دراین میان، شاعران درصف نخست باسرودن اشعاری برآمده ازدل و جان سوختهشان،با موج توفنده احساسات مردم در سوگ خادم ملت همراه شدند. گزیدهای از سرودههای شاعران که به شهدای این حادثه تقدیم شده است را میخوانید:
تابوت تو را دست شهادت آراست
حسین اسرافیلی
تقدیر، تو را به سوی جانان میخواست
از عرش صلای «ارجعی...» تابرخاست
در گام به گامت، آسمان گل میریخت
تابوت ترا، دست شهادت آراست
در شعله شدن، نشان افروختن است
از ناله و آه و شکوه، لب دوختن است
در دعوی عاشقی، از آتش مگریز
رسم و ره پروانه شدن، سوختن است
حق خواست که در خیمه توحید بمانید
شایسته و بایسته تمجید بمانید
تصویر شما بود در آیینه خورشید
تقدیر شما بود که جاوید بمانید
صف اولیها
میلاد عرفانپور
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بیحاشیه، بیتکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ...» را، به قرآن، به احیا رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگیها گذشتند، به این روشنیها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم...همه دردشان، درد مردم
به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند
پس از سالها رنج دنیا، نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعیها نبودند، گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولیها، به آغوش مولا رسیدند
در معرکه عشق، به سادات رسیدیم
برای آیتا...سیدمحمدعلی آلهاشم
حامد حجتی
در آینه تو به مباهات رسیدیم
از همنفسی با تو به آیات رسیدیم
گفتی که بباریم از اعجاز روایات
با بارش یکریز روایات رسیدیم
بیواسطه در هُرم نگاه تو نشستیم
از سمت قنوتت به مناجات رسیدیم
از دامنهٔ ذکر حدیث رخ ساقی
ما نیز به شرجی عبادات رسیدیم
در اصل، تو توحید مجسم شده بودی
ما از نفحات تو به آن ذات رسیدیم
از عطر عبای تو گرفتیم شمیمی
تا قله ادراک به کرات رسیدیم
از آتش و مه، روی به خورشید کشاندیم
چشمان تو را تا به سماوات کشیدیم
در بین تمامی بشر، چشم دواندیم
در معرکه عشق، به سادات رسیدیم
شب نگرانی سحر نشد
علیمحمد مؤدب
صبح آمد و شب نگرانی سحر نشد
یلدای دوری تو دریغا به سر نشد
از هر کرانه تیر دعایی روانه بود
از این میانه آه یکی کارگر نشد
از ما چرا گرفت دلت مهربانترین
بر ما دوباره ماه چرا جلوهگر نشد
در آتش فراق، دویدن به دشت و کوه
دردا حریف تاب و تب این جگر نشد
چون ابر کوهها، همه شب را گریستیم
باران حریف این تپش بیثمر نشد
لبخند تو که دلخوشی ماست از جهان
باشد برای روز قیامت اگر نشد
چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ
میخواست تا که گریه کند بیشتر نشد
شبیه بال ملائک
برای مادر شهید رئیسی
افشین علاء
واکر به دست، پیرزنی خسته
میرفت سوی تخت خود آهسته
در آتش فراق پسر میسوخت
میگفت با غریبه و وابسته:
«آیا ز خاک پر زده فرزندم؟
آیا کبوترم ز قفس رسته؟»
بیرون خانه منتظرش بودند
مردم چه ناشناس چه برجسته
هر دم برای تسلیت از هر سو
میآمدند در صف پیوسته
مثل کبوتران حرم پر زد
مشهد به سوی آن زن وارسته
هرچند او برای پذیرایی
جایی نداشت درخور و شایسته
حتی نداشت خانه دلبازی
مشرف به صحن و گنبد و گلدسته
اما شبیه بال ملائک بود
آن دست پر چروک حنابسته
جان زلال
ناصر فیض
یک جان زلال و روشن از ایمان داشت
آرام نداشت لحظهای تا جان داشت
از راحت خویش بود محروم ولی
دل در گرو راحت محرومان داشت
خادمالرضا
محمدرضا ترکی
تمام شب همه دستانی از دعا مردم
و دستهای دعا جانب خدا مردم
کسی که درد شما را عمیق میفهمید
کجاست در دل این شب...کجا...کجا...مردم؟!
کسی که مثل شما بود، ساده و خاکی
کسی که مثل شما بود بیریا مردم!
به منجنیق بلا اندر است ابراهیم
به آتش حسراتاند بینوا مردم
درون جنگل مِه رفتهای فرو، اما
نمیشوند ز یادت دمی جدا مردم
به دستهای توسل تو را طلب کردند
نمیکنند تو را لحظهای رها مردم
به آستان رضا سر نهادهاند امشب
برای یافتن خادمالرضا مردم
یکی شدند دوباره، به برکت یادت
رها ز تفرقه گشتند، مرحبا مردم!
سلاله رسالت
رضا اسماعیلی
مردی ز سلاله رسالت بودی
هم قبله عزت و کرامت بودی
در خدمت خلق، روز و شب کوشیدی
تو حافظ اقتدار ملت بودی
بال زد تا ماه
محمدحسن حسینزاده
و میگوید تمام خاور از پرواز یک شاهین
که از اوجی به اوج دیگری با بال فولادین
بلندی در بلندی چرخ میزد، چرخ میزد، چرخ
فرا از مشهد و تهران و هند و لندن و ماچین
میان آسمانش ماه و ماه و ماه میکارید
که ماهستان، که ماهستان شود فردا و فروردین
به زیر سایه بالش تمام خطه آرش
رئیس کشوری و خادم سلطان مهر آیین
و او چرخی زد و چرخی زد و چرخی و بالا رفت
که در جغرافیایتان نمیگُنجد عقاب دین
چگونه میشود محصور گردانید مردی را
که هر گامش فراتر بود از پرواز و اسب و زین
و آخر در فراسوی نگاهش بال زد تا ماه
به رغم سربه زیرانی که میرفتند پاورچین
سلام ابراهیم
محمد مهدی عبداللهی
بیا و چارهای ای جان برای هجران کن
بیا و خلوت شب را ستاره باران کن
در آسمان غزل خیزِ یا کریمانت
شکوه پر زدنی نذر بی قراران کن
سفیر جاده تکریم عاشقان برخیز!
دوباره با عَلَمت، عشق را نمایان کن
به نامِ نامی«یا صاحبَ الزمان» برخیز
به رنگ پرچم ایران دوباره توفان کن
تبر به دوش تو باشد، سلام ابراهیم!
بیا و آتش ویرانه را گلستان کن
شب ولادت خورشید، مضطرب بودیم
به یک اشاره مرا راهیِ خراسان کن
میان بغض نفس گیر انتظار، ای دوست
نگاهِ یوسفیات را به سوی کنعان کن
قسم به صبح کرامت، ظهور نزدیک است
سلام ویژه ما را نثار باران کن
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
مهدی جهاندار
کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
کاش بیدار شوم، اول اخبار تو باشی
سرزده سر زده باشی به دو تا شهر و دهستان
رفته باشی سفر خارجه و زود بیایی
بروی باز به محرومترین نقطه ایران
با عبای گِلی و عینک و عمامه خاکی
پای درددل مردم بنشینی کف میدان!
ــ زاهدان ــ تا به کسی خسته نباشید بگویی
یا کلنگی بزنی مدرسهای را به مریوان...
*
کاش بیدار شوم، زائر مشهد شده باشم
شب میلاد رضا باشد و خوش باشم و خندان
کاش بیدار شوم، زیرنویس خبر امشب
فقط از باد بگوید، فقط از بارش باران
خدمتگزار حرم
احمد رفیعی وردنجانی
در این حرم خدمتگزاری محترم بود
از خادمانِ سینه چاکِ این حرم بود
در همت و عزمی که بودش بهر خدمت
از بهر این کشور وجودش مغتنم بود
بر دردِ ما مانند بعضیها نخندید
از غصه ما در دلش همواره غم بود
دلبسته دستور و فرمایش نمیماند
هر جا که مشکل بود خود صاحب قدم بود
تنها نه سرباز غیور رهبرش بود
غمخوار هر اندوه خلقا... هم بود
عرض تلاش او به پهنایِ وطن بود
هر چند طول فرصتش بسیار کم بود
آخر به یاران شهید خویش پیوست
او که تمام هستیاش از این رقم بود
شهید وطن
سمانه رحیمی
این خاک که بر دامنش آلاله دمیده وطن ماست
گلگون شده در هر افقش نورِ سپیده وطن ماست
این سروِ سرافراز که با عزت و آگاهی و ایمان
امروز به مهمانی افلاک رسیده وطن ماست
این رود که از زمزمه و شور غزلخوانی باران
آواز اهورایی خورشید شنیده وطن ماست
این دشت که سرتاسر آن آینه فصل بهار است
از مرگ و هیاهوی خزان دست کشیده وطن ماست
ای هموطن از قافله دُرد کشان دور نمانی
باغی که در آن نفحه فردوس وزیده وطن ماست
این مرد که در قامت پروانه در این دیر خطر کرد
بی واهمه از آتش و از شعله، شهید وطن ماست
بنگر به کجا می بردش جذبه سر منزل مقصود
این نور به جا مانده از آن شعله امید وطن ماست.
معراج انسان
نصیبا مرادی
بیا تا بنگری دلشوره مردان میدان را
بیا تا بشنوی آواز سرخ سربداران را
هزاران راه نارفته هزاران قله رویارو
گواهی میدهد آیه به آیه عهد و پیمان را
کسی که بال بگشوده که ره هموار بنماید
به آغوشش کشیده طعنههای تند طوفان را
میان جنگل انبوه پرواز و مه و باران
خیال انگیز معنا میکند معراج انسان را
همیشه ماجرای غیرت تاریخ تکراری است
رقم خواهد زد ابراهیم تقدیر گلستان را
اجل گاهی به زانو در میآید از شکوه عشق
به آتش میکشد پروانه بی پروا دل و جان را
پس از هفت آسمان در آسمان هشتم غربت
به چشم خویش دیده خادمی شاه خراسان را
ابراهیم کو؟
سید احمد حسینی توچای
سینهها بتخانه درد است ابراهیم کو؟
کار کار بغض نامرد است ابراهیم کو؟
حاج قاسم آن طرف آغوش را وا کرده است
تشنه یاری جوانمرد است ابراهیم کو؟
کوه، آتش، شعله و سرما که علت نیستند
عشق خود اورا نشان کرده است ابراهیم کو؟
پیرمردی اشک میبارد زنی مو میکشد
زخم با دلها هماورد است ابراهیم کو؟
مرد میدانی که میدان هم از او شرمنده بود
عرصه اینک خسته و سرد است ابراهیم کو؟
گرچه با سیدعلی کاری نمیماند زمین
لیک خالی جای یک مرد است ابراهیم کو؟
بوسه گاه حاج قاسم را به یغما برد خاک
کار کار بغض نامرد است ابراهیم کو؟