پیش از ظهر یک روز گرم تابستانی ساکنان یکی از مناطق شرقی تهران با پیکر بیجان زنی جوان روبهرو شدند که در میان فضای سبز رها شدهبود. اهالی موضوع را به پلیس اطلاع دادند. ماموران کلانتری بالای سر جنازه حاضر شدهبودند و اقدامات لازم از قبیل اطلاع به بازپرس ویژه قتل، اکیپ بررسی صحنه جرم، کارآگاهان آگاهی و پزشکی قانونی را انجام دادند. موضوع از طریق مرکز پیام پلیس به اطلاع اداره قتل آگاهی رسید که با دستور رئیس اداره، همراه یکی از همکاران برای بررسی موضوع به محل قتل اعزام شدیم. جنازه متعلق به زنی حدودا ۳۰ساله بود. آثار جراحت با جسم نوک تیز روی بدنش دیده میشد. به دلیل اینکه در اطراف جسد رد خون نبود، مطمئن شدیم او را در محل دیگری کشته و جسدش را به آنجا انتقال دادهاند. مقتول مدارک هویتی همراه نداشت و تنها سرنخ ما تتوی یک پروانه روی دست راستش بود. پس از انگشتنگاری جسد با دستور بازپرس به پزشکیقانونی منتقل شد. دو روز بعد جواب انگشتنگاری آمد و مشخص شد، مقتول به نام پروانه ۳۰ ساله اهل یکی از شهرهای شمالی بوده و دو سابقه کیفری در رابطه با حمل و نگهداری موادمخدر در زندانهای تهران دارد.
برای اینکه بتوانم سرنخی از پرونده پیدا کنم، به پلیس مبارزه با موادمخدر رفتم و با افسری که آخرین بار از پروانه تحقیق کردهبود، صحبت کردم. او گفت : پروانه دوست دختر مردی به نام ناصر بود.
همکارم درباره پرونده پروانه گفت: این دختر هفت سال پیش توسط بچههای گشت موادمخدر با پنج گرم هروئین دستگیر شد. اهل شمال بود و یکی دو سال قبل از خانه پدریاش فرار کرده و به تهران آمدهبود. در تهران با ناصر معروف به ناصر گراز، توزیعکننده مواد، آشنا شدهبود. گراز برایش خانهای مجردی حوالی پونک تهیه کردهبود که یکی از پاتوقهای عیاشی و نگهداری موادش محسوب میشد. پروانه زنی زیبا بود که به هروئین معتاد شدهبود و گاهی دخترهای همسن و سال خودش را به پاتوق ناصر میکشاند. بعد از اینکه فهمیدیم دوست دختر ناصر است، با او معاملهای کردیم. به پروانه گفتم: ناصر را در چنگ ما بینداز ما هم به خاطر همکاری با پلیس، در مجازاتت تخفیف میگیریم. او قبول کرد و با ناصر تماس گرفت که امشب دختری جدید به پاتوق میآورد. ناصر با ذوق قبول کرد و شب موقعی که همراه دوستش اکبر برای خوشگذرانی به پاتوق آمدند، دستگیر شدند. در بازرسی از خودروی ناصر ۷۵۰ گرم هروئین کشف شد. ناصر گراز به دلیل سوابق متعدد موادمخدر با همان موادکشف شده اعدام شد و اکبر دوستش هم ۱۰ سال حبس گرفت.
این ماجرای پروندهای بود که با دستگیری پروانه شروع و به اعدام ناصر گراز و قتل پروانه منجر شدهبود.باید بررسی میشد ارتباطی بین پرونده مواد و قتل پروانه وجود دارد یا نه. اطلاع از سرنوشت اکبر میتوانست به حل این معما، کمک کند. وضعیت حبس اکبر از سازمان زندانها استعلام و مشخص شد او یک ماه قبل و پیش از اتمام موعد قانونی حبس، آزاد شدهاست. اکبر از طریق محل سکونتش به اداره آگاهی احضار شد و مورد تحقیق قرار گرفت. او جوانی تقریبا ۳۵ ساله با چهرهای در هم شکسته بود که حداقل ۱۰ سال پیرتر از سنش به نظر میرسید. از وی در مورد سرنوشت پروانه سوال کردم که اظهار بی اطلاعی کرد.
پرسیدم: قصد انتقام از پروانه را نداشتی؟
گفت: ای بابا، هفت سال زندان شیرهام را کشید. اوایل چرا ولی الان توان و رمقش را ندارم و اینکه نمیدانم پروانه کجاست.
وقتی ماجرای قتل پروانه را به او گفتم، اول باور نکرد ولی بعد که عکس جنازه را دید، لبخند رضایتی بر لبش آمد.
گفت: جناب سروان چوب خدا صدا ندارد. این دختر سر رفیقم را فرستاد بالای دار و من را هفت سال پشت میله انداخت.
مدرکی علیه او نبود و آزادش کردیم. از او خواستم اگر اطلاعاتی در مورد پروانه به دست آورد، خبرمان کند. قول همکاری داد و رفت. پرونده به بنبست خوردهبود و باید تحقیقات را در مسیر دیگری دنبال میکردیم. بهترین جا برای تحقیق، پاتوقهای احتمالی خرید مواد مصرفی پروانه بود. دوباره باید سراغ همکارانم در پلیس مبارزه با موادمخدر میرفتم. با همراهی یک نفر از ماموران اطلاعات موادمخدر، راهی پاتوقهای فروش مواد حوالی شرق تهران شدیم.
معتادان به عکس خیره میشدند و میگفتند: قیافهش خیلی آشناست ولی نمیدونم کجا دیدمش و شروع میکردند به گرفتن اطلاعات پرت و پلا از ما، شیشه و مواد توهمزا روی مغزشان تاثیر گذاشتهبود.
یکی از اهالی آن محل با دیدن عکس پروانه، نگاهی به چهره ناآشنای من کرد و نگاهی به مامور موادمخدر و با نگاهش میخواست تایید بگیرد که اطلاعاتش را در حضور من بازگو کند یا نه!
همکار مبارزه با موادمخدر گفت: «اشکالی ندارد، بگو از بچههای خودمان است.» او بدون اینکه بداند چه اطلاعات گرانقیمتی را بازگو میکند، گفت: «این پروانه است. مدتی برای فرشاد جنس جابهجا میکرد. اما یک بار حدود نیمکیلو جنس فرشاد را بالا کشید و بعد غیبش زد.
پرسیدم: فرشاد رو کجا میشه پیدا کرد؟
گفت: فرشاد خودش آفتابی نمیشود. آدم دارد و آنها برایش جنس میفروشند. ولی اگر بخواهید آمارش را درمیآورم.
پرسیدم: پروانه چند وقت بود با فرشاد کار میکرد؟
گفت: یک سالی میشد.
به آن مرد تاکید کردیم دراین باره با کسی حرف نزند و در صورت اطلاع از مخفیگاه فرشاد، سریع به من خبر دهد.
ادامه دارد...
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد