در گفتگو با جام جم انلاین عنوان شد؛

نفس های جا مانده در دفاع مقدس

جانباز و شاعر اردبیلی گفت: دوران دفاع مقدس یک معنویت خاصی داشت و ما امروز حسرت آن روزها را میخوریم و باید بگویم این یک شعار نیست بلکه حقیقت است.
جانباز و شاعر اردبیلی گفت: دوران دفاع مقدس یک معنویت خاصی داشت و ما امروز حسرت آن روزها را میخوریم و باید بگویم این یک شعار نیست بلکه حقیقت است.
کد خبر: ۱۴۲۷۴۷۳
نویسنده سولماز نعمتی

 

 سولماز نعمتی_جام جم آنلاین

جانبازان شیمیایی را فقط جانبازان شیمیایی می شناسند، چرا که همچون شمعی از درون می سوزند و هیچ غمخواری جز خدا ندارند. جانبازشیمیایی "شهاب الدین وطن دوست" یکی از همان رزمندگان دلاور است که به عنوان یادگاری از دوران دفاع مقدس، در میان ما زندگی می کند؛ اما با مشقت و سختی و دردهایی از جنس عوارض مصدومیت شیمیایی که فقط خودش می داند و خدایش. وی دکترای ادبیات فارسی دارد و در زمینه ادبیات ترکی و فارسی بویژه در ادبیات شفاهی و فولکلور ترکی صاحبنظر است.

این جانباز متولد منطقه خروسلوی مغان و بزرگ شده اردبیل بوده و هم اکنون بازنشسته آموزش و پرورش است. وی در حوزه شعر ترکی و فارسی و خاطرات دفاع مقدس آثاری با عناوینی چون مجموعه شعر "اورک سوزی"، "پرواز تا خدا"،"تاماشا"،"چشم در چشم فاو" و دیگر آثار را به رشته تحریر آورده است. برای آشنایی بیشتر با این جانباز شاعر گفتگویی انجام داده ایم که در ادامه میخوانید:

چگونه از شروع جنگ باخبر شدید؟

 مانند دیگر مردم از طریق رادیو و تلویزیون از شروع جنگ تحمیلی باخبر شدیم. ما آن زمان در مدرسه راهنمایی شهید قمیصی تحصیل میکردیم که مسؤل انجمن اسلامی مدرسه شهید رحیم زرین کلاه نیز به جبهه رفته و شهید شده بودند.

به عنوان یک شاعر، تعریف شما از جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس چیست؟

جنگ یک اتفاق و حادثه تاریخی بود و از حیث عاطفه و به دید شاعرانه، احساسات مردم را برانگیخت و برعلیه ظلم و ستم و یورش ناجوانمردانه و نابرابر دشمنان به پا خواست‌. بیش از ۳۹ کشور همدست شدند و بر علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام به جنگ نابرابر کردند، تنها این مردم بود با چنگ و دندان از کیان ملی و حیثیت و ناموس وطن و اعتقادات خود دفاع کرد. ۸ سال جنگ تحمیلی برای ما جنگ مقدسی بود. زیرا دفاع مقدسی بود در برابر یورش و حمله ناجوانمردانه دشمنان.

شما چه تاریخی به جبهه اعزام شدید؟ خانواده تان چطور راضی شدند؟

من در دی ماه ۱۳۶۴ با اعزام سراسری محمدرسول الله به جبهه اعزام شدم و در عملیات بزرگ والفجر۸ که منجر به فتح و قطع رابطه جغرافیایی کشورعراق از آب های بین المللی شد، حضور داشتم و در دی ماه همان سال از ناحیه چشم، پوست و ریه جانباز شیمیایی شدم. ما حدود ۷۲ نفر از هنرستان کشاورزی شهید باهنر اعزام شدیم. خانواده ما آن زمان روستا زندگی می کردند و با وجود دلبستگی شدید به یکدیگر بعد از یک ماه اعزام به جبهه آنها را باخبر ساختیم.

 چرا وقتی حرف از جنگ می شود نسل شما اول از معنویت جبهه می گوید؟

دوران دفاع مقدس یک معنویت خاصی داشت و ما امروز حسرت آن روزها را میخوریم و باید بگویم این یک شعار نیست بلکه حقیقت است. زیرا همه کارها به نوعی ایثار و فداکاری بود. شب های عملیات بچه ها با ادعیه قرآن و مناجات در کنار هم بودند‌. حتی در گرم کردن آب، شستن لباسها و غیره همه درس ایثار و فداکاری بود که از یکدیگر می آموختیم . خدا توفیق داد در دو عملیات بزرگ والفجر ۸ و فتح فاو در سال ۶۴ و درعملیات بزرگ کربلای ۵ شلمچه در سال ۶۵ شرکت کرده ام و بیش از ۶ ماه در جبهه بوده ام که درعملیات والفجر ۸ جانباز شیمیایی شدم و برای همین اتفاق شعری در این وصف سرودم. من از سلاله دریا دلان اروندم که درد زاری فکنده صد چندم / به حال من غم و درد و فراق می گرید ولی به روی همه من به شوق میخندم / هوای خردلی بمب در ابوشانک به عشق اخرویی حق نمود پابندم /

آن زمان بعد از جبهه به چه کاری مشغول شدید؟

قبل از اعزام به جبهه و بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ عضو فعال پایگاههای بسیجی السادات علوی بودم و بعنوان شورای مرکزی کار می کردم و بعد از جبهه نیز در امور فرهنگی بسیج سپاه کار می کردم. در جنگ دفاع مقدس ما دل شوریده ای داشتیم. دلم می‌خواست مانند دیگر رزمندگان اسیر دشمن شوم و پشت میله های زندان را نیز لمس کنم اما توفیق نشد و بعد از جبهه در دانشگاه دبیر آموزش و پرورش شدم و دیگر توفیق حضور در جبهه را نیافتم.

تصویری فراموش نشدنی از جبهه را برای ما بیان کنید.

تصویر فراموش نشدنی زیاد داریم منتها من از شهید بزرگوار حجت السلام و المسلمین نادر دیرین خاطره ای به یادماندنی دارم. شب در کنار کارون در منطقه و قرارگاه شهید اجاقلو در داخل چادر به هنگام خواب زمزمه هایی شنیدم، بلند شدم دیدم کسی نیست. مردد بودم از اینکه دشمن حمله کرده باشد یا بچه ها را به عملیاتی فرستاده باشند‌. با احتیاط از چادر خارج شدم و ناباورانه دیدم همه در خلسه ای عارفانه به همراه شهید اجاقلو رو به قبله نشسته اند. حصاری نورانی تشکیل داده اند و دعای توسل میخوانند. با دیدن آنها مو بر بدنم سیخ شد.

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها