اساسا مفهومی به نام مرز و کشور در نسل جدید خیلی وقت است رنگ عوض کرده. این را قبلا دو سه باری مفصل درباره اش گفته ایم. به گفته بعضی جامعه شناسان معنای هموطن و اعتقاد به سرزمین زمانی معنی پیدا میکند که مردم آن جامعه تجربههای مشترک شادیها و بحرانهای یکسان و درد و موفقیتهای مشابهی را گذرانده باشند و حالا وقتی فضای مجازی اینقدر با زندگی عجین شده که لحظه به لحظه از حال و هوای غزه زیر بمبهای اسرائیل باخبر باشیم و رای آوردن حزب دموکرات یا جمهوری خواه در آمریکا این قدر روی زندگی هر کشور تاثیرگذار باشد و بشود یک اتفاق مهم دیگر. معنای مرز به مفهوم دهکده جهانی بدل شده و تفاوتها کمرنگ و کمرنگتر میشود. این مقدمه چینیها را کردم که بگویم، ولی بازهم ته ته همه اینها قلمرو هر آدمی همان جاییست که به دنیا آمده است. مهدی رفیعی مه ابادی مدیر عامل مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران درباره اعتراضات سال گذشته گفته بود: خلاف نظر کسانی که معتقدند اگر جایی برای اعتراض امن وجود داشته باشد اعتراض از اغتشاش جدا میشود؛ بنده هر چند در این کار ضرری نمیبینم، اما علاج اصلی این درد را هم این مورد نمیدانم. بیشتر پیمایشها نشان داده نسل متولدان دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ که در پیمایشها مورد بررسی قرار میگیرند، بسیار متفاوت از نسلهای دیگر می اندیشند و بدیهی است حاکمیت نمیتواند آن مواجههای را که به طور مثال با متولدان دهه ۵۰ و ۶۰ داشته با این نسل هم داشته باشد.»
مطالبه گری
اگر بتوانیم کلیت سخنان مرکز افکارسنجی ایسپا را در یک عبارت خلاصه کنیم، به همان چیزی میرسیم که پیش از این بسیار در مباحث فنی و تخصصی در باب جامعه جدید ایرانی مطرح شد، اما حالا نمود عینی فرهنگی، اجتماعی و البته سیاسی آن در کف خیابان دیده می شود: «تغییرات نسلی». البته که تغییرات نسلی با تغییرات مفاهیم است که اتفاق میافتد و بزرگ ترینش هم در سالهای اخیر دیدیم تغییر مفهوم مرز مطالبه، سازندگی و حتی تغییر زاویه دیدی که نسل اواسط ۷۰ به بعد به مفهوم زندگی و دنیا دارد، ما را وادار میکند که جور دیگری واکنش نشان بدهیم و مطالبه گری مان نسبت به دهههای قبل متفاوتتر باشد. سوال اینجاست ما چقدر سنگ این قلمرو را به سینه زده ایم و چقدر باور کرده ایم که اگر خوب یا بد این جغرافیا را مردمش ساخته اند و تاکجا میخواهیم فرافکنانه ریز و درشت ضعف و ناکارآمدیها را گردن راس بیندازیم؟ یک خبرنگار بعد از حادثه کرمان در توییتی نوشته بود که به قول خودمان واقعا حق بود: "ابتدا گفتند این پرچم شما نیست، پاره کنید و آتش بزنید بعد گفتند این تیم ملی شما نیست، تشویق نکنید بعد گفتند این سرود ملی شما نیست، نخوانید بعد گفتند این سردار شما نیست، احترام نگذارید. حالا بعد از این که ترور تا خیابانهای ایران آمده، میگویند این وطن شما نیست، ناراحت نباشید! آنها قدم به قدم تمام مظاهر هویتی شما را گرفتند. شما قدم به قدم پذیرفتید. حالا نگاهی به خود بیندازید. بی وطن شده اید!" در ابتدای متن اشاره کردم نوجوان یا متهم بوده است یا نامرئی و یک سر نامرئی شدن هم به خود آدم برمیگردد. به بی وطن شدگی و تغییر مفهوم مرز، بـه وسواس به خرج ندادن سـر قـانـون مـنـدی و انسانیتی که از خود آدم شروع میشود و اظهار عصبانیت و مطالبه به روشهای چاله میدانی. وقتی قلمرو را برای خود بدانیم، رسا حرفمان را میزنیم و نمیگذاریم خار توی پای گربه اش برود.
ملک بزرگان
حکایت رفتار بعضیها، حکایت رفتار قارون است با گنج تمام نشدنی هایش. با صندلی ریاست و رای مردم و الطاف خداوندی مثل وسیله شخصی و سیاهه خوش اقبالی و قلمرو آبا و اجدادی رفتار می کنند و سبکبار روز را شب میکنند. انگار نه انگار روی دوششان مسئولیتی سنگینی میکند و کمر همت بسته اند مفهوم هم وطن و هم مرزی که پیشتر به آن اشاره کردم را بیشتر از مردمش بگیرند و این را القا کنند که هنوز در همان عهدی که قلمرو جایی بـود کـه پـادشـاه حرفش کـارسـاز بود مـانـده و مــردم، خصوصا نـوجـوان و جـوان بی تاثیرند؛ و حال منصفانه و زاویه دید دوم حق میدهم نــوجــوان و جـــوان کـم کـم خـــودش را در ایـن قلمرو نامرئی ببیند و نامرئی عمل کند. حتما یک گوشه از فیلمهای تبلیغاتی باید نوجوانهای ۱۸ سالهای باشد که از قضا رای اولی هم هست و احتماال متقاعد کردنش به زعم بقیه سهل است و شاید کم استدال ، بی گرایش و جهتگیری و بـدون موضع! کسی که تا پیش از ۱۸ سالگی گاهی اولویت آخـر نهادها و موسسات دولتی هم نبوده و کارهایی که برایش انجام می شده زود بازده و بدون برنامه ریزی و آ گاهی درست و برای رد کردن گزارشهای دهن پر کن به بالا سری بوده، حالا به سن قانونی رسیده و رایش مهم شده است. در بازه سال ۷۹ تا ۸۵ واجدین شرایط برای رایگیری از ۱۵ سال به بـالا بودند و باید بررسی کـرد ایـن تصمیم مجلس چه سـود و زیانهایی به همراه داشته، اما حوالی سال ۸۷ تا ۸۸ هیات دولت وقــت لایحه دو فـوریـتـی را تـصـویـب کــرد کـه سـن قانونی بـــرای رای دادن دوبــــاره از ۱۸ بـه ۱۵ ســال کاهش پیدا کند.
لایحه هایی که اگر اجرایی میشد احتمالا نه تنها بحث نوجوان را در اولویت جامعه، رسانه، سیاست و... قرار میداد بلکه او را هم نسبت به اتفاقات کشور و روی کار آمـدن اشخاص بـرای کرسیهای مهم ریاست حساس میکرد و از لایه نادیده گرفتن به یک کنشگر مهم و فعال دغدغه مند تبدیل میشد. نوجوان در فضای اجتماعی و سیاسی کشور فقط در بزنگاههایی مهم میشود که یا دسته گل بزرگی به آب داده و شده است، هلیای قمه کش که باید برایش ابراز نگرانی کرد یا قرار است کمک کند از آب گل آلود ماهی صید شود.
آکسسوار
احتمالا واژهای که تیتر این بخش از متن شده را شنیده اید، ولی برای کسانی که ممکن است ندانند، توضیح میدهم که در نمایش و فیلم و خلاصه تولیدات هنری از این دست، یک سری لوازم وجود دارد که مثال در صحنه تئاتر یا فیلم و سریال مـورد استفاده قـرار میگیرد. از شمشیری که در دست بازیگر نقش تاریخی میبینیم تا تک تک لوازم یک اتاق در یک فیلم.
اهل هنر معتقدند اگر وسیلهای را در صحنه قرار دادی باید حتما در جایی مورد استفاده هم قرار بگیرد. ولی خب حتما قبول دارید که برخی وسایل هم صرفا جهت پر کردن فضا استفاده میشوند و نقش جدی ندارند. مثال در یک اتاق، هم مبل و تلویزیون هست هم قابل عکس و آینه و حتی گلدان. حالا ممکن است طراح صحنه برای اینکه آن اتاق طبیعی یا زیباتر به نظر برسد در طول فیلمبرداری یا نمایش، هیچ استفاده خاصی از آن لوازم نکند. از وقتی مـوج فعالیت در حـوزه نوجوان یکباره شکل گرفت؛ خیلی از مجموعهها دیدند هم میتوانند پزش را بدهند و هم حس کردند بالاخره یک میدان بکر و جدید است و میشود از آن پول درآورد. برای همین با سیل گستردهای از مجموعهها و فعالان فرهنگی و غیرفرهنگی مواجه شدیم که آمدند وسط میدان و خواستند قلمرو نوجوانان را تسخیر کنند.همین نـاآگـاهـی و بی تجربگی شـان هـم کـار دست نوجوانها داد. مثال فکر میکردند برنامه نوجوانانه برنامه هایی است که نوجوانها در آن حضور داشته باشند. برای همین برنامه های چندصد هزار نفره راه می انداختند که نوجوانها بیایند توی آن فضا را پر کنند. گرچه یک جوالدوز به دیگران زدیم یک سوزن هم باید به قشر قابل توجهی از خود نوجوانها زد که باعث میشوند افکار عمومی مردم از آنها و هم سن و سال هایشان موجوداتی بی مصرف که همیشه سرشان توی بازی و گوشی و تفریح است، می باشد.
من اینجا بدون تو
یک وقت برای اینکه کسی را مورد توجه قرار ندهیم و خلاصه آدم حسابش نکنیم، الزام است او را از جایی که هستیم بیرون کنیم یا اصلا راهش ندهیم. مدیری را فرض کنید که اجازه ورود یک کارمند یا حتی ارباب رجوع را به داخل اتاقش ندهد. معنی این عمل کامال روشن است و همان بی توجهی که عرض شد مد نظر اوست. درباره نوجوانها وقتی صحبت از این کردیم که مثال به یک پسر یا دختر ۱۶ ساله اجازه نمیدهیم وارد دایره رای دهندگان شود؛ یا خیلی سادهتر، به بهانه های از یک محفل بزرگسال خارجش میکنند، همین بی توجهی صورت گرفته و قلمروش کوچکتر شده است.
ولی یک مدل بی رحمی و بی توجهی دیگر هم دارد در مورد این نسل اتفاق می افتد. مثال نوجوان ممکن است برای خودش یک اتاق داشته باشد که اگر پدر و مادر ترجیح بدهند در طول شبانه روز یک بار هم به فرزندشان سر نزنند و این هم خودش بی توجهی است.
شما وقتی به مغازهای در محله تان نمیروی بازهم قلمرو او را کوچک کرده ای، چون داشته هایش بی اثر شده اند. بگذریم که خیلی از بزرگترها و والدین نه از فضای مجازی و دنیای پیچیده اش آگاهی درستی دارند، نه دنیای بازیها و استریم و امثال آن را میشناسند و نه حتی از پاتوق نوجوانشان در فلان کافه خبر دارند.
شاید برای همین است که وقتی ما در تحریریه نوجوانه که دور هم فکر میکنیم و حرف میزنیم، به واژه برمودا میرسیم. جزیره ای که حتی برخی از اسمش هم هراس دارند و تقریبا نه کسی متولی آن میشود و نه کسی جرات نزدیک شدن به آن را دارد. جایی شبیه قلمرو نوجوانان خودمان. حالا نوجوانها که عاقبت گلیم خودشان را از آب بیرون میکشند، ولی خب تهش میشود اینکه هر از گاهی اقدام یک یا تعدادی نوجوان کلاه از سر بزرگترها بیندازد و از خواب بیدارشان کند!