سال 1913 فیلم پایان دنیا روی پرده رفت و آثار دیگری درباره پایان دنیا در سالهای 1916 و 1922 ساخته شدند، مثل فیلم تجربی مرگ خورشید ساخته ژرمن دولاک در سال 1920 یا کشتی نوح به کارگردانی مایکل کورتیز در سال 1929 یا فیلم جبرئیل برفراز کاخ سفید در سال 1933 که در آن جبرئیل به کمک رئیس جمهوری آمریکا میشتافت.
در همان سالها سریالهای سینمایی مانند فلاش گوردون، صاعقه، شزم یا باک راجرز و مانند آن به مقوله تهدیدهای جهانی از سوی موجودات شرور زمینی و غیرزمینی پرداخته و جنگی را که توسط یک قهرمان یا منجی در مقابل آنها برپا میشد، در کادر دوربین خود قرار دادند.
البته در آن سالها، بیشتر سینمای آخرالزمانی علمی ـ تخیلی رواج داشت که در آنها یا از حملات بیگانههای فضایی گفته میشد یا از جنگ هستهای و آزمایش های اتمی که طبیعت را علیه انسان میشوراند یا از آدمهای خبیثی که به وسیله فناوری مهیب خود قصد تصرف یا نابودی دنیا را داشتند. یکی از مهمترین فیلمهای این دوران متروپلیس ساخته فریتس لانگ بود و پس از آن چیزهای آینده به کارگردانی ویلیام کامرون منزیه و تهیهکنندگی الکساندر کوردا براساس کتابی از هربرت جرج ولز که در سال 1936 برپرده سینماها نقش بست.
در فیلم متروپولیس یک کارخانهدار شرور، شهری غولآسا بنا میکرد و انسانها را در آن به صورت روبات به خدمت خود درمیآورد و در این حالت همه امیدها به منجی بود که ظهور خواهد کرد. در همان سال و در فیلم وقتی دنیاها با هم تصادف میکنند ساخته رودلف ماته خطر برخورد یک سیاره سرگردان با کره زمین نشان داده میشد و همه امید آدمها به هواپیمای مخصوصی بسته بود که همچون کشتی نوح تنها راه نجات به شمار میآمد.
به پایان روزها نزدیک شدیم؟
در سالهای بعد هم این تم آخرالزمانی و در جستوجوی منجی، فضای بسیاری از فیلمهای مختلف را فرا گرفتهبود، اما تولید اینگونه فیلمها هرچه که به پایان قرن بیستم و انتهای هزاره دوم میلادی نزدیک شدیم، روند افزونتری به خود گرفت و به شکلی صریحتر و روشنتر موضوع خویش را به نمایش گذارد. از جمله اینکه مستقیما به ماجرایی تحت عنوان پایان روزها پرداخت که پایان هزاره را مصادف با وقایعی تعیینکننده در سرنوشت بشریت میدانست. وقایعی که در آستانه غلبه شر بر کلیت جهان، ناگهان توسط یک منجی تغییر جهت پیدا کرده و به نابودی شر و حاکمیت خیر میانجامید.
فیلمهایی همچون ماتریکس (واچفسکیها-1999) که انسان را به حس تکنولوژی تبدیل میکرد، یعنی یک نیمهانسان / نیمه ربات بایستی بر علیه حاکمیت شبکه ضد بشری اقدام کرده و جهان را به مرکزیت تنها مکان باقیمانده برای بشر آزادیخواه (که در فیلم صهیون نام داشت!) نجات میبخشید.
یا در امگا کد (رابرت مارکارلی-1999) که براساس باورهای شبه مذهبی اوانجلیستها (مسیحیان صهیونست)، شیطان از قعر جهنم بیرون آمدهبود تا با در اختیارگرفتن رمزی از کتاب تورات، دنیا را به تسخیر خود درآورد که در این مسیر یک رئیس جمهوری آمریکا به عنوان منجی مقابلش میایستاد یا آثار دیگری همچون نشان هفتم (کارل شولتز)، دروازه نهم (رومن پولانسکی)، پایان روزها (پیتر هایمز)، آرماگدون (مایکل بی)، برخورد عمیق (میمی لدر)، مومیایی (استفن سامرز) و...
در چنین دورانی حتی محصولاتی مانند جنگهای ستارهای جورج لوکاس که 16 سال از نمایش سومین قسمتش به نام بازگشت جدای میگذشت، مجددا در دستور ساخت قرار گرفت و با یک فلاشبک غیرقابل باور داستانی، چهارمین قسمت آن سال 1999 تحت عنوان شبح تهدید روی پرده سینماها نقش بست.
به هرحال در دهه 90، این نوع سینما حجم عظیمی از فیلمهای تولیدی را به خود اختصاص داد و حتی جیمز کامرون در مصاحبهای، فیلم پرفروش خود یعنی تایتانیک را یک فیلم آخرالزمانی خواند که نابودی و پایان روزهای یک جامعه بشری طبقاتی را بر اثر غرور، نخوت، گناه و با ظهور یک منجی به نام جک به تصویر میکشید.
منجیهای رنگارنگ و از همه رنگ
اما مهمترین ظهور تفکرات آخرالزمانی کابالایی در دو فیلم رمز داوینچی (2005) و فرشتگان و شیاطین (2009) هر دو نوشته دن براون با فیلمنامههایی از آکیوا گلدزمن و دیوید کوئپ و با کارگردانی ران هاوارد رویت شد. فیلم رمز داوینچی در واقع رمز بسیاری از تولیدات آخرالزمانی و منجیگرای هالیوود را برای مخاطب گشود.
در این فیلم ضمن روایت تحریفگرانه و مظلوم نمایانهای از چگونگی رخداد جنگهای صلیبی و ماجرای شوالیههای معبد و شکلگیری فرقههای مخوف کابالا و فراماسونری، خانقاه صهیون و انجمن برادری فراماسونی را حافظ جام مقدس و نسل عیسی مسیح و مریم مجدلیه دانسته که از همان نسل، منجی آخرالزمان را بیرون میکشید.
در این نوع تفکر که امروزه بر طرحهای آخرالزمانی غرب صلیبی/صهیونی غالب است، منجی آخرالزمان و مسیح موعود، لزوما حضرت عیسیبن مریم(ع) نیست. چنانچه آن حضرت را در این تفکر عیسای بشارتدهنده خوانده و عیسی مسیح یا همان مسیح موعود را عیسی بن داوود دانسته که از نسل عیسی بن مریم و مریم مجدلیه بودهاست.
آنها این نگرش را به آثار آخرالزمانی سینمای غرب نیز منتقل کردهاند:
از همین رو در برخی فیلمها، مسیح موعود یک زن است (مثل فیلم رمز داوینچی) یا مانند فیلم قطبنمای طلایی دختری نوجوان است یا امثال هری پاتر یا فرودو (در فیلم ارباب حلقهها) یا لوک اسکای واکر( در فیلم جنگهای ستارهای) یا اصلان (در سری فیلمهای نارنیا) یا جان کانرز در ترمیناتور است یا اصلا این منجی، خود رئیسجمهور آمریکاست آنچنان که در فیلم امگا کد2: مگیدو با آنتی کرایست و ضد مسیح (دجال) میجنگد و پیروز میشود.
چرا پایان هزاره؟
اما چرا تصویر تفکر آخرالزمانی سینما، در آستانه پایان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم، شتابی شدیدتر به خود گرفت و پس از سال 2001 به مرحله جدیتری وارد شد که برخی کارشناسان نوشتند هالیوود، آرایش آخرالزمانی گرفتهاست. چرا پس از آغاز هزاره جدید، سینمای غرب زبان و لحنی شدیدتر در بیان تفکرات آخرالزمانی یافت؟ آیا هالیوود آرایش دخانی به مفهوم ماورایی و آخرالزمانی گرفت تا ذهن بشر را برای انتظار نبرد سهمگین آخرالزمان یا همان «آرماگدون» آماده کند؟
در کتب و اسناد منتشره آمدهاست بنا بر اعتقاد اوانجلیستها، با آغاز هزاره جدید و عبور از برج حوت (ماهی) به برج حمل (بره)، زمان اقدام برای فراهم آوردن زمینههای ظهور مسیح موعودشان فراهم آمدهاست. این اعتقاد، صریح و بیپرده در صحنهای از کتاب و فیلم «رمز داوینچی» نیز به وضوح بیان میشود.
به عبارت دیگر اوانجلیستها براین باورند که جهان به آرماگدون وآخرالزمان مورد نظر مسیحیان و یهودیان صهیونیست بسیار نزدیک شده و حالا نوبت عمل فرا رسیدهاست.
همه را به میدان آوردند
از همین روست که از سال 2001 تولید آثار عظیم تاریخی که تقریبا از دهه 60 تعطیل شدهبود، مجددا رونق گرفت. فیلمهای شبه مذهبی بار دیگر با رویکرد تاریخ اسطورههای یهود جلوی دوربین رفتند. توجه به نشانهها و نمادهای مذهبی یا شبه دینی بیشتر شد.
در این مسیر بسیاری از فیلمسازان ظاهرا سرگرمیساز و حتی مولف و شبه مولف غرب (که اساسا مدعی بودند به هیچوجه با فیلمهای ایدئولوژیک سازگاری ندارند) هم به ساخت آثار آخرالزمانی کشانده شدند. از لارس فنتریر دانمارکی (از مبدعان نظریه هنری دگما 95) تا متیو کاسوویتس از سینمای فرانسه، برادران هیوز یا جان هلیکوت کارگردان وسترن، الکساندر پرویاس، همچنین کریستوفر نولان کارگردان فیلمهای خوش ساخت و آوانگارد، مارک فورستر خوش ذوق و بالاخره امثال ام.نایت شیامالان از سال 2001 به بعد به ساخت فیلمهای آخرالزمانی روی آوردند.
هانا راسین پژوهشگر، ژورنالیست و یکی از نویسندگان معروف واشینگتن پست، مدتها در ارتباط با کتابی درباره نخبگان اوانجلیست کار میکرد. او در مقالهای که دسامبر 2005 در ماهنامه آتلانتیس، شماره 296 به چاپ رسید، تدارک هزاره سومی هالیوود را برای جنگ آخرالزمان و آرماگدون به تفصیل توضیح داد.
او که سعی کرد در آن مقاله نسلهای مختلف معتقد به اوانجلیسم در هالیوود را معرفی کند، در پایان این بررسی نوشت: «.. نسل سوم که به تدریج بر هالیوود حاکم شده و خود را به یهودیان در راس کار تحمیل کرده، علاوه بر ابا نداشتن از بیان اعتقادات خویش، براین باور است که نگاه ایدئولوژیک آنها به پدیدهها باید در تمام سطوح فیلم نفوذ کند..»
راسین تأکید کرد: «.. امروزه هالیوود به دست این نسل کاملا متحول شدهاست. نسل جدید نه تنها عقایدش را در یک ژانر محدود نکرده، بلکه جذابترین آنها یعنی تریلر، وحشت، علمی ـ تخیلی و حتی کمیک استریپ را هدف گرفتهاست. هدف آنها آشتی میان سینمای سرگرمکننده و کلیسای انجیلی با یکدیگر است تا اوانجلیسم (صهیونیسم مسیحی) بتواند با قویترین، جذابترین و فراگیرترین زبان کنونی با جهانیان سخن بگوید..»
تدارک برای هزاره سوم
در مسر حاکمیت اوانجلیستها بر هالیوود باربرا نیکولاسی (راهبه کلیسای انجیلی) سال 1999 مؤسسه پرده اول (Act One) را تأسیس کرد که در رابطه با کمپانیهای والدن مدیا و دیزنی کار میکرد. در کنار کمپانی پرده اول هم مؤسسهای به منظور تحصیل و آموزش هنرجویان اوانجلیست در زمینه فیلمنامهنویسی و سینما به وجود آمد.
اما آغاز هزاره سوم برای تئوریپردازان غرب صلیبی/ صهیونی از اهمیت خاصی برخوردار بود. قرار بود آغاز این هزاره با تحولات مهم و اساسی برای امپراتوری جهانی صهیونیسم همراه باشد و جنگ آخرالزمانی که حدود 10 قرن برایش برنامهریزی شده، در آغاز این هزاره اتفاق بیفتد. قرار بود ارتش صلیبی بر سپاهیان ضد مسیح (که در واقع همان مسلمانان معرفی شدهبودند) پیروز شده و هزاره به اصطلاح خوشبختی آنها با ظهور مسیح موعودشان شروع شود.
اما نشد آنچه میخواستند؛ چرا که خواست و تقدیر الهی نبود، چرا که اراده الهی بر پیروزی مستضعفان و ظهور امامعصر(عج) و برقراری دولت کریمه استوار است. اما به هرحال کانونهای صهیونی همه تلاش خود را به کار بستند و در راس آنها این هالیوود بود که در عرصه آمادهسازی اذهان برای نبرد آرماگدون میتاخت و پی در پی اقسام رنگارنگی از منجی را در قالب قهرمان و مسیح و کرایست در فیلمهایش به مخاطبان القا میکرد.
در سالهای اخیر و پس از آغاز هزاره سوم، تعداد زیادی از فیلمهایی که تولید شده و میشوند که یا باورهای آخرالزمانی صهیونیستها را تبلیغ کرده یا مردم را از موعودی دیگر میترسانند. موعودی حقیقی که به اذن خداوند در مقابل تمامی جنگ و کشتار و خونریزی و به اصطلاح آرماگدونی صهیونیستها خواهد ایستاد. همچنانکه پیروان و شیعیان او سالیان سال است در انتظار ظهورش مقاومت و ایستادگی کردهاند.
ساخت فیلم تلماسه یا DUNE براساس کتابهای پرطرفدار فرانک هربرت که سال گذشته بیشترین تعداد جوایز اسکار را از آن خود کرد و قسمت دومش نیز در حال تولید است، برای اولین بار در تاریخ هالیوود نام مهدی را بر منجی عده کثیری از منتظران گذاشته اما برایش شخصیتی جعلی تراشیده که نشان میدهد حاصل طرح و برنامه یک فرقه جادوگری باستانی است. این آخرین نسخه هالیوود برای تحریف تنها منجی حقیقی عالم بشریت به شمار میآید.
ما چه کردیم؟
اینک بار دیگر بایستی کارنامه سینمای خود را مرور کنیم که برای فراهم آوردن زمینههای ظهور حضرت ( که تکلیف هر مسلمان شیعه است) چه آثاری تولید کردهاست. در حالی که چنانچه بخشی کوچک از آن را مشاهده کردیم، جبهه رقیب از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نمیکند.
اما فیلمسازان و سینماگران ما برای شناساندن حضرت مهدی موعود (علیهالسلام) به نسل امروز چه کردهاند؟ چند فیلم درباره ایشان و اهداف و آرمانهایشان را تولید کردهاند؟ مگر نه این است که مهمترین وظیفه هر شیعه، شناخت و شناساندن امام زمان خویش است؟ به راستی درباره مهمترین موضوع شیعه، یعنی قیام منجی عالم بشریت، حضرت حجت (عج) و شیوه و رسم و راه درست انتظار حضرت، به چه آثار سینمایی اندیشیده شده؟ درباره شرایط ظهور ایشان و علاماتی که این ظهور مبارک و خجسته در مقابل خواهدداشت، روایات و سخنان بسیار از ائمه اطهار (ع) و شخصیتهای بزرگ اسلامی نقل شدهاست. سینمای ایران تا چه اندازه به این شورانگیزترین واقعه آینده بشریت، نگریستهاست؟
آنچه گفته شد، تصویری ولو ناقص و اجمالی بود از آنچه در غرب صلیبی/صهیونی برای تبلیغ آرمانهای نژادپرستانه و ضدبشریشان در سینما انجام میدهند؛ آرمانهایی که آیندهای بسیار مهیب و مخوف برای بشریت پدید میآورد.
میتوان از این مجمل، حدیث مفصل خواند و به دنبالش به مسئولیت شیعه بودن خود فکر کنیم. امروز بیش از همیشه تاریخ، علاوه بر مشتاقان و منتظران حضرت، دلهای بسیاری از آزادیخواهان و فرهیختگان عالم، خسته و ملول از غوغای غرب صلیبی/صهیونی، برای مهدی موعود پر میکشد، اشکها سرازیر شده و قلبها میتپد.
سینمای ما با ساخت آثاری درباره حضرت حجت و آرمانها، اهداف و جامعهاش، در درجه نخست حداقل میتواند در کشورهای اسلامی و منطقه و بعد از آن در سایر سرزمینها و میان آن آزادیخواهان حرفی نو و تازه مطرح کند. با طراحی جشنوارههای جدید، با ساختارهای هنری نوین به میدان بیاید.
به نظر میآید دیگر زمانش رسیده که سینمای از قافله عقب مانده ما جدیتر به مقولات فوق بیندیشد. زیرا طرف مقابل با سرعت تمام به جلو میتازد و ما مدعیان شیعه و منتظران امامزمان(عج) دست روی دست به تماشای گلهای آنها نشستهایم که پی در پی وارد دروازه خودی میشود و گاهی حتی برایشان دست هم میزنیم! یادمان باشد این بار آنها شمشیرها را از رو بستهاند. گر باور نمیکنیم یک بار کتاب «رمز داوینچی» دن براون را با دقت بخوانیم و بعد هم فیلمش را ببینیم، شاید تلنگری به وجدان اعتقادیمان زده شود.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد