی دو تا قربانی پیدا کنم و باهاشون حرف بزنم تا سند و مدرک داشته باشم.
مریم گفت: حالا می‌خوای چه کار کنی؟
ناهید کمی فکر کرد و گفت: کاری که باید از اول می‌کردم. خودم باید دست به کار بشم. باید یه سند درست و درمون جور کنم.  این گزارش باید چاپ بشه.
مریم با تعجب پرسید: آخه چه جوری؟
ناهید از روی دیوار کنار میز کارش یک تراکت تبلیغاتی را برداشت که مربوط به تست بازیگری بود. آن را داخل کوله‌اش گذاشت و بدون این‌که به مریم حرفی بزند، کامپیوترش را خاموش کرد و از تحریریه بیرون رفت. مریم او را صدا زد اما ناهید بدون این‌که پاسخی دهد از روزنامه خارج شد و به سمت پارک کنار روزنامه رفت و یک نیمکت خالی پیدا کرد و نشست. کمی به اطراف نگاه کرد و همچنان در فکر بود. تراکت را از داخل کیفش درآورد و به آن نگاه کرد. تصمیمش را گرفت. سیمکارت گوشی‌اش را عوض کرد و با سیمکارت جدید شماره روی آگهی را گرفت و منتظر ماند. صدای مردی از پشت تلفن  گفت: الو؟
ناهید که سعی می‌کرد با لحن ملایمی صحبت کند  گفت: الو سلام. روز بخیر. برای آگهی‌تون تماس گرفتم.
مرد گفت: سلام خانم. ممنون. روز شما هم بخیر. بله در خدمتم. شما چند سالتونه و این‌که تجربه بازیگری دارین؟
ناهید گفت: من 27سالمه، تجربه که ندارم اما خیلی به بازیگری علاقه دارم. البته دوستانم میگن چهره و صدای خوبی برای این کار داری. 
مرد گفت: خب ما باید اول از شما تست بگیریم و بعد به پروژه‌های سینمایی معرفی‌تون کنیم. اگر شرایط مارو داشته باشین، بهتون قول می‌دم که توی فیلم‌های خوبی کنار بازیگران مطرح بازی کنین و خیلی زود هم موفق بشین. راستی منزلتون کجاست؟
ناهید گفت: سمت شرق.
مرد گفت: پس با دفتر ما فاصله دارین. امروز چه ساعتی فرصت دارین با هم قرار بزاریم؟
ناهید کمی فکر کرد و گفت: من دانشجو هستم. امروزم کلاس ندارم. حوصله خوابگاه رو هم اصلا ندارم. می‌تونم تا یک ساعت دیگه برسم خدمتتون. شما آدرس رو بفرمایین، من حفظ می‌کنم.
مرد گفت: خیلی هم عالی. فقط این‌که چون فرمودین خوابگاه هستین، حتما بچه شهرستانین و ممکنه تهران رو خوب نشناسین و نتونین دفتر مارو پیدا کنین. آدرس خوابگاهو بدین تا من بیام دنبالتون.
ناهید کمی دستپاچه شد و گفت: ای وای نه. حراست خوابگاه پوستمو می‌کنه. براتون لوکیشن می‌فرستم بیاین سر خیابون خوابگاه. تا یه ساعت دیگه من اونجا منتظرتونم.
مرد گفت: اوکی خیلی هم عالی. یه ساعت دیگه می‌بینمتون. فقط این‌که من نام شمارو نمی‌دونم. 
ناهید گفت: هنگامه هستم.
مرد گفت: چه نام زیبایی. هنگامه عزیز می‌بینمت.
ناهید تماس را قطع کرد و سیمکارت قبلی‌اش را در گوشی گذاشت و با دوستش، مریم تماس گرفت و گفت: الو مریم؟ لوکیشن خوابگاهتو همین الان برام بفرست.
صدای مریم از پشت تلفن شنیده شد که پرسید: برای چی می‌خوای؟ می‌خوای بری اونجا؟
ناهید گفت: سؤال نکن. بعد بهت میگم. فقط لوکیشن رو بفرست.
ناهید تلفن را قطع کرد و منتظر ماند. دوستش لوکیشن را فرستاد. آن را با همان شماره قبلی برای آن مرد فرستاد. بعد به سمت دستشویی داخل پارک رفت. مقنعه‌اش را از سر درآورد و آن را مرتب تا کرد و داخل کیفش گذاشت. شال صورتی‌رنگی را از داخل کیف درآورد و به سر کرد. رژ لبی را از داخل کیف درآورد و به لب‌هایش زد اما خودش را که در آینه دید پشیمان شد و آن را پاک کرد. ضبط صوت خبرنگاری‌اش را از کیف بیرون آورد، باتری آن را عوض کرد و دوباره داخل کیف گذاشت. سر و وضعش را مرتب کرد و از دستشویی بیرون آمد و تاکسی دربستی گرفت وبه مقصدی که با آن مرد قرار داشت رفت.

منبع: ضمیمه تپش روزنامه جام‌جم
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
سفر اربعین به سلامت

ضروری‌ترین نکات بهداشتی را که زائران اربعین باید رعایت کنند در گفت‌وگو با یک متخصص بیماری‌های عفونی بررسی کرده‌ایم

سفر اربعین به سلامت

وقتی دل جنگل سوخت

«جام‌جم» در گفت‌وگو با جانشین فرمانده یگان حفاظت سازمان منابع طبیعی کشور بررسی کرد

وقتی دل جنگل سوخت

نیازمندی ها