اختصاصی جام جم آنلاین

عقوبت دنیوی یکی از آقایان محترم

یکی از مطالبی که میثمی در کتابش درباره شخصی بی ذکر اسم نقل کرده و من شخصش را شناختم و آقای فحّام هم ظناً شناخت، قضیه عقوبت دنیوی یکی از آقایان محترم و الهی است که خداوند نخواست عقوبتش برای آخرت بماند و در همین دنیا او مجازات و جزایش را تسویه کرد. 
یکی از مطالبی که میثمی در کتابش درباره شخصی بی ذکر اسم نقل کرده و من شخصش را شناختم و آقای فحّام هم ظناً شناخت، قضیه عقوبت دنیوی یکی از آقایان محترم و الهی است که خداوند نخواست عقوبتش برای آخرت بماند و در همین دنیا او مجازات و جزایش را تسویه کرد. 
کد خبر: ۱۴۲۶۰۸۲

مرحوم میثمی در «دارالسلام» نوشته‌اند: حدود سال ۱۲۸۶ قمری در سنواتی که ساکن نجف بودم، وضع معیشتم بسیار دشوار شد. یکی از آشنایان به من گفت: چرا شما وضعتان را به آقایان علماء بازگو نمی‌کنید؟ گفتم: من اگر بگویم و پاسخ منفی بشنوم، از آبرویم مایه گذاشته‌ام و این خلاف شرع است.

آن شخص اصرار کرد و گفت که عدم اظهار خلاف شرع است، زیرا خانواده‌ات در مضیقه هستند و دلایلی بر حرمت در مضیقه بودن عائله آورد. 

وقتی تسلیم شدم، اسم چند نفر از آقایان را ذکر کرد و من دلایلی بر عدم درخواست از آن‌ها ذکر کردم. در نهایت اسم یکی از آقایان را ذکر کرد و گفت که اخیراً برای او وجه معتنابهی آمده و اگر به او مراجعه کنیم، دست خالی بر‌نمی‌گردیم. 

قبول کردم و کتابی را که تألیف کرده بودم، به آن آشنا دادم تا به آن آقا بدهد و در نامه نیز نوشتم: شما از مرتبه علمی من آگاه هستید، ولی احتیاطاً کتاب خودم را نیز فرستادم تا ملاحظه کنید و همین که تاکنون به شما مراجعه نکردم، نشانگر استیصال و استحقاقم است و ضرورت مرا به این کار وادار کرده است.

نامه و کتاب را به آن شخص دادم و او نزد آن عالم رفت. وقتی کتاب را به او داد، آن را جلوی خود گذاشت و نامه را خواند و گفت: در مقام علمی ایشان شکی نیست و استحقاق وی نیز محرز است. خدا به او کمک کند.

آن واسطه وقتی این جواب را برای من نقل کرد، گویا کوه را بر سر من کوبیدند. من پیوسته خودم را برای این کار توبیخ می‌کردم. این ماجرا آرامش را از من گرفت. با خود گفتم به حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مشرّف شوم و با حضرت درد دل کنم.

به حرم رفتم و به حضرت عرض کردم: شما به ماجرای من و این آقا واقف هستید. اگر مراجعه من به او خلاف بوده، من استحقاق تنبیه دارم و برای آن آماده‌ام. اما اگر من تقصیری نداشتم و این آقا کوتاهی کرده، من حرفی ندارم و هر جور صلاح می‌دانید، خودتان مؤاخذه کنید.

بعد از توسل به خانه رفتم و خوابیدم. در خواب دیدم که از نجف به سمت کوفه بیرون می‌روم و حضرت امیر (علیه‌السلام) با جمعی از کوفه به سمت نجف تشریف می‌آورند و من به حساب این که از حضرت دلخور بودم، از وسط راه کنار رفتم، ولی زیر چشمی حرکات حضرت را از نظر می‌گذراندم. دیدم حضرت مسیرش را تغییر داد و به سمت من آمد و فرمود: به تو نمی‌دهند؟ من می‌دهم. سپس پولی را به من داد دوباره فرمود: به تو نمی‌دهند؟ من می‌دهم و دوباره مشتی دیگر پول به من داد. باز فرمود: به تو نمی‌دهند؟ من می‌دهم و مشتی دیگر داد. همین‌طور عرض کردم: کفایت کرد. فرمود: باز می‌دهم، باز می‌دهم و پیوسته پول داد.

از خواب بیدار شدم. بعد از نماز عشاء به حرم رفتم و بعد از خروج آن شخص را دیدم که گفت: خبر داری فلانی سکته کرده و زبانش بند آمده است؟ برای معالجه او بسیار خرج کردند، ولی مؤثر واقع نشد و درس و بحث آن عالم تعطیل شد تا این که از دنیا رفت.

چند روز بعد وکیل میرزای شیرازی نزد من آمد و گفت: از طرف میرزا این پول برای شما فرستاده شده است. چند روز بعد باز از طرف میرزا پولی به دست من رسید، باز چند روز بعد از طرف میرزا مبلغ دیگری فرستاده شد. پیوسته این مبالغ با فاصله زمانی از طرف میرزا به دست من می‌رسید. من فهمیدم که حواله حضرت به وسیله میرزای شیرازی به دست من می‌رسد.

با خودم فکر کردم شاید این مبالغ قطع شود و، چون وقت معیّن و مرتّبی نداشت. به حرم رفتم و به حضرت عرض کردم: حالا که عنایت فرمودید، این احسان را شهریه و ثابت و باقی قرار دهید. چند روز بعد وکیل میرزا نزد من آمد و گفت: از طرف میرزا برای شما مقرّری به صورت شهریه قرار داده شد.

مرحوم میثمی افزوده است: الان هم که در تهران هستم و خانواده‌ام در نجف، همچنان این شهریه پیوسته به ما پرداخت می‌شود و قطع نشده است.

منبع: جرعه‌ای از دریا؛ ج ۴ ص ۴۳۱

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها