سینا واحد، تاریخ‌پژوه و زندانی سیاسی پیش‌از انقلاب در گفت‌و‌گو با جام‌پلاس:

تعارضات جنسیتی رجوی علت خشونت او بود

تاریخ پژوه و زندانی سیاسی گفت: خشونت‌طلبی مضاعفی که رجوی دچارش شده‌بود به دلیل تعارضات جنسیتی وی بود.
کد خبر: ۱۴۲۰۸۷۱
نویسنده امین صبحی - دبیر جام پلاس

تعارضات جنسیتی رجوی علت خشونت او بود

اشاره: نظام نوپای انقلاب اسلامی در نخستین ماه‌های تشکیل خود با پدیده شومی با عنوان تجزیهطلبان مواجه شد. آنها که بقایای نظام ستمشاهی بودند برخورداری ایران از حاکمیت یکپارچه را برنتابیده و خواستار از هم پاشیدن تمامیت ارضی کشور ــ که یکی از مؤلفه‌های قدرت است ــ بودند. منافقان در همه این ایام یارغار تجزیهطلبان و دشمنان نظام بودند و برای‌شان فرقی نمی‌کرد که نوکری کدام جریان را می‌کنند، بنابراین در همه غائله‌ها و آشوب‌های ضدایرانی حضور داشتند. این وطن‌فروشان که داعیه دشمنی با رژیم پهلوی را داشتند و خواستار سرنگونی شاه بودند، پس از تظاهرات 30 خرداد ماه سال 60 به‌طور علنی دشمنی خود با جمهوری اسلامی را اعلام کرده و با اتخاذ شیوه‌های خشن و تروریستی به مقابله انقلاب اسلامی پرداختند. سازمان منافقین در سال‌های بعد با ترور مسئولان جمهوری اسلامی ایران در این خیال واهی بود که با این ابزار می‌تواند جای پای خود را سفت کرده و به مقام و منزلتی در کشور برسد.

سازمان منافقین این پروژه دهشتناک را که به انفجار دفتر حزب جمهوری و نخست‌وزیری و شهادت دکتر بهشتی و 72 تن از یارانش و شهادت رجایی رئیس‌جمهور و باهنر نخست‌وزیر کشورمان منجر شد را با هدف «بی‌آینده کردن جمهوری اسلامی و زدن سر» آن انجام داد اما تلاش‌های عقیدتی و نظامی‌اش در ترور کور به سرانجام نرسید و با مقاومت مردم و ابراز انزجار آنها به انزوا رفت اما دست از عداوت خود برنداشته و در خارج از مرزها دنبال متحدی بود تا دشمنی با امام و انقلاب را عیان‌تر کند و در همین راستا با رژیم بعثی عراق به سرکردگی صدام حسین ــ که برای حمله به ایران از حمایت آمریکا و کشورهای غربی برخوردار بود، ائتلاف کرد. مسعود رجوی که ننگ به شهادت رساندن هزاران ایرانی از پیشانیش هرگز پاک نمی‌شود در دیدار با صدام، هدف منافقین و رژیم بعث را یکی دانسته و خواستار حمایت آنها برای براندازی نظام جمهوری اسلامی شد. آرزویی که برآورده نشد و رجوی آن را به گور برد.

انقلاب اسلامی مهیای برپایی جشن 45 سالگی‌اش می‌شود اما اعضای سازمان بدنام منافقین آواره‌تر از همیشه هستند و هیچ کشوری حاضر به پذیرش آنها نیست، چرا‌که پرده‌ها در افتاده و هویت تروریستی بودن آنها برای همه دولت‌ها عیان شده است. صدور کیفرخواست علیه سران منافقان آغاز راهی برای انحلال این سازمان و پاسخگویی آنها نسبت به جنایاتی است که انجام داده‌اند.

جام پلاس در گفت‌و‌گو با سینا واحد که مدتی را با اعضای منافقین در زندان بوده، ابعاد شخصیتی مسعود رجوی، کارفرمای جریان نفاق و ادعاهای پوشالی این سازمان در جذب نخبگان را مورد بحث و بررسی قرار داده است. 

شما می‌توانید فیلم های مرتبط با جام پلاس را در اینجا مشاهده کنید.

به عنوان اولین سؤال بفرمایید با کدام‌یک از اعضای سازمان منافقین به صورت مستقیم صحبت داشتید؟ چه نکته‌ای از آنها پیرامون جلسه‌ای که داشتید حضور ذهن دارید برای ما بیان کنید؟
من هیچگاه نه قبل از زندان و نه بعد از زندان تمایلی به ارتباط با تشکیلات سازمان مجاهدین نداشتم، چون اساس ارتباط با یک شخصیت یا سازمان به میل درونی انسان ربط دارد و باید در شما شکل گیرد. مثلا نزدیک به شش، هفت ماه این میل در من وجود داشت که تعاملی با استاد محمدرضا حکیمی داشته باشم و شدیدا راغب به این ملاقات بودم که الحمدلله صورت گرفت. به‌رغم این‌که تبلیغات درباره سازمان منافقین یا مجاهدین قدیم و سایر گروهک‌های مسلح برای خیلی‌ها جذابیت داشت اما برای اصلا جذاب نبود تا این‌که چند روز پس از واقعه 17 شهریور وارد زندان قصر شدم. گروه‌های مختلفی در زندان بودند، گروه حزب‌ا... آبادان، گروهی از بچه‌های مذهبی تهران، گروه چپ‌ها که به زیرگروه‌های مختلفی از جمله توده‌ای‌ها تقسیم می‌شدند. آقای خاوری، رئیس حزب توده فرد تحصیلکرده‌ای بود و از دانشگاه مسکو مدرک دکترای تاریخ گرفته بود و محکوم به حبس ابد بود در زندان با ایشان آشنا شدیم نمی‌دانم چند سال از دوره محکومیتش گذشته بود اما ظاهرا بیشتر از هفت، هشت سال بود گرایش سیاسی و سازمانی‌اش به‌دلیل مدارج دانشگاهی‌اش بود و درون زندان فرد بسیار شناخته شده‌ای بود. پس از این‌که شناختی از من پیدا کرد مرا دعوت به گفت‌وگو کرد و من هم پذیرفتم. گفت‌وگوی ما حول کتاب معروف تاریخ ایران اثر پتوچفسکی بود. کسانی‌که به فضای فرهنگی قبل از انقلاب اشراف دارند، می‌دانند این کتاب در دوره‌ای بسیار مسأله‌ساز شد. به نحوی که آدم‌های مذهبی را اذیت و آدم‌های دیگری را خوشحال می‌کرد می‌ترسم اگر بخواهم درباره داستان کتاب حرف بزنم از کل بحث دور بیفتیم. به‌هر حال شب اول، دوم، سوم و چهارم گذشت و در‌خصوص اطلاعات و تحلیل تاریخی هر حوزه‌ای که آقای خاوری به آن ورود می‌کرد حرف‌هایی می‌زدم که او از آنها بی‌اطلاع بود و من در برابر ایشان مسأله تاریخی را باز می‌کردم که وی از آنها خبر نداشت اما باز می‌دانست چه بگوید و همه آنها به نقد زیربنایی پتوچفسکی برمی‌گشت. این چند جلسه بحث با آقای خاوری باعث شد حرف‌هایی پشت سر ما مطرح شود که طرف چیزی بلد است و اطلاعات خوبی دارد.

دیدار با رجوی در سلول VIP

 دیگری داستان ملاقات با رجوی بود. من یک شب در سلول بودم و ساعت 10-9 شب بود. یکی گفت آقای خیابانی اینجا هستند و می‌خواهند نزد شما بیایند. گفتند این آقا موسی است! تعجب کرد. بلند شدیم و از ایشان پذیرایی کردیم. وارد سلول شد و دقیق یادم نیست چقدر حرف زد اما اساس حرف این بود که می‌خواهیم با شما جلسه مهمی بگذاریم و آقا مسعود می‌خواهد با شما گفت‌وگو کند. من پذیرفتم و آنها هم گفتند اشکالی ندارد به بند ما بیایید؟ گفتم خیر اشکالی ندارد. از این جهت می‌گفتند در محیط بسته پشت سر آدم حرف می‌زدند. از آنجا که وابسته به سازمان، جناحی و گروهی خاصی نبودم، مشکلی نداشتم که حرفی درباره‌ام بزنند یا خیر. خلاصه جلسه را ساعت 11 روز بعد یا دو روز بعد در یکی از اتاق‌های بند که کل بند آنجا بودند، برگزار کردیم. احترام زیادی به ما گذاشتند و موقعی که وارد بند شدم، خود موسی خیابانی به استقبالم آمد. به اتاق رفتیم. به این دلیل می‌گویم اتاق چون پنج برابر سلول من بود. سلولی که من در آن بودم شاید 5/2متر در 1.5متر بود اما اینجا که آمدیم اتاق 12متری بود.

سلول VIP  بود.
بله. به لحاظ نور هم از سلول ما خیلی روشن‌تر بود. چند دقیقه‌ای گذشت مسعود رجوی آمد و گفت‌وگو شروع شد و چیزهایی که به یاد دارم این است که رجوی از آقایی، دانش و تاریخ‌دانی من تجلیل و ستایش کرد و گفت شما خیلی جلو هستید و در شأن شما نیست که همین‌طور حرکت کنید. بهترین کار این است که به سازمان بپیوندید و ما همه امکاناتی در اختیار شما قرار می‌دهیم و توقع خاصی هم از شما نداریم و قصدمان فقط این است که شما از موقعیت بهتری برخوردار شوید و کارهای مفیدتری برای جامعه و انقلاب انجام دهید. 

نکته مهم این جلسه چه بود؟
دو چیز در این جلسه خیلی توجه مرا جلب کرد؛ نوع دعوت و نوع برخورد. شبه تشریفاتی هم برای ما قائل شدند و مدت زمانی که ما گفت‌وگو می‌کردیم، کوچک‌ترین ترددی در آن قسمت بند انجام نمی‌شد و هیچ‌کس در حال رفت و آمد نبود. این نشان می‌دهد دستور داده شد. موضوع دیگری که بعد از این جلسه برایم مسجل شد، این بود که سیستم حاکم بر آنجا کاملا فرماندهی و فرمان‌پذیری بدون چون و چرا داشت، چون در تمام مدتی که جلسه طول کشید، آقای خیابانی کوچک‌ترین حرفی بیان نکرد و در کمال ادب نشسته بود. انگار یک رئیس‌جمهور آنجا نشسته و اینجا هم رئیس دفتر اوست. به هر حال گهگاهی یاد آن جلسه و آن شب ویژه می‌افتم و هنوز هم به آن فکر می‌کنم.

به کدام بخش آن شب فکر میکنید؟
مسعود سیگار وینستون درجه یک می‌کشید. به محض این‌که نشست و خواست صحبت کند به من هم تعارف کرد که من هم کشیدم البته آن زمان من سیگاری نبودم.

یعنی در زندان سیگاری شدید.
خیر. تقریبا سال 64-63 بود. از سال 59-58 پیپ می‌کشیدم و خدا بیامرز گل آقا عامل پیپی شدن من بود. دوست داشتم پیپ بکشم و می‌گفتند خوش‌تیپ می‌شوید و در نتیجه پیپ دست گرفتم. الان فقط سیگار است و گاهی سالی یکی دو بار پیپ هم می‌کشم. 

بله میگفتید.
وقتی سیگار را گرفتم و کشیدم، قبل از این‌که تمام شود، گفتم آقای رجوی می‌توانم ازشما یک سؤال شخصی بپرسم؟ گفت بفرمایید. گفتم مگر ادعای مبارزه با آمریکا را ندارید؟ گفت بله. گفتم این سیگاری که جلوی شماست چه معنایی دارد؟ اگر علامه امینی این دو را کنار هم بگذارد باید به چه نتیجه‌ای برسد؟ مثل برق اجل از پاسخ طفره رفت و روی مباحث دیگر متمرکز شد که اینها ارزشی ندارد، بشر این است و .... من هم فهمیدم! این سیگار وینستون درجه یک ایشان در زندان برای من علامت سؤال شد. این نوع از رفاه درون زندان به چه معنا بود؟ مطلب دیگری که از این موضوع برایم چشمگیرتر شد قیافه آقا مسعود بود. این را بگویم که این آقا مسعودی که خطاب می‌کنم اصطلاحی بود که در زندان مرسوم بود، چه کسی که مخالف بود و چه کسی که می‌خواست از او دفاع کند، او را آقا مسعود خطاب می‌کرد. این را در پرانتز عرض می‌کنم، چند سال قبل از این ماجرا نزد دکتر سیروس عظیمی، استاد روان‌شناسی دانشگاه ملی که استاد حاذق و خوش درسی بود، مدتی روان‌شناسی خواندم به همین علت با برخی از مسائل روان‌کاوی و روان‌شناسانه آشنا بودم و به آنها توجه داشتم. قیافه آقای رجوی برای من سؤال‌برانگیز شد. هر چه به صورت ایشان نگاه می‌کردم، می‌دیدم با صورت یک دختر فرقی ندارد. یعنی کوچک‌ترین جای ریش روی صورتش نبود. 

کرم‌ها و ادکلن‌های رجوی

صورتش را با چه تیغی در زندان می‌تراشید؟ من الان چنین وسیله‌ای را نمی‌شناسم. چهره ایشان خیلی برای من سؤال برانگیز شد. تعداد افراد زندانی را نمی‌دانم ولی بخواهم با تصوری که الان دارم، با دکتر بهروز خاوری که چند لحظه پیش درباره ایشان صحبت کردم، قیاس کنم یک چهره کاملا زنانه است. چهره هیچ کسی در زندان این طور نبود. برای این‌که بتوانم دریافتم را به طور کامل به شما منتقل کنم طوری بود که اگر یک روسری سرش می‌کردند، نمی‌توانستید تشخیص دهید که مرد است، پوستش تا این حد زنانه بود. از کرم‌ها و ادکلن‌هایی استفاده می‌کرد که از نظر من ملاک یک رفتار انقلابی نبود، آن هم درون زندان! انگار قرار است به مجلس رقص در فلان کاباره برود یا با فلان هنرمند دیدار دارد. فقط مانده‌بود یک پاپیون بزند و پوشش مخصوص شب جشن را تنش کند. نمی‌خواهم بگویم ابروهایش را برداشته‌بود اما زنانه بود، هم قسمت انتهایی ابرو نازک بود و هم حالت ابرو زنانه بود. ‌گاهی یاد صحبت استاد سیروس عظیمی در روان‌شناختی شخصیت می‌افتادم که می‌گفت در افرادی که گرایش زنانه دارند، این تغییرات در صورت و ظاهر، حرکت دست و ... نمود پیدا می‌کند.

رهبری مصنوعی سازمان مجاهدین خلق _منافقین

نمی‌خواهم بیشتر از این در این خصوص حرف بزنم اما برخورداری از این موارد 100 درصد با رفتار و منش کسی که خود را رهبر یک سازمان انقلابی می‌دانست، در تضاد بود بنابراین این موضوع همیشه برای من محل سؤال بود چگونه ممکن است فردی با این رفتارها به عنوان رهبر باقی بماند و پایین‌دستی‌ها در رهبری این فرد تردید نکنند؟ این سؤالات همواره در تخیل و ذهنم مطرح بود و به این نتیجه رسیدم که این رهبری مصنوعی است و قطعا از بیرون اداره و هدایت می‌شود. مسائلی هم در زندان پیش آمد و برایم مسجل شد این رهبری مصنوعی و ساختگی است. 

خیانت سازمان برهمه آشکار بود

با توجه به نکته‌ای که بیان کردید اگر سازمان مجاهدین علیه پهلوی بود، چطور حکم اعدام رجوی باطل می‌شود؟ آن زمان مطرح بود که مزد آدم فروشیش بود. با توجه به شرایطی که از زمان زندان او تعریف می‌کنید انگار خدمات ویژه‌ای دریافت می‌کرد.
سازمان برای من به غیر از یکی دو سال بعد از انقلاب اصلاً موضوع قابل توجهی نبود و هیچگاه درباره مسائل آنها صحبت نکردم چون خیانت آنها به قدری آشکار بود که همه درباره آن می‌نوشتند و می‌گفتند و اصلا نیازی نبود برای نشان دادن خیانت آنها زمانی را صرف کنم. اما چیزهایی که نقل می‌کنم درباره زندان است. رجوی پشت سر هم به بهانه بهداری از زندان خارج می‌شد و هیچ کسی نمی‌دانست کجا می‌رود و چه زمانی برمی‌گردد. زمانی که حامیانش در زندان می‌خواستند از او تعریف کنند، می‌گفتند خیلی آدم قدرتمندی است چون رئیس کل زندان خیلی از او می‌ترسد. می‌گفتم رئیس زندان قصر از رجوی می‌ترسد؟ می‌گفتند بله. گفتم برای چه می‌ترسد؟ می‌گفتند چون نشانی خانه رئیس زندان قصر را دارد، آدرس محل زندگی همسر او را دارد، آدرس محل زندگی بچه‌های او را دارد و اگر حرف مسعود رجوی را گوش ندهند، فلان خواهدشد. من هم از این استدلال و تعریف و تمجید آنها تعجب می‌کردم. اینها از شیوه‌های رهبری بیرون بود تا جوی فراهم کرده و بگویند رئیس زندان از رجوی می‌ترسد.

چهره و ابروی مسعود رجوی برایم همیشه جای سوال داشت

 این خیلی حرف مسخره‌ای بود. اگر رئیس زندان از دار و دسته رجوی می‌ترسید که یک شب هم نباید درون زندان آنها را نگه میداشت؛ به هر حال نوع صحبت، چهره، ابرو و... این سؤال را برایم ایجاد کرد این فرد با این خصوصیات چطور در راس این سازمان قرار گرفته‌است. گاهی می‌گفتم شاید اشتباه می‌کنم تا این‌که داستان حمله به ایران توسط دار و دسته منافقین پیش آمد. 

عملیات مرصاد منظور است.
بله. مسعود رجوی یک سخنرانی در عملیات مرصاد انجام داده‌است به آن توجه کنید نوع حرکت دست و ادبیاتش کاملا زنانه است و یک شخصیت کاملا زنانه‌ای را از خودش ارائه می‌دهد و تعجب می‌کنم چرا بسیاری از اهالی رسانه و مفسرین سیاسی به این خصوصیت بسیار آشکار توجهی نمی‌کنند. یک زمانی برای آشکار کردن حقیقت باید از چند در رد شوید تا به اصل مطلب دسترسی یابید، در حالی که این موضوع در خصوص رجوی محرز بود و اگر اسم رهبر فلان سازمان را از این سخنرانی حذف کنید و بگویید فلان سازمان آمریکاست هیچ فرقی نکند برای چی این همه سکوت شده و حرف‌های گنده گنده هم درباره آن می‌زنند. نمی‌دانم چند سال از مرگ مسعود رجوی می‌گذرد اما هنوز برخی جرات این‌ را ندارند که رسما اعلام کنند او مرده است. به عقیده من که وی بیشتر از 10 سال است مرده است.

گرایش های زنانه رجوی علت خشونت‌طلبی وی بود 

 اینها اشکالاتی است که به برخی مسائل داخلی ما وارد است؛ چرا درباره او به خصوص به لحاظ تبلیغاتی درست صحبت نمی‌شود. اگر کسی از موضع تبلیغات ضدمنافقین درباره ویژگی‌های شخصیتی او حرف بزند واقعا اثرگذار است. این نکته را هم بیان کنم که خشونت‌طلبی مضاعفی که رجوی دچارش شده‌بود به دلیل همین شخصیت بود؛ چون آدم‌هایی که گرایش زنانه دارند و به هیچ وجه نمی‌توانند این گرایش را در زندگی خود به صورت طبیعی جلوه دهند، ناچار به پنهان کردن آن هستند و این حس تبدیل به خشونت مضاعف می‌شود. این خشونت مضاعفی را که این بیچاره داشت، در برخی فیلم‌های آمریکایی هم دیده‌ام؛ یعنی برخلاف آن چیزی که ممکن است آدم‌های معمولی و بی‌توجه به آن فکر کنند که مثلا فلانی گرچه مرد است، قد و قواره بزرگی دارد و هیکل‌مند است ولی زن است و اگر به بیمارستان مراجعه کند، بعد از 24 ساعت می‌تواند به صورت یک زن از آنجا خارج شود اما برخی مسائل از جمله شماتت‌ها، باعث می‌شود تا آنها نتوانند با این مشکلی که دارند به طور طبیعی برخورد کنند. بنابراین به خشونت مضاعفی دست می‌زنند تا ثابت کنند ما خیلی مرد و شجاع هستیم و شما اشتباه می‌کنید که ما زن هستیم یا گرایش زنانه داریم.

درخصوص بحث زندان ایشان، یکسری مباحث اخلاقی هم مطرح می‌شود.
بله، ولی اغلب افراد به‌ویژه آنهایی که موقعیتی دارند، این موارد را به صورت کاملا مخفی انجام می‌‌دهند، مثلا سارکوزی رئیس‌جمهور اسبق فرانسه با خانم هنرمندی وارد رابطه و متهم به فساد شد و به زندان رفت. اگر این عکس افشاگرانه منتشر نمی‌شد، کسی نمی‌فهمید رئیس‌جمهور فرانسه با یک خانم غیر از خانم رسمی خود رابطه دارد یا کلینتون که با منشی خود به صورت مخفیانه رابطه داشت. اگر فرض کنیم فردی مثل عکاس سارکوزی حضور داشت و از رجوی عکس می‌گرفت، متوجه حجم کارهای خیانتکارانه مسعود رجوی نیز می‌شدیم ولی با این حرف‌ها نمی‌توان به جرم اینها اشاره کرد. 

ارائه بی نظیرترین خدمات به آمریکا از سوی سازمان مجاهدین خلق – منافقین – 

اگر بخواهم قضاوتی تاریخی درباره این آدم و سازمان داشته باشم، باید بگویم خدمتی که اینها به آمریکا و دشمنان این مملکت کردند، بی‌نظیرترین نوع خدمت است و در ضربه زدن به ایران هم همین‌طور است، تاکنون هیچ جاسوس خائنی روی دست اینها بلند نشده است.

چرا درباره جنایات منافقین حرف نمی‌زنیم

 به لحاظ فقدان کار رسانه‌ای می‌خواهم به این موضوع اشاره کنم، بمب ویژه‌ای که به دست کشمیری رسید در حالی که مسئولیت مهم امنیتی داشت اما آدم اینها بود و می‌خواست همراه آقای رجایی به ملاقات حضرت امام‌(ره) برود. این بمب که به احتمال زیاد از سرویس اطلاعاتی فرانسه دریافت کرده بودند را با خود برده بود تا آن را کار بگذارد. این بمب بسیار وحشتناک همانی بود که در دفتر نخست‌وزیری کار گذاشته شد و عمل کرد. چرا درباره این جنایات حرف نمی‌زنیم؟ مگر در مملکت کارشناس بمب و انفجارهای از راه دور نداریم؟ این انفجار توسط بمب‌هایی صورت گرفت که همزمان، آتش‌سوزی بسیار وحستناکی هم ایجاد می‌کرد تا کسی از این دایره انفجار زنده خارج نشود. براساس حرف‌هایی که برخی از کارشناسان مسائل امنیتی بیان کردند، آن زمان چنین بمبی را در ایران ندیده بودند. چرا درباره این صحبت نمی‌کنیم؟ یا بنز ضدگلوله‌ای که آن هم از فرانسه برای مسعود رجوی آمده بود. من نمی‌دانم و با این‌که اهل نوشتن، کلمات و غیره هستم در این مفهوم مانده‌ام. فردی که بالاترین خیانت را به این مملکت کرده و اگر بخواهیم واژه «آقا» را از کنار اسم او برداریم، باید چه چیزی جایگزین کنیم؟ چون کار با فحش دادن درست نمی‌شود. خیانتی که اینها به مردم، انقلاب، تاریخ ایران و مادران این مملکت کردند از حد توصیف خارج است.

با توجه به صحبتی که داشتید، اتفاق خوبی رقم خورد و کیفرخواستی است علیه منافقین صادر شد اما باز این سؤال مطرح است چرا این اقدام بعد از گذشت چند دهه اتفاق افتاد و تاکنون مطرح نشده بود؟ چرا بحث شناسایی، بحث استرداد، بحث محاکمه این افراد تا امروز این میزان اهمیت نداشت و پررنگ نبود. این هم در ردیف چالش‌هایی است که بدان اشاره داشتید. 
با عرض معذرت این سؤال شما درباره خیلی مسائل دیگر نیز قابل طرح است و می‌توان آن را به حوزه‌های مختلف تعمیم داد. پاسخی که باید به این سؤال مهم داد، این است که ما حساب درستی برای تبلیغات دفاع‌گرانه از کلیت نظام، ارزش‌ها، قهرمانان و همه آن چیزی که بتوان اسم آن را دارایی نظام گذاشت، باز نمی‌کنیم در حالی که با همین موضوع، می‌توان سبوعیت وحشتناک دشمن را نشان داد. یک مثال کوچک بیان می‌کنم. آقا شیخ‌‌فضل‌ا... را روز 13 رجب اعدام کردند، نه فلان روز از مرداد! اگر همین امروز از آدم‌های مختلف شهر سؤال کنید که ماه رجب چه معنایی برای شما دارد؟ به‌سرعت پاسخ می‌دهند که میلاد امیرالمومنین(ع) و امام جواد(ع) است و اگر بگویید مرداد چه چیزی را تداعی می‌کند؟ شاید بگویند ماه گرمی است، چه چیز دیگری می‌تواند درباره مرداد بیان کنند؟ ما این واقعه مهم را از تاریخ قمری کندیم و معادل شمسی آن را در تقویم امروز ثبت و ارزش تبلیغاتی را صفر کردیم. گروهی که آقا شیخ‌فضل‌ا... را اعدام کردند، هدف‌شان تنها کشتن آقا شیخ فضل‌ا... نبود، بلکه قصد کشتن رجب و ایام و ارزش‌های مذهبی را هم داشتند. ایشان یک شیخ ساده و معمولی نبود، بلکه یک مرجع بود. یک مرجع را روز 13 رجب، یعنی روز امیرالمومنین اعدام می‌کنند از اینطرف برنامه‌هایی که در این روز از رادیو و تلویزیون پخش می‌شود، هیچ اشاره‌ای به این امر ندارد.

به لحاظ تبلیغاتی درست رفتار نمی‌کنیم

 بنابراین به لحاظ تبلیغاتی درست رفتار نمی‌کنیم. فهرست خیانت‌های دارودسته مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خیلی زیاد است ...که اگر این سازمان افراطی بود، چرا عاقل‌ترین آدم را از میان روحانیون انتخاب کرد؟ شما یک خط تندروی در کتاب‌های مرحوم مطهری نمی‌بینید. در بین هزاران صفحه تحقیقات و نوشته آقای مطهری نمی‌توانید مطلبی پیدا کنید که بوی تعصب دهد حتی در خصوص مسائلی که درباره تاریخ ایران مطرح می‌کنند. ایشان اصلا تعصب قومی، مذهبی و تاریخی ندارد. پس چرا این سازمان آقای مطهری را ترور می‌کند جز این است که انتخاب افراد اصلا دست آنها نبوده و اعضای سازمان منافقین فقط عامل اجرایی بودند و بعد هم آقای مفتح هم ترور کردند و ما براحتی بیان می‌کنیم که این افراد توسط این سازمان ترور شدند؟ سؤال این است چرا این سازمان بعد از این حوادث مرد؟ مگر این سازمان یک نفره و دو نفره بود و تمام شد؟

این‌طور که اشاره می‌کنید این مجموعه عامل یک سازمان خارجی و جاسوسی بود و ماموریت ترورها را داشتند؟
دار و دسته مجاهدین با توجه به واقعیت‌های آن زمان ایران، ارزیابی‌های دفاع‌گرایانه‌ای را از منافع خود داشتند به همین دلیل سازمان سیا، از مجاهدین به عنوان یکی از سازمان‌های عمل‌کننده تند و سریع یاد کرده و به حمایت مالی، سیاسی و از همه مهم‌تر تبلیغاتی آنها می‌پردازد.

یعنی در به وجود آمدن این سازمان نقش داشتند؟
فرض کنید آن بخش از سازمان سیا که اداره سازمان منافقین را برعهده داشته طرح ترور آقای مطهری را به اینها داد که این آدم باید ترور شود چون مغز متفکر روحانیت و از متفکران درجه یک نزدیک به امام‌(ره) است. در آن زمان برای سازمان مجاهدین خیلی خسارت‌بار بود که مستقیما دست به چنین اقدامی بزند چون این اولین قدم بود و کارهای زیادی برای آینده در پیش داشتند. به همین دلیل گروهکی را به نام فرقان را تشکیل داد و 4-3 کتاب منتشر می‌کنند تا نشان دهند آنها افراطی هستند و بعد این اطلاعات را تحویل رسانه‌ها می‌دهند. متاسفانه این حرف همین‌طور تکرار شده است.

شما سازمان منافقین را نوچه سازمان سیا می‌دانید؟
بله. تمام ترورهای سیاسی ــ که در این مملکت اتفاق افتاده چه عوامل چپ البته ترور عوامل چپ کم و غالبا شخصی بوده است ــ و ترورهای علمی و غیره توسط این سازمان و عوامل این سازمان انجام شده است. سال 73 ــ 74 جلسه‌ای با چند تن از فیلمسازان معروف داشتم مرحوم سلحشور هم در آن حضور داشتند. ایشان فرد فهمیده، بزرگوار و بسیار مودبی بودند. در آن جلسه راجع به قصه‌ای در خصوص حزب‌ا... و شخصیتی صحبت می‌کردم که چنین حادثه‌ای در لبنان سر راهش قرار می‌گیرد و تغییر شخصیت پیدا می‌کند، دکتری که خیلی از اسلحه و تیراندازی و کشتار خوشش نمی‌آید تا جایی که نزدیکانش را جلوی چشمش می‌کشند و او منطق اجتماعی و مبارزاتی خود را عوض می‌کند و از آنجا به بعد می‌گوید هم تیغ جراحی کار می‌کند و هم اسلحه! یعنی یک جایی لازم است با قدرت علم کسی را نجات داد و جایی که دشمن حضور دارد با سلاح آن را نابود کرد. در همین بحث‌ها بود که بحث به دانشمندکشی کشیده شد. آقای سلحشور مطلبی مربوط به سال 58 را بیان کردند که یکی از اساتید رشته فیزیک اتمی ایران از آمریکا به کشور بازگشته و ظاهرا نیت کرده بود بماند و اینجا مشغول به فعالیت علمی شود، نرسیده به میدان آزادی پشت چراغ قرمز ایستاده بود اما موقعی که چراغ سبز می‌شود ماشین حرکت نمی‌کند، کپسولی را داخل خودرو می‌اندازند ــ که فقط در اختیار سازمان سیاست و اگر 3 ــ 4 تا نفس بکشید کار تمام می‌شود ــ و ترور می‌شود. فکر می‌کنید چه کسی حاضر است این دانشمند برجسته را که آن زمان اسم ایشان را رسانه‌ای نکردند و به آن اهمیتی ندادند، را ترور کند؟ چه کسی ممکن است آدرس و مشخصات او را داشته باشد. این کار سنگینی است و برای انجام آن باید گروه شناسایی، عملیاتی و مانور تمرینی داشته باشید. انجام این فرآیند یعنی 15-10 نفر روی یک سوژه کار می‌کنند تا بتوانند نقشه شوم‌شان را عملیاتی کنند. انجام این دست کارها در درجه اول پول و حمایت می‌خواهد. مگر می‌شود این اتفاقات را به سادگی رقم زد؟ این‌که صبح به در منزل آقای مشهوری بیایید، دو تیر بزنید و تمام؟ به هر حال این سازمان نه تنها نقش بسیار سیاه و خباثت‌باری در تاریخ ایران ایفا کرد بلکه زمینه تولد خائنانه برخی از سازمان‌های دیگر را هم فراهم کرد. کسانی‌که اسناد در اختیار دارند یا به لحاظ تحلیل و قدرت اطلاعاتی می‌توانند این مسائل را به هم ربط دهند باید درباره این اقدامات حرف بزنند و آنها را بیان کنند.

با توجه به فرمایشی که داشتید بزرگ‌ترین لکه ننگ این سازمان چیست؟
اگر شما و مخاطبان این حرف مرا به لحاظ عقل و آن چیزی که به آن قلب می‌گوییم، مد نظر بگیرید و مسائل سیاسی ــ که هر کسی به واسطه حمایت از تفکری یک پرچم بلند می‌کند ــ را کنار بگذاریم، محبوب‌ترین چهره تاریخ جهان در قرن بیستم شخصیتی به نام امام خمینی(ره) بود و یکی از مشهورترین مجلات امریکایی در سال 60-59 این حرف مرا به صورت مستند بیان کرد؛ مردم برخی از مناطق محروم آفریقا شخصیت‌های معروفی مثل مایکل جکسون و خواننده‌های دیگر را نمی‌شناختند اما به محض این‌که عکس امام راحل را نشان می‌دادند حرفی درباره این‌که این آدم کیست، دنبال چیست و چه کار کرده و کجایی است، مطرح می‌کردند. منافقین می‌خواستند ایشان را که برجسته‌ترین شخصیت قرن بیستم بود و بزرگ‌ترین کار را که ریشه‌کنی خاندان سلطنت و سیستم حکومت وابسته به غرب بود، ترور کنند. مگر جابه‌جا کردن حکومت کار ساده‌ای است؟ اوکراین امروز را ببینید، از هر سو دچار مصیبت و بدبختی است ولی مگر می‌توان ادعا کرد که این حکومت چهار روز دیگر از بین می‌رود؟ این حرف منطقی نیست. سقوط حکومت کار بسیار پیچیده و سختی است و به‌راحتی اتفاق نمی‌افتد. منظور از سقوط، سقوط در همه‌چیز است. امام یک حکومت را جابه‌جا می‌کند. شما به‌عنوان اندیشمند یا مخالف صد‌درصدی هر چقدر هم مخالف باشید چطور می‌توانید اقدام به قتل این آدم کنید؟ چه چیزی قرار بود گیر این آدم بیاید؟ اینها فکر می‌کنند اگر آن بمب را در جماران کار می‌گذاشتند، صاحب ایران می‌شدند؟ خودشان هم می‌دانستند که طرفداران امام‌(ره) آنها را تکه‌تکه می‌کردند و جایی در ایران نداشتند. پس چرا می‌خواستند این کار را کنند؟ انگیزه آنها به همان حرفی برمی‌گردد که بیان کردم؛ آن گرایش شخصیتی آدم را در خشونت و خشونت‌ورزی به مرحله‌ای می‌رساند تا آنها که بالا سرش هستند، بگویند بله تو خشن‌ترین آدم در کره زمین هستی. 

عقل امنیتی ساواک مانع انحلال سازمان 

با توجه به این توضیحی که دادید چرا مسعود رجوی را برای رهبری این سازمان انتخاب کردند؟
همکاری صمیمانه و حرف‌شنوی از ساواک که دلایل مختلفی دارد در این انتخاب تاثیرگذار بود. ساواک به‌راحتی می‌توانست این سازمان را از بین ببرد اما عقل امنیتی می‌گفت این کار را نکند چون این سازمان باید به لحاظ شکل، ظاهر فعال خود را حفظ می‌کرد تا قلعه‌ای برای پناه آوردن عواملی که گرایش ضدحکومتی به‌خصوص گرایش تند انقلابی داشتند، وجود داشته باشد. شرایط سیاسی آن زمان مملکت هم کاملا این فضای افراطی را نشان می‌دهد و شکل‌گیری گروه‌های مختلف مسلحانه حاکی از حضور گرایش‌های تندی در آن ایام است که در گوشه و کنار مملکت علیه حکومت فعالیت می‌کردند، حزب‌ا... آبادان یکی از این گروه‌ها بود که بعد از یکی دو عملیات توسط ساواک شناسایی و دستگیر شدند. 

رجوی حرف‌شنوی خوبی از ساواک داشت

البته فعالیت این گروه بعد از انقلاب عوض شد و اعضای آن وارد سیستم‌های بعد از انقلاب شدند و تعدادی از آنها در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. هر عقلی که تجربه درجه یک کار امنیتی داشته باشد، می‌داند که این گرایش هیچگاه به‌صورت مطلق از بین نمی‌رود پس بهتر است یک قلعه پوشالی و ظاهری وجود داشته باشد تا این گرایشات به دام بیفتند. به همین خاطر بهترین گزینه برای اداره این قلعه سیاسی رجوی بود چون حرف‌شنوی خیلی خوبی از ساواک داشت و این مسائل را به‌خوبی درک می‌کرد.

نظرتان در‌خصوص علل انقلاب ایدئولوژیک سازمان منافقین چیست؟
از یک خاطره شروع کنم. خدا مرحوم مفتح را رحمت کند، ایشان قبل از انقلاب و واقعه 17 شهریور یک سلسله سخنرانی در مسجد قبا برگزار کرد. ایشان آن زمان مسجد قبا را اداره می‌کرد. هر شب کسی برای سخنرانی می‌آمد. این سخنرانی‌ها خیلی مخاطب داشت اما آنهایی که درباره عوامل پیروزی انقلاب صحبت می‌کنند اشاره‌ای به این کار آقای مفتح ندارند و این خیلی عجیب است. جلساتی که آقای مفتح برگزار می‌کرد برای افرادی که می‌خواستند با نگاه عمیق‌تر به جامعه و سیاست بیندیشند خیلی مفید بود، منظورم مخاطبین دانشجویی و بالاتر از آن و اهالی مطالعه است نه عموم مردم! ایام را دقیق به خاطر ندارم ولی جلسات هر شب به صورت مستمر برگزار می‌شد و پلیس هم آنجا را کاملا محاصره می‌کرد و موقعی که از مسجد قبا به نزدیک‌های حسینیه ارشاد می‌رسیدم 4-3 ماشین بزرگ پلیس را کنار خیابان می‌دیدم که پُر از پلیس ضدشورش و منتظر فرمان فرمانده بودند اما جلسات در کمال آرامش برگزار شد. سخنران‌هایی که آمدند متعدد بودند. یک شب آقای بازرگان سخنران بود. جمعیت (‌20-10 هزار نفری) زیادی اطراف مسجد بودند و تا نزدیک حسینیه ارشاد رسیده بود، بنابراین بلندگو در خیابان بود و صدا پخش می‌شد و من هم در خیابان بودم، ایشان در یک بخش از صحبت‌های خود به‌ناچار اسم امام خمینی را برد نه با تعبیر امام(ره)! شاید باور این موضوع که من شاهدش بودم برایتان سخت باشد، وقتی اسم امام آمد صدای صلوات مردم بلند شد. سنت شده بود سه صلوات می‌فرستند. نمی‌دانم این کار عجیب توسط چه کسی انجام شد؟ تا الان جوابی برای این ندارم. مشابه این اتفاق در زندان هم افتاد، زمانی که اسم امام می‌آمد کسانی‌که طرفدار ایشان بودند سه صلوات می‌فرستادند. در صورتی‌که اسم حضرت رسول(ص) می‌آمد یک صلوات می‌فرستادند. آقای بازرگان عصبانی شد از این‌که مردم سه صلوات فرستادند. همین حرف‌ها را بیان کرد که برای حضرت رسول‌(ص) یک صلوات می‌فرستید و چرا برای خمینی‌... دوباره مردم سه صلوات فرستادند. باز یک بار دیگر اعتراف کرد و اسم خمینی را برد که باز مردم سه صلوات فرستادند. یعنی کل این جماعت به آقای بازرگان می‌گفتند چرا نمی‌فهمید؟ ما ته قلب خود می‌گوییم زنده‌باد امام و می‌خواهیم این حس را تمام دنیا ابراز کنیم. حالا بازرگان چه کاره است که بخواهد مقابل این جریان بایستد. در نظر بگیرید فردی که خود را روشنفکر می‌داند در این شرایط انقلابی آن هم در مسجد به جای این‌که سپاسگزار این جمعیت و صلوات آنها باشد، اعتراض می‌کند که چرا وقتی اسم امام را می‌برم شما سه صلوات می‌فرستید، حالا ببینید در کلاس درس و با دانشجویانی که بیش از 200-100 ساعت مراوده داشته چه می‌کرده؟ عموم اینها ضد روحانی بودند و اعتنایی به روحانیت نداشتند. مشکل از اینجا شروع می‌شود که دین را خارج از روحانیت می‌دانند. روحانیتی که عرض می‌کنم به مفهوم سیستماتیک است. دینی که در سرشان بود این است که خود آنها مرجع باشند و تشخیص حلال و حرام بدهند.

بنابراین داستان انحراف ذیل این است. یعنی اینها از ابتدا و از ریشه منحرف بودند. دقیقا به همین علت است که امام در ملاقاتی که اتفاق می‌افتد از اینها روی برمی‌گرداند و حاضر به گفت‌وگو و مجالست با این افراد نمی‌شود.

و تاکید داشتند منافقان از کفار بدتر هستند.
من تردید ندارم که سطح خیانت اینها از 20ساله حکومت رضاخان یا به قول برخی رضاشاه به مراتب بیشتر است. 

با توجه به اخبار و شایعاتی که آن زمان مطرح می‌شد، می‌گفتند دکتر شریعتی به‌نوعی همراه و همگام اینها بود. اگر در این خصوص نکته‌ای دارید، بفرمایید. یک نگاه این است که این سازمان بیشتر به دنبال نخبه‌ها می‌رفت و یک نگاه این است، نه کسانی‌که نخبه نیستند، جذب این سازمان می‌شدند.
من این مورد را نشنیدم. براساس نوشته‌ها و مستنداتی که از شخصیت شریعتی وجود دارد‌، او فردی نبوده که به سمت اینها گرایش داشته باشد. شخصیت شریعتی به لحاظ درونی شخصیت لطیف و شاعرمسلکی بود. معمولا کسانی‌که از چنین خصوصیتی برخوردارند به سمت آن جذب می‌شوند. چنین خصوصیتی در هیچ یک از افراد سازمان مجاهدین وجود نداشت. همه آنها خشن بودند چه آنهایی که قدری خوشنامی دارند و چه افرادی که از بیخ و بن بدنام هستند. نوشته‌های‌شان را ببینید طرح جلد روزنامه سازمان مجاهدین که از سال 58 تا خرداد 60 منتشر می‌شد، یک ذره لطافت ندارد و همه خشونت است. تیترها همه خشن و آزاردهنده هستند. موقعی که یک سو لطافت باشد و یک سو خشونت باشد، نمی‌توان جمع کرد.

بیشتر دنبال استفاده ابزاری از نام شریعتی بودند.
اگر چنین مطلبی مطرح بوده، قطعا هدف سوء استفاده از نام ایشان بود.

اینها به دنبال جذب نخبه‌ها بودند؟ برخی می‌گویند سازمان مجاهدین نخبه‌پرور بوده و بیشتر از دانشجویان و دانشگاهیان که رتبه عالی داشتند، نیرو جذب می‌کرده است. یک عده نیز برخلاف این نظر را داشتند.
من این تعابیر و تفاسیر نخبه‌پروری و جذب نخبه را درباره سازمان منافقین نمی‌پسندم. کسی که نخبه باشد و در دایره نخبگی قدم بزند در هر سن و در هر موقعیتی دائم اهل سؤال است. این سؤالات او را از فرمان‌پذیری دور می‌کند، بنابراین نخبه‌ای جذب سازمان نشده است. اینها تبلیغات است تا آنها را نامعمول جلوه دهند. برعکس آدم‌های معمولی و خیلی پایینی بودند که از افرادی مثل موسی خیابانی تبعیت می‌کردند. موسی خیابانی، فرمانده نظامی مجاهدین بود. چیزی برای عرضه ندارد! موسی خیابانی را در زندان دیدم یک ذره ورزیدگی در بدن او مشخص نبود که مثلا دست یا پای قوی داشته باشد. او فردی کاملا معمولی بود. آن وقت فرمانده نظامی سازمان مجاهدین بود. همه‌اش تبلیغات بود.

خیلی ممنون که این وقت را در اختیار ما قرار دادید، اگر نکته خاصی وجود دارد، بفرمایید.
خیر. نکته خاصی ندارم جز این‌که برای شما آرزوی موفقیت کنم و از خداوند برای ایران حسینی و همه کسانی‌که زیر کلمه حسین(ع) جمع شدند، طلب قدرت و بزرگی کنم. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها