درباره خوابگاه‌های دانشجویی و تجربه دانشجویان

جایی برای نخوابیدن

از بچگی برای من سؤال بوده که اسم خوابگاه را چرا خوابگاه گذاشته‌اند؟ مگه قراره آدم‌ها توی خوابگاه فقط بخوابند؟ اگر قراره توی خوابگاه این آدم‌ها فقط بخوابند، پس چرا همه دانشجو‌ها خواب‌آلوده‌اند. سؤال مهم بعدی که برای من ایجاد شد این بود که چرا یک آدم باید از شهر خودش کلی بکوبد و بیاید در جایی دیگر زندگی کند؛ جایی که تنگ است و تاریک و گاها نمور... به هر حال برای تمام این مسائل و روشن کردن فضای خوابگاه برای خوابگاهی‌های آینده آمدیم سر وقت این‌که ببینیم ساکنان این مکان عجیب و غریب درمورد خوابگاه چی می‌گویند. این شما و این هم گزارش مصاحبه ما از یک سری اتفاق در خوابگاه:
کد خبر: ۱۴۳۴۶۵۰
نویسنده امیرعلی حبیبی - نوجوانه

باران ماهی 

محمدرضا - دانشجوی پزشکی از دانشگاه X - ورودی ۱۳۹۸ 
دقیقا وقتی که اولین تیکه ماهی رو شیشه عینکم سر خورد و اومد پایین، دو تا نکته مهم را فهمیدم؛ اول این‌که کتاب‌ها هم می‌توانند اشتباه کنند. در هیچ جای کتاب عربی کلاس یازدهم نگفته بود که به‌جز در کشور هندوراس جای دیگری هم در دنیا وجود دارد که مردم آن ناحیه شاهد پدیده جوی باران ماهی باشند. البته این احتمال که خوابگاه دانشجویی ما از دید دانشمندان و پژوهشگران دورمانده باشد، هم بعید نیست. بارش ماهی در سومین شب خوابگاه من اتفاق افتاد و همین مسأله باعث شد که تا چد روز شوکه باشم. به‌هرحال تمام باورهایم زیرسؤال رفته بود و به این فکر می‌کردم نکند همه کتاب‌ها پر ازاشتباه و دروغ باشند. اما نکته دومی که متوجه شدم این بود که حین جوشاندن تن ماهی نباید با گوشی بازی کرد. به‌هرحال وقتی که آب قابلمه تمام می‌شود؛ کنسرو تن‌ماهی تا حدی تحمل دارد و بعد از آن منفجر می‌شود. این انفجار به‌طور کلی باعث دو تا اتفاق می‌شود؛ اول گند خوردن به آشپزخانه و دوم گشنه ماندن در شبی که شام نداری. 

عروسی در خوابگاه 
محمد مهدی - دانشجو معلم - ورودی ۱۳۹۹ 
هنوز اولین رولت رو قورت نداده بودم که گفت «بالاخره راضی‌شدن» کل خامه تو دهنم ماسید و هنگ کردم. نه‌فقط من بلکه کل شش نفر دیگه‌ای که داشتیم سر نون‌خامه‌ای و رولت‌ها دعوا می‌کردیم همین وضعیت رو داشتیم. همه‌مون باور کرده بودیم که قضیه کلا منتفیه اما الان همه‌چیز اوکی شده بود. هیچ کدوم‌مون باورمون نمی‌شد به این زودی سینا رو از دست دادیم. همین سینا که تا دیروز با شلوارک بغل‌گوشمون چایی‌‌اش رو هورت می‌کشید و درمورد رویاهاش می‌گفت قراره از بین‌مون بره. البته که این شوکه‌شدن ما همراه با یک خوشحالی شدید بود؛ به هرحال بعد از یک سال بیا و برو و حرف و مشاوره خانواده، سینا داشت به کسی که دوستش داشت می‌رسید و خب این برای همه ما خیلی خوشحال‌کننده بود. راستش اون شب خودمم برام عجیب بود که چرا من این‌قدر خوشحالم و عجیب‌تر این بود که چرا از قلندوش کردن سینا خسته نمی‌شیم. اینقدر سینا رو از پایین خوابگاه بردیم بالای خوابگاه و برعکس که آخرش نگهبان مجبور شد ما رو متوقف کنه!

یک قدمی مرگ 
محسن - یکی از رشته‌های علوم پزشکی- ورودی ۱۳۹۸
از این‌که مجبورم یک روز تنها تو خوابگاه بمونم، اعصابم به‌هم ریخته بود. بعد از چهارماه غرزدن از این‌که چرا ما رو وسط این کرونا می‌فرستین بیمارستان که مریض ببینیم. اگه کرونا بگیریم و بمیریم کی میخواد جوابگو باشه؟ اما ته دلمون می‌دونستیم که فقط داریم غر می‌زنیم و قرار نیست هیچ کدوم‌مون از کرونا بمیره. اما بالاخره بعد این همه غرزدن، ما رو تعطیل کردن و بچه‌ها همه رفتن خونه و من بی‌بلیت مونده بودم و نگهبان خوابگاه. آخرین نفر رو بدرقه کردم و دمق به اتاق خالی نگاه می‌کردم و با گوشیم ور می‌رفتم. هنوز صفحه مجازیم کامل بارگذاری نشده بود که یک تیتر عجیب دیدم «یک اتوبوس در مسیر.... دچار سانحه شده و تمام مسافران این اتوبوس در صحنه فوت شده‌اند». سریع به علی زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود. هنوز هم شماره علی خاموشه. اتوبوسی که دچار سانحه شده بود با ساعت حرکت ومبدا ومقصدش دقیقا با اتوبوس علی یکی بود. راستش رو بخواهید هنوز باور نمی‌کنم مرگ توی یک قدمی ما بود. 

اتحاد فلفل و آویشن
پردیس - تربیت بدنی دانشگاه  کرمان - ورودی۱۴۰۱
واقعیتش شوخی‌های مربوط به جانورانی که جفتک می‌اندازند تنها تا جایی خنده‌دار است که با شما انجام نشود وگرنه بعد از آن این شوخی‌ها نه تنها خنده‌دار نیستند بلکه به شدت آزار‌دهنده و نامناسب است. دقیقا بعد از اولین‌باری که یک شوخی شدید پسرانه را تجربه کردم و تمام دستگاه گوارشم به هم ریخت دلم برای تک‌تک اعضای خانواده‌ام تنگ شد. این اولین چالشی نبود که در خوابگاه با آن مواجه می‌شدم اما این‌که دور از مراقبت‌های مادرم به این شدت سرماخورده بودم باعث می‌شد که دلم بیشتر ازهمیشه برای مادرم تنگ شود و وقتی که بچه‌ها توی دمنوش آویشنم فلفل ریختند خیلی بیشتر از قبل دلم برای این‌که مامانم برای دمنوش آویشن وعسل درست کند، تنگ شد. نهایتا هم که علاوه برسرماخوردگی یک دور انواع و اقسام مشکلات گوارشی را تجربه کردم و باعث شد یک هفته دیگر هم از کار وزندگی خودم بیفتم. خلاصه که دمنوش آویشن مامان به تمام قرص سرماخوردگی‌های خوابگاه می‌ارزه.

دوری و دوستی 
زهرا - ادبیات دانشگاه علامه - ورودی۱۴۰۱
ساعت رو که نگاه کردم خودم هم تعجب کردم. این من بودم که بالاخره موفق شده بودم تا ساعت یک بعداز‌ظهر بگیرم بخوابم و هیچ بنی بشری کارم نداشته باشه. این اتفاق تا همین امروز رخ نداده بود و از همه عجیب‌تر این بود که هنوز لامپ اتاقم خاموش بود و سر و صدای هیچ‌کس در نیومده بود؛ به جز مهسا که هندزفری گذاشته بود و سرش توی گوشیش بود و از چشمای پف کرده‌اش معلوم بود تازه از خواب بیدار شده؛ هیچ‌کس دیگه بیدار نبود. اونجا بود که برای اولین‌بار مزیت دوربودن از مامان و بابام رو متوجه شدم. اگر خونه بودم از ساعت۸صبح بابا ومامانم شروع می‌کردن به سروصدا کردن و همه‌مون رو بیدار میکردن. اما تو خوابگاه روز جمعه تازه از ساعت۱۳ شروع می‌شد. 


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها