حرفهای من دریکی دو کتاب تمام نمیشود!
در ابتدای این نشست، نویسنده داستان گفت: من این کتاب را درسال۱۳۸۸ نوشتم. این کتاب جلد دوم از کتاب دیگری است که آن هم در سال۸۸ در طرح نوقلمان انجمن قلم به دست ناشر سپرده شد. این دو کتاب پشت سر هم نوشته شد و آن اثر در جشنواره پروین اعتصامی در بخش رمان بزرگسال تقدیر شد. این کار بلافاصله بعد ازآن اثر نوشته شد ودرسال ۱۳۹۲ توسط انتشارات تکا چاپ شد. انتشارات تکا کتابها را در کتابخانههای کشور میگذارد و این کتاب بهخوبی دیده نشد.
وی ادامه داد: سالها گذشت و نشر معارف و آقای فیروزجایی که در جریان این کتاب بودند، گفتند که این دو کار را برای چاپ بیاورید. من اشتباهی استراتژیک مرتکب شدم و بدون معرفی کتاب اول، این کتاب را چاپ کردم. کتاب اول نیاز به بازنویسی داشت. بعداز۱۰تا۱۵سال دوست داشتم کارها را بازنویسی کنم. این شد که این کار بدون انتشار جلد اول، چاپ شد.
مریم مقانی افزود: چون این دو اثر پشت سر هم نوشته شده بود در ذهن من این کتاب دنباله کتاب اول بود و به همین دلیل برخی از جزئیات در اثر تکرار نشده است. به همین دلیل خوانندهها میگویند کمی طول میکشد تا شخصیتها را پیدا کنیم و بفهمیم ماجرا چیست. نقطه ضعف بزرگ این کتاب همین است و اعتراف میکنم حقش توسط من ضایع شد. من در تدارک بازنویسی جلد اول هستم تا به چاپ برسد. از ابتدا قرار بود این آثار سهگانه باشند، چون حرفهای من در یکی دو کتاب تمام نمیشود و ادامه پیدا میکند.
این کتاب، ژانر است
مسعود آذرباد، منتقدادبی وویراستار داستانی نیز دراین نشست، سخنانش را با مسألهای اساسی وکلیدی آغاز کرد؛ بیشتر وقتها وقتی نقد رامیخوانیم یا دربرابر منتقد هستیم، ولی چارچوب فکری و استدلالی که پشت گفتههای منتقد است برای ما روشن نیست. ابتدا در مقام منتقد باید بگویم ایدههای من این ویژگیها را دارد و بعد مقایسه میکنم که این چارچوبها و ایدهها در کتاب چقدر عملی شده و چقدر مغفول مانده است.
وی افزود: این کتاب را در بخش ادبیات ژانر میگذارند، چون موضوعش امنیتی است ودرفضایی به سر میبرد که جاسوسی و نفوذ دارد و چون در آینده میگذرد علمی ــ تخیلی هم به حساب میآید. پس این کار از نظر من یک کار ژانر است. در ایران ما ازلفظ امنیتی استفاده میکنیم، ولی در فضای ژانر از عبارت «رمان تریلر» استفاده میشود. اینجا تریلر به معنایی هیجانی است.
این کتاب علمی ــ تخیلی نرم است
آذرباد ادامه داد: در مورد علمی ــ تخیلیها این کارها به صورت کلی دو دستهاند یا نرم هستند یا سخت و این ازنظرمن سخت نیست، زیراشماهیچ جزئیات فنی وعلمی زیادی که مبنای کتاب روی آن استوار باشد را ندارید. به شما جزئیات علمی نمیدهد و فقط در مورد اثرش با شما صحبت میکند.نرم حساب میشود چون در قاعدهای که در مورد ادبیات ژانر علمی و تخیلی نرم داریم، میگوییم ادبیات علمی و تخیلی نرم بر تاثیری که تکنولوژی و فناوری بر انسان میگذارد، بحث میکند.در مورد ویژگیهای تریلر یک بخش پوشش دادن مناسبات جنایی در مقیاس ملی و بینالمللی است. هیجان خیلی زیادی دارد و پر از دادههای دقیق و مبتنی بر خود داستان است.حال ببینیم این کتاب چقدر علمی و تخیلی است؟ ما داستان را میخوانیم و میبینیم نویسنده در جایی میگوید سال ۲۰۳۵ است. اگر این سال ۲۰۳۵ را از داستان حذف کنم آیا باز هم احساس علمی - تخیلی بودن میکنیم؟! کتاب ۲۰ سال پیش نوشته شده، بر فرض که بگوییم این کتاب علمی و تخیلی نرم است، میتوانم بگویم نمودهای علمی و تخیلی در این کتاب بسیار کم است. باید احساس در آینده بودن را داشته باشیم. اگر عدد سال ۲۰۳۵ نبود من این حس را نداشتم. آنچه ما در این کتاب در باب علمی و تخیلی بودن داریم به اندازه جایگاه علمی و تخیلی کتب نیست.
آیا نویسنده برای انتخاب سال ۲۰۳۵ اجباری داشته است؟
مریم مقانی در پاسخ به این سوال گفت: جلد اول در سال ۲۰۳۱ اتفاق افتاده بود. من ۱۵ تا ۱۶ سال پیش این اثر را نوشتهام، موضوع تاچ روی میز، کاشت و ایمپلنت و ماشین خودران در آن زمان مثل امروز نبود و هنوز دانشمندان روی آنها کار میکردند ولی امروز این موارد عادی شده است.چون این کار را ۱۵ یا ۱۶ سال پیش نوشتم میتوانم از خودم دفاع کنم. من نویسندهای تازهکار بودم و در آن زمان این موارد که در کتاب آمده، نو بودند و امروز عادی شدهاند. بعد از ۱۵ یا ۱۶ سال نمیشود در بازنویسی کتاب را تا حد زیادی تغییر داد به همین دلیل من به این موارد دست نزدم و نهایتا یک بازنویسی کوچکی در مورد علاقه شخصیت اصلی به حاج قاسم داشتم و همه چیز همانطور دست نخورده باقی ماند.
تأثیر شهادت حاج قاسم بر بازنویسی کتاب
آذرباد ادامه داد: با توجه به آنچه خواندهایم و اتفاقات چند سال گذشته، طبیعی است که نویسنده در بازنویسی به دو نکته بسیار توجه داشته؛ یکی سخنرانی رهبر انقلاب درسال۲۰۱۴(۱۳۹۵)که گفتند اسرائیل ۲۵ سال آینده را نمیبیند. اگر ۲۵ را بعلاوه ۲۰۱۴ کنیم میشود ۲۰۳۹ و طبیعتا سال ۲۰۳۵ اثری دارد و هوشمندی نویسنده را میرساند.نکته بعد این است که بازنویسی کتاب از دیماه۹۸ به بعد بوده چون شهادت حاج قاسم در این تاریخ بود و کتاب در سال ۱۴۰۰ چاپ شده است. در اینجا نویسنده تجربه کافی نداشته و نشر معارف هم این دغدغه را نداشته که به طور ریز به ماجرا دقت کند تا تاریخ مصرف کتاب پایین نیاید.
نویسنده کتاب در این زمینه معتقد بود: وقتی حضرت آقا آن نکته را فرمودند من با خودم حساب و کتابی کردم که از این صحبت ایشان جلوتر نیفتاده باشم و بعد متوجه شدم که هنوز آن ۲۵سال تمام نشده و جا دارد یک کتاب دیگر بنویسم. ما در بخش فیلمنامه کاری انیمیشنی در مورد فلسطین انجام میدهیم و با توجه به طوفانالاقصی به دوستان میگفتم زودتر انجامش بدهیم تا اسرائیل از بین نرفته که تاریخ مصرف کار از بین نرود.
رمان امنیتی در میان مخاطب ایران جا باز کرده است
منتقد کتاب ادامه داد: رمان امنیتی مدتهاست که در میان مخاطب ایران جا باز کرده است. اگر۲۰سال پیش کسی رمان امنیتی مینوشت شاید برای ما آنقدر جذابیت نداشت که بخوانیم ولی در دنیا ژانری قدیمی است و حدود ۶۰ سالی از کارهای جدی این حوزه در جهان میگذرد. اکثر امنیتینویسهای خارجی، کارمندان سازمانهای جاسوسی هستند.
آذرباد گفت: کارهای تریلر دو شاخصه بسیار مهم دارد؛ یکی خشونت است. هیجانش مثل رالی داکار است و ممکن است بین راه، ماشین چپ شود و سرنشینها بمیرند! ما این حجم از خشونت را در تمامی این کارها میبینیم. مسأله دوم روابط جنسی و زناشویی است.درداستان «چشمهایم در اورشلیم» خشونت به اندازه کافی نیست. قهرمان داستان تیرمیخورد. چه تصویری ازآن تیر خوردن دارید؟ خون میآید! وقتی گلوله وارد بدن میشود و پوست رامیشکافد آنجا چه اتفاقی میافتد؟انگار شما با گلوله وارد بدن میشوید و با ریز جزئیات توضیح میدهید. این حجم از اطلاعات در این کتاب هست ولی اینها به عمق نرفته است. شما میتوانید بهراحتی از روی این اطلاعات بپرید بدون اینکه به اصل داستان آسیب بزند. من دوسه صفحه را نخواندم و جلو رفتم تا ببینم ارتباط داستان از هم میپاشد یا نه. اطلاعات در تار و پود متن نیست ودررمان حضورارگانیک ندارد.
وی ادامه داد: وقتی حجم عظیمی از هیجان دارید باید مرتبا اطلاعات بدهید تا مخاطب با شما همراه شود و با خود بگوید من این را نمیدانستم. در این موارد که مبتنی بر واقعگرایی بالایی مینویسید باید برای همهچیز دلیلی داشته باشید. در سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی اسلامی و جنبش آزادی قدس، افراد مسلمان هستند و قاعده و اصولی وجود دارد. ما در داستان قانع نمیشویم چرا باید یک مأمور زن وارد چنین فضایی شود. بچهمسلمان در زمان عملیات تفاوتی با یک یهودی و آمریکایی دارد. آنها با افتخار از جاسوس زنی که حکام عرب را اغوا میکند حرف میزنند. آیا این موضوع در ساختار فکری ما مورد قبول است؟!
چرا این مسیر سخت و چنین موضوعی را برای نوشتن انتخاب کردید؟
مریم مقانی، نویسنده در پاسخ به این سؤال گفت: این داستان و داستان پیش از این اولین آثار من هستند. من با داستان «عشق آبی» وارد دنیای ادبیات شدم. من خواننده داستانهای علمی و تخیلی و معمایی بودم. در دوران نوجوانی داستانهای آگاتا کریستی را دوست داشتم. وقتی شروع کردم، دوست داشتم داستانی بنویسم که تم معمایی و پیرنگ جنایی داشته باشد و دغدغهام یعنی فلسطین در داستان مطرح شده باشد که شد این اثر. من نویسنده ایرانی که در این ژانر بنویسد نمیشناختم و تا آن زمان ندیده بودم. احساس میکردم بیرقیبم و با همه توانم شروع کردم. برخی از اساتید گفتند شما در این زمینه بیرقیب هستید. نمیدانم اغراق بود یا نه.
فلسطین دغدغه من است
مقانی ادامه داد: موضوع فلسطین دغدغه من بود و تعجب میکردم چرا نویسندگان در این موضوع نمینویسند. انقلاب با نگاه امام و این بیان که راه قدس از کربلا میگذرد و موضوع فلسطین مسأله ما است گره خورده. ولی انگار ما در ایران نیستیم و گویی در کشوری زندگی میکنیم که به موضوع فلسطین بیاعتناست!
وی افزود: هیچ منتقدی، آثار من را از این منظر نقد نکرده بود و این را به فال نیک میگیرم. من بعد از این کار به سمت فیلمنامهنویسی کشیده شدم و در داستاننویسی نماندم. همین دور ماندن از این فضا باعث میشود که مخاطب و منتقدان را کمتر ببینم که آثار من را با این دقت بخوانند ونقد کنند. اگر ۱۵سال پیش این نکات درمورد این اثر گفته میشد نگاه من هم برای جلدهای بعدی تغییر میکرد.
هیچکسی سفارش نوشتن از فلسطین را به من نداد!
مریم مقانی نیز در بخش آخر نشست گفت: این اثر سال پیش ما را به بیروت برد. برای من جالب بود که بعد از این همه سال این اثر دیده شد. گویا در جهان اسلام در دو سه سال اخیر هیچ رمان یا داستان بلندی در زمینه فلسطین نوشته نشده بود! نوشتن این داستان، دغدغه و علاقه شخصی من بود و هیچکسی سفارش نوشتن از فلسطین را به من نداد. امروز هم در حوزه انیمیشن کاری ۳۹قسمتی در موضوع فلسطین دارم که سعی میکنیم امسال تمام شود.
تکهای از«چشمهایم در اورشلیم»
صبح روز جمعه به دعوت خاخام حاییم راهی بیتالمقدس شدیم. او بالگرد شخصی کوچکش را پیشنهاد داده بود اما من رفتن با ترن بینشهری را ترجیح داده بودم. میخواستم ازنزدیک مردم را ببینم. بلیتها را برایمان فرستاده بودند. صندلیهایی در کوپه درجه یک ترن ساعت۱۰تلآویو - اورشلیم برایمان رزرو شده بود. ایستگاه خیلی شلوغ بود. دلیل آن میتوانست استقبال یهودیان در ایام توبه از دیوار ندبه باشد. هیچوقت در طول زندگیام پیش نیامده بود که آن قدر به یاد پدرم بیفتم. او آرزو داشت دیوار ندبه را از نزدیک زیارت کند اما بهدلیل آرمانهای ضدصهیونیستیاش دریافت ویزای اسرائیل را برایش ممنوع کرده بودند. او یک یهودی مؤمن و پرهیزکار بود و من بعد از گذشت سالها بیشتر این موضوع را درک میکردم و اعتقادم به او بیشتر میشد.ساعتی بعد در بیتالمقدس بودیم. پاهایم هنگام پایین آمدن از پلههای ترن میلرزید. ناخودآگاه شانه صدرا را گرفتم و وزنم را با او تقسیم کردم.او لحظاتی حیرتزده نگاهم کرد و بعد بازویم را گرفت. هنوز چند قدم از ترن دور نشده بودیم که مردی بلندقد به استقبالمان آمد. او را میشناختم؛ «مناخیم هازا» رئیس دفتر «موشه شالو» بود. قبلا بارها او را در پاریس دیده بودم. موهای کمپشت سرش را به طرز رقتانگیزی به یک طرف شانه میکرد تا تاسی پیشانیاش زیاد به چشم نیاید. قبلا سه بار نزد من از ریختن زودهنگام موهایش گله کرده بود. قدش خیلی بلند بود؛ مثل خودم.
- لطفا همراه من بیایید قربان جناب شالو منتظرتون هستند.
بیرون ایستگاه شالو در لیموزینی مشکی منتظرمان بود. او علاقه خاصی به این نوع اتومبیلها، خاصه از نوع کلکسیونی و قدیمیاش داشت. او از ماشین پیاده شد و با من دست داد. گفتم فکر نمیکردم شما رو در اورشلیم ببینم آقای شالو! موهای شالو حتی بیشتر از رئیس دفترش ریخته بود. او هم تقریبا قدبلند بود اما شکم برجستهاش نمیگذاشت مثل مناخیم، دیلاق و بدهیکل بهنظر برسد. او در انتخاب کراواتهایش وسواس زیادی به خرج میداد و سعی داشت آن قدر گرهش را کوچک ببندد که بلندی کراوات خط کمربندش را روی شلوار بشکند و پایین بیاید. موشه شالو گفت: «من مدتهاست که منتظرتون هستم جناب عوادیا. لطفاً همراه ما بیاین!»
او مردی بسیار شیکپوش و البته ثروتمند بود و شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود در تور من گرفتار آید و توجهش به من جلب شود، دقت و وسواس من در طرز برخورد اشرافمآبانه و نوع لباس پوشیدنم بود. قبلا صدرا در پاریس مرا بهخاطر خریدن زیرپوشها و جورابهای مارکدار مسخره کرده بود؛ هرچند معتقد بود پیراهنهای یقه شکاری گلدوزی شدهای که تابستان آن سال مد شده بود خیلی به من میآمد و ارزش پرسهزدن در میدان وندوم پاریس و دیدار از ساختمانهای سبک ویکتوریای آن را داشت. به هرحال در حرفه ما نیاز بود برای نزدیک شدن به هر سوژهای از علایق و نقطه ضعفهای او باخبر باشیم.
مسعود آذرباد، نویسنده و منتقد ادبی:
فضای ادبیات ژانر ایران رشد کرده است
فضای ادبیات ژانر ایران به فراخور رمان ادبی رشد داشته است. من فکر میکنم بوف کور مربوط به همین ژانر است. بعد از انقلاب یکی از معروفترین این کارها درسال۱۳۷۱ چاپ شده است. فکر میکنم اسم کار «جهش خاطرات روز بعد» اثر محمد قصاع است. ایشان مترجم علمی ــ تخیلی است. یک کار انقلابی خیلی خوب هم در سال ۷۶ در اوایل دولت اصلاحات منتشر شد که کاملا ضد آمریکایی است. نام اثر «برزخ زمین» از هاشم افتخار و از نشر مدرسه است. اسم نویسنده مستعار است و ما نمیدانیم نویسنده این کتاب کیست. در دهه ۷۰ کارهایی داریم که خنثی هستند مثل کار معروفی به نام «تن تن و سندباد» که فضای ابر قهرمانی دارد و نمیتوان گفت علمی و تخیلی صرف است. اما در دهه ۹۰ این کارها جدی شد و معروفترین آنها کتاب «زایو» است که برای اولین بار پرچم را بلند کرد و حجم عظیمی از مخاطب را درگیر کرد. من فکر میکنم متاسفانه کتاب «چشمهایم در اورشلیم» تحتالشعاع آن قرار گرفت.این واقعیت را داریم که نویسنده در شرایطی نبود که اطلاعات به او برسد و نمیتوانیم نویسنده را بابت این کار سرزنش کرد. آنچه در این کتاب برای من مهم است نبرد نهایی بود که این نبرد نهایی، آن نبرد نهایی نبود. خیلی جا داشت که نبردتر از این باشد و ما مبارزهای را که لازم بود، ندیدیم. وقتی چیزی مینویسیم که بومی ما نیست بهتر است با ذهن و زبان ایرانی نوشته شود. ذهن ایرانی در این داستان کم است. میشد این داستان را ترجمه کرد و برایش نام نویسندهای خارجی انتخاب کرد. مخاطب احساس نخواهد کرد که نویسندهای ایرانی این کار را نوشته است. تفکر ایرانی در این کار نیست.اسرائیل، بد و به قول امام موسی صدر، شر مطلق است. بد بودن باید دراماتیک باشد. ما روی کدام بدیهایش سرمایهگذاری میکنیم و چه بدیهایی را برای مخاطب پررنگ میکنیم.