* سلام و خوشامد میگویم جناب آقای مقدمدوست. شما این روزها فیلم «عطرآلود» را در حال اکران دارید، خوشبختیم که امروز در برنامه جامپلاس در خدمت شما هستیم.
ممنونم که من را دعوت کردید و خدمت شما و همه بینندگان و خوانندگان گرامی این برنامه سلام عرض میکنم.
* ما در این برنامه ابتدا در خصوص بنیانها و گرایش دوستان موفق حوزه فرهنگ و هنر که دعوت ما را میپذیرند، صحبت میکنیم. سؤال از شما این است که چه اتفاقی رخ داد و قلاب سینما، شما را درکجا صید کرد؟
در زمان نوجوانی ما و در آن سن و سال اتفاقی که در حال حاضر خیلی فراگیر شده است، رخ نداده و هنوز وسائلی مانند گیم و گوشی، نوجوانی را نبلعیده بود، در نتیجه ما در آن دوره به چیزهای دیگری علاقهمند میشدیم. دوره نوجوانی یا همان دورهای که در زمان ما به آن راهنمایی میگفتند، در واقع سن و دورهای است که فرد چیزهای جدیدی پیدا میکند. مواجهه دیگری با مسائل دارد و غیر از اینکه دنیای او دنیای نوجوانی و بازی است، به یکسری چیزهای جدی نیز علاقهمند میشود. در آن دوره جوانان به شکل متنوعی به چیزهای جدید علاقهمند میشدند که این علاقهمندی در یکسری اشیا نمود پیدا میکرد؛ اشیایی که انگار کیفیت و ماهیت اسباببازی داشتند و در عین حال برایشان جدی و مهم بود. ممکن بود فرد به یک میکروسکوپ، تلسکوپ یا ماشین علاقهمند شود. در این میان یکی از علاقهمندیهایی که شاید افراد کمتر به سمت آن میرفتند «سینما» بود.
* سینما در آن دوره چیز دور از دسترسی بود و مثل حالا سهلالوصول نبود.
همینطور است. بچهها اگر هم به سینما علاقهمند میشدند، به دیدن فیلم روی میآوردند و علاقهمندی نشان میدادند و پشت صحنه فیلم خیلی برایشان مهم نبود. آنها به سینما میرفتند و فیلم میدیدند، ولی کمتر اتفاق میافتاد که سر برگردانند و به آنجایی که فیلم از آنجا پخش میشود، نگاهی بیندازند و در مورد آن کنجکاو شوند و فقط به پرده روبهرو نگاه میکردند، اما من از همان زمان جزو کسانی بودم که وقتی میرفتم و فیلم میدیدم، به غیر از اینکه پرده را میدیدم، آپاراتخانه را هم نگاه میکردم و برایم جذاب بود. اگر خوب دقت کنیم، در واقع آخرین مرحله پشت صحنه سینما تا قبل از رسیدن فیلم به پرده، همان دستگاه آپارات و سیستم پخش فیلم است و از آنجاست که پشت پرده تمام و صحنه نمایش آغاز میشود.
* نام اولین فیلمی که دیدید، خاطرتان هست؟
نه خیلی بچه بودم و خاطرم نیست.
* یادتان هست در کدام سینما اولین فیلم را به تماشا نشستید؟
تا جایی که در خاطر دارم «سینما بهمن» بود. چون اوایل را در یاد ندارم و در واقع از جایی را به خاطر میآورم که خودم بزرگتر شده بودم و به سینما میرفتم.
*شما هم جزو کسانی بودید که وقتی در کودکی و دوره دبستان میپرسیدند میخواهید چهکاره شوید، میگفتید که میخواهم فیلمساز شوم.
نه، نه. اصلا نمیدانستم سینما چیست.
*البته طبیعی هم هست، چون مقوله سینما آنقدر ناشناخته بود که چنین انتظاری نمیرود. جالب است که توجه کنیم تا اوایل دهه ۷۰ عموم مردم حتی اسامی بازیگران مطرح در سطح استاد جمشید مشایخی و عزتا... انتظامی را بهدرستی نمیدانستند و مثلا میگفتند «نظامالملک» یا «رضا خوشنویس» در فلان فیلم بازی میکند. دلیلش هم همان دور از دسترس بودن سینما برای عموم بود.
برخی چیزها در درون خودشان رازی پنهان دارند که بهخصوص برای بچهها و نوجوانان جذابیت دارد. همین است که میگویم اگر چیزی حواس آنان را نبلعد، توجهشان را جلب نمیکند. هنوز هم همینگونه هستند. یعنی اگر یک هفته این گوشی تلفن همراه در دسترسشان نباشد، به سراغ کتاب، ذرهبین، پدیدههای مختلف و به تعبیری همان نوجوانی ارگانیک میروند.
*شیطنتهایی مثل اینکه مورچهها را دنبال کنند، روی برگ آفتاب بیندازند.
دقیقا. نوجوانهای امروز هم این خصلت را دارند و من بهعینه شاهد بودهام. کافی است یک هفته بچهها را از گوشی دور نگه داریم؛ خواهیم دید که سر خانه اصلی و درست برمیگردند و نسبت به پدیدههای مختلف کنجکاو میشوند. در حقیقت از هویت مصرفکننده صرف خالی میشوند و مثلا تلویزیون که نگاه میکنند، از خودشان میپرسند که این وسیله چگونه درست شده است. در حقیقت بهدنبال همان رازهای پشت پدیدهها هستند. خاطرم هست زمانی که بچه بودیم، اگر یک عکس میدیدیم در مورد چگونگی و چرایی آن کنجکاو میشدیم. موضوعاتی که هنوز هم خیلی دقیق پاسخ داده نشده است. سوالاتی مثل اینکه تصویر ما چطور داخل عکس میرود؟ فرآیند چاپ چیست و چگونه انجام میشود؟ موضوعی که هنوز هم شاید نوجوان ما خیلی در جزئیات آن کنجکاو نباشد. اما من شاهد بودهام که بچهها دوست دارند این سازوکارها را درک کنند و بفهمند. به همین دلیل هم کاردستی یک پدیده خیلی جدی است. چون بچه وقتی سیمها را به هم متصل میکند، دکمهای در مسیر سیم قرار میدهد و آرمیچری وجود که پروانهای روی آن سوار میشود، این پدیده را درک میکند و زمانی که با متصلکردن سیم و زدن کلید آن پروانه میچرخد، کشفی صورت میگیرد و رازی حل میشود که برای بچه و بهخصوص نوجوان جذاب و برانگیزاننده است. بچه وقتی متوجه میشود که خودش کاری انجام داده و سازهای درست کرده که در آن یک پروانه میچرخد، برایش جذاب است و آن حس کنجکاویاش ارضا میشود.
*خودتان چنین تجربهای را داشتهاید؟
بله. درست کرده بودم و عکسش را هم دارم. ابتدای رابطه ما با سینما همین بدهبستان و کنجکاوی در خصوص پشت صحنه و جزئیات فیلم و صحنه بود. دوست داشتم این مکانیسم را بفهمم و به همین دلیل زمانی که فهمیدم جایی هست که سینما را یاد میدهند، خوش به حالم شد. چون واقعا این موضوع را هم نمیدانستم.
* اما شما از افراد خوششانس بودید که این موضوع را زود فهمیدید.
بله، خوششانس بودم و البته در مورد فیلم خیلی در مدرسه حرف میزدم. طوری که یکی از دوستانم گفت تو که اینقدر به سینما و فیلم علاقه داری، برو آن را جدیتر دنبال کن و اصلا کلاس فیلم برو؛ و من واقعا نمیدانستم کلاس فیلم هم وجود دارد. او گفت که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کلاس فیلم دارد. بعد از آن بود که رفتم و حدود دو سالی هنرجوی فیلمسازی کانون بودم.
* آن سالها در کدام محله زندگی میکردید؟
در محله پیروزی، سمت میدان بروجردی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان در کتابخانه چهارصد دستگاه فعال بود. البته آن سالها، سالهای آخر فعالیتهای فیلمسازی کانون بود. بعد که از معلممان برای ادامه آموزش سؤال کردم، گفت به سینمای جوان بروید. در آن دوران نوجوانی ۱۳، ۱۴ و ۱۵سالگی علاقه به این ابزار، ادوات و تکنولوژی آن در ما زیاد بود.
* یک حالت جادویی داشت؛ اتاق تاریک ظهور و چاپ عکس و ماجراهای آن.
اصلا بیرونآمدن تصویر از درون کاغذ چاپ و درک فرآیند آن برایمان خیلی حیرتانگیز و جذاب بود. امری که مطمئنم هنوز هم برای نوجوانان جذابیت و گیرایی دارد و اگر وارد این فرآیندها بشوند حتما لذت میبرند. بهطور مثال بچههایی که بهدنبال کار رباتیک میروند، زمانی که یک کنترل در دست دارند یا در فرآیند ساخت یا حتی مونتاژ آن شرکت میکنند و میبینند با فشار دادن یک دکمه ماشین کنترلی را که خودشان آن را ساختهاند، به این سو و آن سو میرود و حرکتش در کنترل آنهاست، خیلی لذت میبرند و هیجان دارند و میخواهند که این سیستمها را بفهمند و ساختار آن را تجربه کنند.
* اساسا دنیای نوجوانان نسبت به دنیای ما خیلی ساختارمندتر است، چون تجربه هزارهای و ژنتیک آنها و تجربه زیسته آنها با ما متفاوتتر است، اعجوبههای عجیبوغریبی هستند. پس بعدش به سینمای جوان رفتید؟
در ابتدا علاقهمندی به این دم و دستگاه عجیبوغریب بود و بعد به کلاسهای فیلمسازی رفتیم.
* آیا خانوادهتان حمایت میکردند و برای شرکت در این کلاسها به شما پول میدادند؟
کلاسها پولی نبود.
*یعنی سینمای جوان هم پولی نبود.
نه پولی نبود، کانون هم پولی نبود. هیچکدام پولی نبودند. در کانون و در اواخر دورههای آن حتی فیلم خام برای ضبط نداشتند.
*بله، خاطرم هست که کمبود داشتیم و در دورهای به خیابان ناصرخسرو میرفتیم و با هزار ترفند فیلم سیاه و سفید را که لازم بود، میخریدیم.
همینطور است، یعنی فیلمی داخل دوربین نبود و ما خیلی جدی فرآیند فیلمسازی را انجام میدادیم.
*یعنی حتی با خالیبودن دوربین، آیین آن را به جا میآوردید؟
بله. با آنکه چیزی ضبط نمیشد، برداشتها را تکرار میکردیم. طوری که یادم هست زمانی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فیلمسازی یاد میگرفتیم، با پولی که جمع کرده بودم یک حلقه فیلم خریدم و داخل دوربین انداختیم تا آنچه بازی میشد، ضبط شود.
اما در سینمای جوان موضوع فرق میکرد و برای حمایت از جوانان و نوجوانان تسهیلاتی وجود داشت که برای علاقهمندان به فیلمسازی تخصیص یافته بود. اولین باری که برای شرکت در جلسات فیلمسازی رفتم، برایم یک نوع کشف بود که فهمیدم آهان! این ابزار جز اینکه یک وسیله برای فیلمبرداری است، امکان روایتگری را نیز برای ما فراهم میکند.
* یعنی بتوانی قصه خودت را هم تعریف کنی. البته این موضوع با پیشرفتهایی که صورت گرفته است، امری بدیهی است، اما آن زمان برای یک نوجوان کشف و شهود بوده است.
همینطور است، اما برای ما جذاب بود، چون میتوانستیم بهوسیله آن قصهای را که نوشته و در یک نشریه چاپ کردهایم، بهصورت فیلم نیز تولید کنیم. البته از همان دوره کودکی و نوجوانی که حدود ۱۲ و ۱۳ سالگی را دربرمی گیرد از تماشای فیلم لذت میبردم.
* شما فرزند اول خانواده هستید؟
پسر اول خانواده هستم. آن دوره مثل حالا فضاهای نظری و آموزشی و دیگر فرصتها فراهم و مثل الان فراوان نبود، چون با وضعیت فعلی یک بچه ۱۳ ساله خیلی زودتر متوجه میشود که سینما روایت هم دارد و خودش زبانی برای بیان خیلی قصهها و روایتهاست.
* بعدش هم سینمای جوان و رفاقتها و کارکردن در حوزه سینما جریان پیدا کرد؛ و فیلمنامه نوشتن.
* درخصوص ساختن فیلم کوتاه و مستند قول معروفی هست که میگویند: «همه رفقا جمع میشوند فیلم اولت را بسازی، اما همین که اولین را ساختی همه جمع میشوند که نگذارند فیلم دوم را کلید بزنی.» نوعی تناقض در موقعیت رفاقت و کار حرفهای وجود دارد.
در فضای رفاقتی که من قرار داشتم واقعا این قاعده وجود نداشت، چون برای فیلم اول و دومم خیلی مدیون همکاری و حمایت همکارانم هستم و لطفی را که باعث توفیقم میشد، به عینه میدیدم.
* به نظر میرسد خیلی طبع بلند و مهربانی زیادی دارید، طوری که اگر بلائی هم سرتان بیاورند خیلی متوجه نمیشوید.
من بلائی ندیدهام. ضمن اینکه خیلی خدا را شکر میکنم که در حوزه سینما کار میکنم و از اتفاقی که برایم رخ داده است، راضی هستم.
* موضوعی که در همه گفتگوهای ما و دوستانی که روی این صندلی نشستهاند تکرار شده، این است که گفتهاند: «در آرزوهایشان زندگی میکنند.» خوشحالیم که شما هم در این دایره قرار میگیرید. در عین حال شما در حوزه رفاقت یکی از مثالزدنیترین رفاقتهای سینمایی و حداقل در سینمای نو را با حمید نعمتا... دارید. با ایشان در سینمای جوان آشنا شدید؟
بله. در دفتری در باغ فردوس. دفتری که همین الان هم هست و سر کوچهای به نام یاس قرار دارد و در حال حاضر ساختمان جشنوارههاست. آنجا دفتر سینما جوان بود و سالهای سال بهعنوان دفتر مرکزی سینمای جوان بهحساب میآمد، البته دفتر تهران سینمای جوان جایی دیگر قرار داشت و یکی دو باری هم جابهجا شد.
* یکی از جذابیتهای سینما این است که با همه شرایط خاص سینما و بهویژه سینمای ایران، رفاقت و نارفیقی، طمع جای خود را دارد. در نتیجه اگر فرصتی برای کار پیش بیاید، طرف میگوید چرا هادی و حمید را صدا نکنیم و خودمان سودش را ببریم. اما انگار این بخش برای شما قفل است.
واقعا قفل است. به نظرم این امر محصول همین علاقه و همیاری و همین رفاقتی است که شما میگویید. یعنی هم بنده و هم حمید هر دو خیلی به سینما و این زبان علاقه داشتیم و داریم. حتی به همان ادوات، فناوری و همه جوانب آن همچنان علاقهمندیم و آن را دوست داریم.
* ذوق میکنید!
آفرین! تعبیر خوبی است، چون این یک کار ذوقی است و ما هم با انجام این کارها واقعا ذوق میکنیم، ذوقی که پشت آن شوق است و به یک معنا با این کار حرکت میکنیم و حیات داریم. این حاصل همان نیرو و کششی است که نسبت به سینما داریم و هم در بخش صنایع لفظی و هم در بخش روایی آن علاقهمند به این موضوع هستیم.
* من میگویم شما انگار این خصلت، معرفت و جنس رفاقت را از بیرون از سینما آوردهاید که حریف این ناجوانمردانگیهای درون سینما میشوید. مثل طیف آقای کیمیایی، فرامرز قریبیان و حسین مختاری که انگار از خیابان پل ری یکجور معرفت و رفاقتی را با خودشان آوردند که سینما، سالهای سال حریفشان نشد.
ما با دوستان دیگری هم این زبان مشترک سینما را داشتیم، ولی در مورد بنده و حمید فقط این زبان مشترک سینما نبود که این تابآوری و رفاقت را ایجاد میکرد. برای ما خود سینما محل رفاقت بود، چون درباره سینما حرف زدن لزوما تبدیل به رفاقت نمیشود، اما این ظرفیت را دارد که وسیله رفاقت و نزدیکی بیشتر شود. توی رفاقت محبت و دوستی هست این دوستی میتواند در سینما یا در ابعادی دیگر عینیت پیدا کند، چون این دوستی تمیز است.
* ولی شما خیلی مهربانید و این نگاهی که در باره دیگران میگویید، خاص خودتان است.
نه اینطوری نیست و خیلیها در این سینما رفیق دارند و با هم رفیق هستند.
* معمولا آنچیزی که در سینما با آن مواجه میشویم، رفاقتهایی است که تا یکجایی پیش میرود و از یک جایی تغییر مسیر میدهد.
بیایید نگوییم رفاقت و اسمش را رابطه بگذاریم، چون این رابطه میتواند شکلش رفاقت باشد، به شکل تحمل یکدیگر مطرح شود یا در شکل سودمندی نمود پیدا کند.
* خب! حالا همان رابطهای که شما میگویید. آیا در این رابطهها کسی نبوده که سوژه یا فیلمنامه شما را بردارد؟ کسی که زمانی جز گعده دوستان شما بوده است، اما چنین کاری با شما کرده باشد.
رابطه که بیآسیب نیست، اما اگر توی آن محیط ذوقی و با شوق ادامه بدهیم این جملات از توی آن محیط بیرون میآید. مثلا در مورد کسانی که شکایت میکنند طرح ما را دزدیدهاند، باید دید که این جمله از کجا درمیآید که به طرف چنین حرفی میگویند. زمانی که میخواهند با نوعی از پز همدردی، طرف مقابل را بیشتر عصبانی کنند و احساس غبن بیشتری به او بدهند، اما باید توجه داشت که اگر از کسی جملهای میدزدند، ارزش دزدی دارد و فرد خیلی کارش درست و با استعداد است. پس وقتی چنین حرفی به طرف میزنند دلیل این کار این نیست که طرف را قانع کنند تا نرود شکایت کند و بخواهند که آن طرفی که دزدی کرده است در امنیت باشد، بلکه چنین حرفی واقعیت دارد.
* بله برخاسته از همان معیارهای دنیای نادیدهگیری است که بهترین کار را هم ارائه بدهید، خواهند گفت، حالا چیزی خاصی نیست!، ولی همان آدم که اثر طرف را میدزد بالاخره متوجه میشود که نه ظاهرا چیز خاصی بوده و ایشان روی خودش نیاورده است.
وقتی شما نسبت به سینما ذوق داری، اینکه چیزی را از دست بدهی متفاوت است. چون این اتفاقها برای من هم رخ داده، ولی اصلا در یادم نمانده است.
* اما کسی هست که همه هم میشناسیمش و اتفاقا خیلی هم دوستش داریم، اما در مورد عمده فیلمهایش یا فیلمنامه سرقتی است یا سوژه یا اسم فیلم.
این موضوع در صدر ذهنم نیست و حالا چی بشود که یادم بماند.
* در مورد شما که باید گفت مراتب رفاقت را بجا آوردهاید! اما مرحله بعدی آن پاتوق خانه حمید نعمتا... است. آن پاتوق از چه زمانی شکل گرفت؟
ما از همان نوجوانی مانند همه بچهها به خانه همدیگر رفتوآمد داشتیم، اما تعداد این رفت وآمدها بیش از حد مرسوم بود و بعد از مدتی شکل دوستی خانوادگی پیدا کرد. طوری که خانودهها و فامیل یکدیگر را بیشتر شناختیم و زمان زیادی با هم بودیم. طبیعتا بیشتر هم در مورد سینما حرف میزدیم و دوستیهایمان نیز عمیقتر میشد. حالا اگر خانه هم نبود، در کوچه و پارک زمان بیشتری را با هم میگذراندیم.
* پاتوق خیابان ری، خانه پدری حمید عنایتالله بود؟
نه، خانه یکی از اقوام ما بود.
* عجب! من همیشه با خودم فکر میکردم خانه پدربزرگ یا مادربزرگ حمید باشد.
البته خانه مادربزرگ من و مادربزرگ حمید هم بود و خانه یکی از اقوام ما هم در این بسته پاتوقی قرار داشت و همیشه پیش هم بودیم.
* این با هم بودنها با بالا رفتن سن بچهها هم ادامه داشت و یادم هست علی علایی، شما و حمید بودید. چه کسانی دیگری بودند؟
افراد زیادی آمدند و رفتند، ولی یکی از بچههای که مستمر حضور داشت همان علی علایی بود و همیشه محلی برای دور هم بودن داشتیم.
* در آن گپ و گعدهها شاعر هم داشتید؟
بله، یکی از دوستانم که همسایه ما هم بودند، شاعر بود و ترانه میگفت؛ البته ما همگی همدیگر را در محیطهای سینمایی پیدا کرده بودیم، عمده دوستان سینمایی بودند و، چون دغدغه مسائل سینمایی داشتیم در محیط شعر و شاعری حضوری نداشتیم.
* خوبی دوران قدیم این بود که رفقایی از جنس گرافیست، آهنگساز داشتید و در موج سینمای نو ایران این خصلت است که کمک میکند تیتراژ فلان فیلم آقای کیمیایی را کیارستمی بسازد و خودش بعدا وارد حوزه سینما میشود.
بله، مثلا آقای فرامرز قریبیان در محلهای بوده که نعمت حقیقی فیلمبردار و اسفندیار منفردزاده موسیقیدان و آهنگساز بچه محل همدیگر بودهاند. در حقیقت محله کانون این تنوع در علاقهمندی و رفاقتهای آن دوران بوده است. ولی چون ما همدیگر را در محیط سینما پیدا کرده بودیم دوستانی که به جمع ما اضافه میشدند، متعلق به سینما بودند.
* اصلا آن خطه افراد سینمایی زیادی از لحاظ مدیر، کارگردان و بازیگر بیرون داده است. اتفاق جذابی که متاسفانه در بخشهای پژوهشی و رسانهای و بخشهای نظری سینما به این مباحث دقت نمیشود و همین است که اگر فیلمسازی از طبقه خودش جدا شده است، تمامی ماهیت و هویت خودش را از دست داده است. به این موضوعات تاکید میکنم تا توجه داشته باشیم که این خاستگاهها تا چه انداره مهم است. از قضا شما جزو کسانی هستید که این جایگاهتان هنوز پررنگ است و ارتباط با بدنه جامعه با قشری از طبقه متوسط و طبقهای که در آن زمان طبقه متوسط و نزدیک به پایین دست بودهاند را حفظ کردهاید. اینهاست که آن جنس ایرانی بودن را در سینمای ما قابل رصد میکند. دایره دوستان ما هم که بزرگ میشد، اثر داشت. بله، ما دوستانمان را از محیط سینما پیدا میکردیم، اما گزینش بر اساس همین اشتراکات بود. یعنی فرض بفرمایید اگر کسی برای فیلمساز شدن، پیشرفت، جایزهگرفتن و ترکاندن عجول بود و میدیدیم انگار طاقت و حوصله حرفزدن، رفاقت و رابطه را ندارد، حتی انگار حوصله اهل سینما بودن را ندارد و میخواهد سریع گاز بدهد و برود اصلا در این دایره نمیماند.
* افرادی هم وجود داشتند که این مدلی و کمی زرنگباز و تحت حمایت بودند، ولی از آن گعده جدا و حذف میشدند.
بله، افراد عجولی که به تعبیر آنها ما «معطلکن» بودیم و حتی دوستمان هم نداشتند که به خاطر آن دوستداشتن بمانند، ولی ما به سینما علاقه و نسبت به آن انس داشتیم که این خودش ایجاد تابآوری میکرد.
* صبوری هم یکی دیگر از این شاخصههای موفقیت شماست. یعنی با پشتسرگذاشتن ناملایمات خیلی پوست انداختهاید. از این پوستاندازیها چه چیزهایی در یادتان مانده است؟
این اذیتشدنها یا به تعبیر شما پوستانداختنها، متعدد بوده است و فراز و فرودهای زیادی را پشتسرگذاشتهایم، اما واقعیتش این است که هیچکدام آنقدر کاری نبوده که ما را از پای بیندازد. اگر بخواهم این صبر را تحلیل کنم، باید بگویم فرد وقتی برای کاری شوق و ذوق یا بهتر بگویم علاقه و دغدغه دارد، تابآوریش برای تحمل مشکلات زیادتر میشود. صبر لزوما یک واکنش درونی نیست و شوق و ذوق برای رسیدن به یک هدف میتواند فرد را صبورتر، امیدوارتر و پایدارتر کند. صبر با امید ارتباط وثیقی دارد و میتواند باعث ذوق و شوق و ثباتقدم در رسیدن به یک هدف شود.
* در آن موقعیتهای اولیه و در این فرازونشیبها تصور میکردید روزی فیلمسازی شوید که بهطور مستمر و در مقام یک فیلمساز حرفهای آثاری را تولید کنید؟
راستش را بخواهید هیچوقت به این موضوع که باید حتما فیلمساز شوم، فکر نکردهام. چون از همان ابتدا و تا همین لحظه فکر میکنم در این سینما حضور دارم. الان هم که فیلمساز شدهام مطمئنم که در این سینما هستم و هر روز هم چیز جدیدی یاد میگیرم. این دقیقا شبیه همان سالهای اول و میانی است که چیزی یاد گرفتیم و فکر کردیم چگونه دغدغههایمان را با این سینما روایت کنیم. در این میان یکروزی فیلم کوتاه بود، یکروزی فیلمنامهنوشتن بود و یکروزی حتی دستیاری، که در آن موقعیت هم احساس میکردیم همکار زبان فیلمسازیم و داریم کار مفیدی برای سینما و خودمان انجام میدهیم و درواقع بخشی از نظام تولید یک فیلم هستیم.
* این دیدگاه مهربانی شما، خیلی شبیه شازدهکوچولوست که همه چیز خودت را به امر خیر تبدیل میکنی!
اینکه میگویم عین واقعیت است. هیچگاه فکر نکردهام داخل سینما نیستم و اتفاقا از همان ثانیه اول احساسم این بوده است که در درون سینما هستم، نه در درون سینمای حرفهای که فرد اعتباری داشته باشد یا امکان فوری و سریع و قطعی فیلمسازی داشته باشد، ولی از همان ابتدا خودم را در عرصه فیلمسازی احساس کردهام و حسم این بود که در حوزه فرهنگ فعالیت میکنم. بههمیندلیل وقتی کار آموزش انجام میدهم خوشحال و خشنودم.
* شما ازجمله فیلمسازانی هستید که این نگاهها در فیلمهایتان مشهود است. بهطورمثال، موضوع مشیت الهی و نگاه دینی در فیلمها، انتخاب سوژهها و دیگر بخشهای کارتان وجود دارد. حتی تجربه زیسته دوران گذار پاتوقی را که دربارهاش صحبت کردیم میتوان در فیلم «بیپولی» حمید نعمتا... دید. یعنی آن نگاهها و علائق شخصی، زیستی و اجتماعی شما در آثار سینماییتان از همان فیلم اولی که بهطور مشترک با حمید کار کردهاید تا آخرین فیلمتان یعنی «عطرآلود» که فیلمنامه را فیلمنامهنویس دیگری نوشته است میتوان دید. این رد پا را میتوان در همه این آثار دید. مثل همین مشیتالهی که رو به مطلوب است. این تعبیر رو به مطلوب، تعبیر خیلی قشنگی است که میخواهم آن را برجسته کنم تا بر اعتبار آن تاکید شود.
* اگر موافقید تیتر مطلب را از این موضوع انتخاب کنیم! مطلب دیگر نگاه دینی است که اتمسفر فیلمهای دینی شماست. به نوعی که گاهی ممکن است مخاطب این اتفاق را خیلی حس نکند، اما اثری که از فیلم میگیرد یک تجربه دینی است. چیزی که میتوان اسم آن را سینمای دینی، سینمای معرفتی یا سینمای اندیشه یا هر چیز دیگری گذاشت. درواقع یک دریافت یا تجربه دینی است. یا مثلا ضد ارتباط بودن شخصیتهای اصلی فیلم که البته بخشی از قسمتهای مشترک فیلمهای دونفره شما و حمید نعمتا... است. مثلا در فیلم «شعلهور» که شخصیت اصلی اساسا مشکل ارتباطی و حس حسادتی دارد که او را نابود میکند و پایهاش همان روایت شریفی است که میگوید شخص حسود همیشه شعلهور است. همین موضوع در فیلم جدید شما یعنی عطرآلود مطرح است و شخصیت اصلی در طول فیلم جملات درستی به کار نمیبرد و چهبسا اگر به رئیسش میگفت که من سرطان و هزینه و مشکلات دارم و تو با من یک قرارداد ببند تا از لحاظ معیشتی سبک شوم و با تمرکز بیشتری کار کنم و هر دو منتفع شویم بهتر میبود. همین است که چنین ارتباطی به نتیجه نمیرسد. در فیلم «سر به مهر» نیز شخصیت اصلی فیلم همواره نگران است و، چون در ارتباطگیری مشکل دارد، نمیتواند نگرانیاش را پنهان کند. درواقع همه این شخصیتها اختلال ارتباطی دارند. درواقع همه اینها نوعی اختلال دارند که موجب آن مشکل ارتباطی که به آن اشاره کردید میشود.
* چون آدمهای فوقالعاده ارتباطی فیلمها یک مشکل اساسا ارتباطی دارند که ریشهاش به سودجویی و فرصتطلبی برمیگردد. یا مثلا در خصوص عقوبت گناه، شخصیتها دچار موقعیتی میشوند تا بفهمند سرنوشت ما براساس قانونهای دنیا نوشته نمیشود، بلکه حدی فراتر از قوانین این دنیا دارند. مسائلی که خیلی عارفانه است، اما، چون شما با آن در خانواده، مسجد، جامعه، مناسک عاشورا و... زیست کردهاید، آن را با گوشت و پوست خودتان لمس نموده و در آثار خود به نمایش کشیدهاید. بله، این موضوع در آثاری مثل «شعلهور» و «وضعیت سفید» وجود دارد.
* حتی در عطرآلود و در قالب دارویی که شخص برای تسکین خودش مصرف میکند و درواقع به شکل کمرنگتری وجود دارد و آن موقعیت تکرار شده است.
این چیزی که میگویید یعنی اینآدمها و این آسیبخوردگیها حاصل یکسری اختلالات است، اما موضوع «تعمیر» است و البته روایت «هزیمت» را هم میبینید. یعنی میخواهد بگوید اگر نمانی و نخواهی که «تعمیر» شوی، در شکل «هزیمت» منهدم و نابود خواهی شد. آدمها اگر در وجودشان اختلالی هست، اینها به «تعمیر» به معنی «عمران» و رفتن به سمت سلامت نیاز دارند. یعنی اگر آدم خرابی هستند، درست بشوند، چون اگر خرابی تعمیر نشود به انهدام و نابودی ختم خواهد شد. پس روایت ما یا «روایت تعمیر» یا «روایت هزیمت» است.
* چیزی مانند تفاوت بین فیلم عطرآلود و شعلهور.
حتی میتوان از «آرایش غلیظ» نام برد. البته در شعله ور هم میتوان حرکتی را برای شروع «تعمیر» مشاهده کرد و درحالیکه شخصیتها دور خودشان میچرخند و به خود و دیگران آسیب میزنند، در انتهای داستان به نظر میرسد امیدی به بازگشت هست؛ اما موضوع مهم این است که آدم «تعمیر» را هم دیده و هم آن را میپسندد.
* مهم این است که از چه زاویهای نگاه کنیم و نشانهها را ببینیم یا نبینیم! یکی دیگر از نشانههای تکرارشونده در این سینمایی که دربارهاش صحبت میکنیم، این است که آدمها را به دیدن معجزههای روزانه و دائمی راهنمایی کند. این کلمه دائمی، کلمه درستی است، چون همهاش دائمی است. چون آدم حواسش جای دیگری است و از دستش در میرود و نیاز به این تذکر دائمی و تکرارشونده وجود دارد.
* البته مقدماتی که گفتیم، بیشترش شامل فیلم عطرآلود میشود و خدا را شکر میکنیم که این مسیر دائم در سینمای شما دنبال میشود. این را هم میدانم که بخشی از این فیلمها سفارشی است، اما تبدیل سفارش به یک محصول باکیفیت خودش موهبتی است که نصیب شما شده و خوشبختانه در این مسیر موفق بودهاید.
خدا کند این گونه باشد.
* و این امر موضوعی است که متاسفانه در سینمای ما گم شده است و مخاطب ما حسرتها و آرزوهایش را در سینمای ایران نمیبیند. به فیلم عطرآلود بپردازیم که اولین تجربهای است که به گمانم شما نوشتن فیلمنامه را به فرد دیگری سپردهاید.
بله. فیلمنامه را آقای حسین حسنی نوشتهاند.
* ایشان قبلا هم آثار موفقی داشته است، اما این که هادی چطور تن به چنین کاری داده که کس دیگری فیلمنامهاش را بنویسد برایمان سؤال است که به دنبال پاسخش میگردیم.
آقای یوسف منصوری، تهیهکننده و آقای حسین حسنی طرحی را پیشنهاد کردند و من هم در فکر این بودم که یک فیلم کار کنم و به برخی موضوعها و دستمایههایی که بهعنوان دغدغه در ذهن داشتم فکر میکردم. دغدغههایی مثل اینکه گیم و گوشی و ابزارهای دیگر دارد نوجوانی بچههای ما را میبلعد و شوخی هم ندارد و به شکلی درآمده است که تقریبا تمام فرصت نوجوانی را که باید صرف بازی و جستوجوگری و خلاقیت شود از آن خود میکند و حرکت بهسوی بحران است.
* الان هم وسط بحرانیم! به تعبیری بدنمان داغ است و متوجه نیستیم.
همین است که میگویم دغدغه است و وقتی به این دغدغه میپردازیم دستمایههای سینمایی و خطهای داستانیای پیدا میکنیم که پیشنهادهای دوستان خیلی به این دغدغهها نزدیک و برایم جالب بود. با خودم گفتم خیلی خوب است یک دوست باذوق فیلمنامهنویس هست و تهیهکنندهای با اهتمام و شعور بالا و بهعنوان یک رفیق هم حضور دارد که انگار بخش بزرگی از کار انجام شده است.
در طول زمانی که فیلمنامه نوشته میشد خودم نیز به عنوان یک کارگردان حضور داشتم و با همدیگر گفتگو میکردیم. آقای حسین حسنی این مراحل تکمیل فیلمنامه را پی میگرفت که حدود ۸ تا ۹ ماه طول کشید و یک پیش تولید هم داشتیم که متوقف شد، چون متن بهتر و کامل تری میخواستیم و خوشبختانه از درون آن پیش تولید آقای «مصطفی زمانی» به عنوان یک دستاورد و یادگاری خوب برای ما ماند. بعد پیش تولید ما هنوز با فیلمنامه کار داشتیم و آقای حسنی با تمام وجود، التفات لازم و توجه کامل، همدلی و مفاهمه کار را پیش میبرد. چون این مفاهمه برای این که دو طرف متوجه شویم دقیقا چه چیزی مد نظرمان است، خیلی بین کارگردان و فیلمنامهنویس مهم بود.
*در این مفاهمه کار به مخاصمه هم کشید؟ چه سوالی پرسیدم! وقتی یک طرف کار هادی مقدمدوست باشد چه مخاصمهای میتواند وجود داشته باشد. اصلا تا حالا با کسی وارد مخاصمه شدهای و یقه کسی را در زندگیت گرفتهای؟
نه! چون ما که با هم دشمن نیستیم.
*اصلا در زندگی یقه کسی را گرفتهای و دعوا کردهای؟
بله! ولی اصلا دلیلی برای مخاصمه وجود نداشت. مخاصمه با دوستان اگر هم باشد برای زمانی است که حوصله ما سر میرود و انگار که طاقتمان کم شده و اعصابمان خراب شده باشد. اما در محیطی مثل فضای کار برای فیلم «عطرآلود» که بچهها کمر همت بستند، ۹ ماه وقت گذاشتند و با حوصله، گشودگی و فضای مفاهمه کار کردند جایی برای مخاصمه نیست.
*البته مسأله که همیشه پیش میآید و هست که آن را با کمک یکدیگر حل و فصل میکنیم، ولی دعوایی در کار نیست. این را هم بگویم که بحث مهربانی نیست و من نمیخواهم به خودم مهربان بگویم. شما که من را با تعابیر خاص خودت مهربان میدانی، این لطف شماست و از نظر من یک چیز طبیعی است.
شاید این طور هم باشد، اما امروز این طوری به نظر میرسد. مثلا آقای محمود کلاری یک روزی به ما که آن روزها جوانتر بودیم میگفت: من نگران تو و کوهیار هستم. پرسیدم چرا؟ گفت:، چون شما بچههای خوب ۱۰۰۰ سال پیش هستید که در جامعه امروز شما را تکه تکه میکنند! آن زمان کوهیار کلاری هنوز وارد حوزه فیلمبرداری نشده بود و این گونه در حوزه فیلمبرداری مطرح نبود. صحبت من از این جنس نگاههاست وای کاش این انتقال نسلی و انتقال فرهنگ ایرانی به درستی اتفاق میافتاد و همه اینها دیگر طبیعی بود و البته الان هم هست و باید این خصلتهای خوب احیا و جاری بشود. دوباره سراغ «عطرآلود» برویم. شما همیشه برخی تجارب زیسته را در فیلمهایتان میآورید. میخواهم ببینم تجربه خودت با پسرت در کجای این فیلم نمود پیدا میکند. آیا اصلا سکانس یا پلانی در این خصوص در فیلم داریم؟
منظورتان در مورد رابطه پدر و فرزندی است؟
*مثلا این که آیا در مورد آینده فرزندتان نگران هستید؟
بله، بله. این نگرانی هست! به هر حال وقتی آدم بچهدار میشود به این موضوع به صورت سه بعدی حساس میشود. یک زمان فرد خودش درون ماجرا نیست و البته نگرانی جدی دارد، اما زمانی که بحث فرزند مطرح میشود، درگیری جدی با موضوع پیش میآید و همین امر باعث میشود موضوع فرزند برای ما جدی شود. ضمن این که موضوعاتی مانند تربیت فرزند، آینده فرزند و توانمند بودن فرزند از اموری هستند که به طور خیلی جدی ما را درگیر میکند. این که به دنیا آوردن این فرزند مسئولیت آفرین است و حتی اگر فیلمی میسازد اگر موضوعش تربیت نیست، باز هم میخواهد که موضوع مسئولیتآفرین بودن داشتن فرزند را به صراحت طرح کند.
*آگاهانه علی را از طبقهای انتخاب کردهای که با وجود این که نماز میخواند و دیندار است، قوانین دنیا او را به سمتی که میداند گناه است، ببرد، چون در روایت دینی میفرماید چه بسیار مومنانی که مشرک از دنیا میروند و زمانی که میپرسیم مشرک یعنی چه، مثالهای بدیهی میآورد، مثل این که اگر نگرانی آینده فرزندت را داشته باشی مشرکی. چون در قرآن هم ذکر شده است که فرزند امانتی است که او را به شما میدهیم و اگر لازم باشد به بدترین وجه پس میگیریم. به نظر میرسد شما آگاهانه یک طیفی از عموم جامعه را در نظر گرفتهای!
*بله. آدمها معمولا دغدغه اعتقادی دارند، مسألهای که اصلا قابل انکار نیست.
بخصوص در ایران که پدیده پذیرفته شدهای است.
*آفرین. درود بر شما. در ایران که پدیدهای جدی است که عموم مردم دغدغه اعتقادی رابطه با خداوند، ائمه و معصومین را دارند. جدای از آن و به طور اعم نوع انسان دغدغه اعتقادی دارد. اصلا موضوعی نیست که با مقاومت و اصرار بیشتر قابل انکار باشد، چون آدمها بالاخره با این دغدغه سر و کار دارند و دلیلش این است که فطرت انسان گرایش و میل به ایمان و غیب دارد. آدمها ارتباط دارند امری که حتی اگر آن را انکار کنند باز هم نمیشود قبول کرد که این اعتقاد و دغدغه وجود ندارد.
*نشانههای علمی دارد، همین انسانی که دچار گسست شخصیتی و دچار تناقض و معضلات ارتباطی میشود، اغلب کسانی هستند که تلاش میکنند از این خاستگاه ذاتی و فطری خود دور شوند ناخودآگاهشان قبول نمیکند.
احسن! ناخودآگاه انسان این امر را قبول نمیکند،، زیرا حقیقت زنده است و دارد کار خودش را میکند. اعتراض میکند رنج میکشد یا در واقع خشنود میشود. این واقعیت است پس نمیشود آن را نگفت. وقتی در بحث شخصیتشناسی صحبت میکنید، اصلا نمیشود این را نگفت، مطالعه نکرد و در مورد یک انسان آن را کشف نکرد. مگر میشود بگوییم انسان فقط وجه اقتصادی دارد و اگر در مورد شغلش موفق شود، خشنود است. یا اگر معروف شد دیگر تمام است یا حتی اگر به آرامش رسید دیگر به همه خواستههایش رسیده است؟ همه اینها هم که بشود باز هم کم و در نتیجه انسان ناقص است. یقینا نمیتوانیم از روی این بخش از حقیقت انسان بگذریم یا از روی آن بپریم. خب! وقتی به این موضوع دست کم به عنوان یک واقعیت نگاه میکنید، باید در فیلم از آن حرف بزنید. فرد نماز میخواند، اما لغزش هم دارد، اما در مجموع در وجودش یک گوهری دارد که او را قابل فیض میکند و خداوند به او اعتنا میکند.
*یکی از شاخصها که شاید بتوانیم آدرس آن را در فیلمهای گذشته خیلی پر رنگ ببینیم، آن محاکات با خداست. یعنی فرد دارو میخرد و منصرف میشود که سقط جنین اتفاق بیفتد، اما خدا میگوید ببین! این را میخواهی؟ آن را در مسیرش میگذارد و میگوید این مسیر را ادامه بده تا بچه از بین برود و باقی ماجرا. یعنی اگر دوست نداری گام به گام بیا، طوری که اگر دست زنت هم شکست، بچه سالم بماند. یعنی آن هدایت و حفظ این رابطه بسیار جذاب است.
پس آدمها از این اتفاقات که از آن حیرتزده شوند دارند و چیزی نیست که بگوییم مصنوعی و دستساخته است و همین طوری کنار هم چیده شده است. این اتفاقات قایل رصد و تایید است. از آدمها بپرسید چند بار پیش آمده است که با خودتان بگویید فلان موضوع اتفاق عجیبی بود و چه طور با آن چیزی که خواسته بودم مصادف شد! یا با فلان اتفاق حیرتانگیز خواستهام جور شد و کاش از خدا چیز دیگری خواسته بودم.
*مسائل جذاب دیگری مثل کتاب «هرآنچه که با دماغ میبینیم» در فیلم هست که نمیدانیم واقعی است یا نه! چون آن کتاب را جایی ندیدهایم.
این کتاب خودش که موضوعیت ندارد، این کتابی است که کاراکتر فیلم به عنوان یکی از فعالیتهایش در حوزه عطر و بوی خوش پدید آورده است، چون خودش آدمی اهل ذوق است.
*چرا این کتاب به عنوان یکی از جذابیتهای محصول فیلم منتشر نشده است؟
چرا اتفاقا منتشر شده و اخیرا در همین افتتاحیهها و گردهماییهای حوزه و صنعت عطر از آن رونمایی کرده و به عنوان هدیه به شرکتکنندگان در این مراسم هدیه شده است.
*یکی دیگر از موتیفهای تکرار شونده در فیلمهای شما موضوع سمینارهاست که در فیلم «عطرآلود» هم اتفاق میافتد و یکی از گرههای داستان همین شرکت یا عدم شرکت در سمینار است که نهایتا میرود و آن موفقیت را به دست میآورد. سوالم این است که آیا این سمینارها در دنیای واقعی عطر در ایران وجود دارد یا زائیده خیال نویسنده است؟
شما از سمینار سؤال کردید، اما من میخواهم به بن و ریشه ماجرا برگردم که چرا سمینار چیزهای مشابه آن طرف توجه ما بوده است. در صحبتهایتان به موضوع زیست اشاره کردید و من میخواهم به موضوع ایدهیابی برگردم که اتفاقا یکی از محلها و مکانهایی که در آن ایدههای نابی صید میشود همین سمینارها و گردهمآییها و از این دست دورهمیهای حرفهای جهتدار است. در حقیقت منابع ما یا خیال و خلاقیت ما یا حاصل مشاهدات ماست. این سمینار هم که شما از آن یاد میکنید محصول نوعی ایدهیابی است و اگر دقت کنید در این دو دهه گذشته همایش، کنفرانس و سمینارهای زیادی در موضوعات مختلف برگزار شده است که موضوعات آن سینما را هم در بر میگیرد. پس سمینار یک پدیده امروزی است و در روزگار ما از فراوانی قابل توجهی برخوردار است.
*ما در همین گفتوگوی مختصر با نگاه شما به برخی موضوعات مانند نگاه به کائنات، پیشرفت و موفقیت و دیگر امور آشنا شدیم. بخش دیگر را در فیلمهایی که از شما دیدهایم دریافت کردهایم و به همین لحاظ میدانیم این تفکر در وجود شما کاملا نهادینه است. اما موضوع این است که زندگی روزمره ما را به سمتی میبرد که این امور را فراموش کنیم. مثلا میگوئیم دروغ بد است، اما گاهی اوقات در یک جمع و در فشاری که وارد میشود دروغ میگویم، مالی جابهجا میکنیم و خبطی انجام میدهیم. هادی برای این که فارغ از محصولات خودش را حفظ کند، چی میخواند، چه میکند و به چه پناه میبرد؟
چه بگویم! یک چیزی میتواند مرور و ارزیابی کردن و محاسبه و مراقبت باشد. این خیلی غصه دارد که آدم این چیزها را یادش برود. ارزیابی از این موضوع که این کاری که کردم خوب بود یا بد و این موضوعی است که الان در پاسخ این سؤال شما به ذهنم میرسد.
*بدون تعارف بگویم مشکل این است که اساس دنیا بر غفلت است. چون وقتی خطا هم میکنیم به هزار قدرت عقل توجیهش میکنیم. در وصیتنامه شهید چمران آمده که میگوید: خدایی کاری کنم تا من خطایم را به هزار قدرت عقل برای خودم درست جلوه ندهم.
منظورم ارزیابی واقعی و صادقانه است، چون موقعیتش پیش میآید که فرد اگر ارزیابی هم میکند، مکانیسمهای دفاعی و فریبکاری درونی فرد بخواهد منحرفش کند، اما موقعیتهایی هم پیش میآید که معلوم میشود که این درون برای مراقبت از تو یک غشی در کار میکرده است. یعنی اگر محاسبه درست صورت گیرد، فرد خودش اشکال را پیدا میکند، چون این کلمه «محاسبه» که گفتید کلمه دقیقی است که فرد میتواند متوجه اشتباهش شود.
یعنی چطور میشود به بحث شخصیتشناسی مسلط شد؟ با مطالعه، تحقیق و مشاوره و یکی دیگرش این است که آدم همیشه خودش را ارزیابی کند. یعنی فرد خودش را ارزیابی کند و دقیقا بشناسد. این دقیق شناختن یعنی به کار خودت کار داری و در نتیجه خودت منتقد خودت هستی.
*خیلی کار سختی است.
بله، چون خودت هستی که خودت را ارزیابی میکنی. اما من مطمئنم که وقتی اهتمام به این مسأله داشته باشیم، توفیقاتی هم نصیب خواهد شد. چون وقتی میخواهی خودت را بشناسی، مردم کمکت میکنند و حتما ارزیابی قبل، ضمن و بعد از انجام کار در موفقیت ما موثر خواهد بود. در حقیقت این رسیدگی به حقوق خودت و مرور خودت کار خوبی است. اینطوری فرد میتواند خودش را کنترل و مراقبت کند.
*کجا بوده که در سینما خیلی ذوق کرده باشید. بگذارید بدون تعارف ارزیابی خودم را بگویم. از نگاه من شما یک فیلمساز موفقید، چون به لحاظ اعتباری در آموزش آدم معتبری هستید، چون در سینمای جوان، نشستها و دیگر برنامهها حضور دارید. به لحاظ دریافت جوایز، جایزه فیلم فجر و جوایز دیگری گرفتهاید. در داوریها حضور داشتهاید و یکی از آدمهای پرتکرار داوری هستید. پس وجوه حرفهای کاملی دارید. سوالم این است که کجا خیلی ذوق کردهاید؟ مثلا جایزه فجر گرفتید، ذوق کردید یا نه؟ این را هم جزو مراحل کاری خودتان دیدید؟ کجا خیلی ذوق کردید و شگفتزده شدید؟ آیا اصلا روحیه بالا و پایینپریدن دارید؟
بالا و پایین پریدن؟!
*مثلا، نه اینکه بالا و پایین بپرید. چرا خیلی باتعجب پرسیدید!
چیزی که آدم را واقعا خوشحال، مشعوف و مسرور میکند، این است که آدم بفهمد کاری که ساخته، یک جایی جواب خوب داده است. البته کار به بالا و پایین پریدن نمیکشد. آن موضوعات حرفهای که شما اشاره کردید هم که بالا و پایین دارد، یعنی یک سال میگیری، یک سال نمیگیری یا اصلا یک سال میگیری، ۱۰ سال نمیگیری.
*پس بگذارید این را هم بدون تعارف بگویم که اینها تاثیری در کار حرفهای شما نداشته است، چون اینگونه نبوده که وقتی جایزه فجر را بردید، همه برای سفارش کار به شما مراجعه کنند.
آن زمان که گذشته است و حالا هم که اینطور شده که در خدمت شماییم. دنیا را شما میشناسد که دارد و ندارد و همینگونه است و برای اینگونه امورش نمیشود زیاد خوشحال شد.
*مومنین هم با همین صفات شناخته میشوند که هم شادیشان آنقدرها اثرگذار نیست و هم غم آن خیلی رویشان اثر نمیگذارد. در واقع یک تعادلی دارند که در همان مسیر حرکت میکنند.
بله، همینطور است. البته وقتی کاری نتیجه میدهد متوجه میشوی که کارت تکثیر واقعی شده و هیجانانگیرترین چیز آن اثری است که دیگران از کار ما میگیرند و لذتبخش است. در مجموع اینکه اثری نشر پیدا کند، میتواند بهترین و هیجانانگیزترین بخش کار باشد و همان است که میماند. اینکه با جایزه از فرد سپاسگزاری میشود و برای معاش او و دیگر مسائل موثر است، از نظر حرفهای خوب است،، اما چون بالا و پایین دارد، نمیشود زیاد روی آن حساب کرد. چون فرد اگر روی این چیزها حساب کند، با خودش فکر میکند کلک خورده است.
*آیا پایانبندی فیلم «عطرآلود» مطلوب شما بوده است؟
بله. همین مورد نظر بوده و من این پایانبندی را دوست داشتم. احساس میکنم این انجام همان آغاز بود، یعنی چیزی که آدم در فیلمنامه مواظبت میکند که «ته»، «ته سر» و «پایان»، «پایان آغاز» باشد در این فیلم اتفاق افتاد. طبیعی است که در مسیری که آغاز کردهاید، نباید به پایانی جز آنچه قصد کردهاید، برسید.
*چون معمولا وقتی بهاصطلاح در ژانر معنا و مفهوم فیلم میسازند، بهخصوص در این سیلابی که جریان روشنفکری را با خود میبرد، پایان باز انتخاب میشود، اما در مناسبات و مفاهیم دینی مخصوصا دین اسلام، داستان را با پایان کاملا روشن عرضه میکند. موضوعی که شما و دوستان در سینمای ارزنده دینی بدان متصف هستید. در حقیقت وقتی شاهد ساخت چنین فیلمهایی هستیم، جدای از علاقه مندی خودمان از تماشای آن ذوق میکنیم که یک مفهوم دینی به محصولی تبدیل شده که مردم فراخور با مواجههای که دارند با آن ارتباط برقرار کرده و آن را فهمیدهاند. حالا ممکن است این ادراک در یک طیف ۲۰ تا ۸۰ درصد در نوسان باشد و حتی فرامتن را هم درک کند. امری که خیلی ارزشمند است و اگر امیدواری دور از دسترسی هم باشد، ما همچنان امیدواریم که این رگه از سینما جدیتر گرفته شود. اگر نکته دیگری هست سراپا گوشیم تا بشنویم.
آخرین مطلبی که میخواهم بگویم این است که اگر نسبت به موضوعات مختلف، موضع، زاویه دید و در ادامه احساس نداشته باشیم و سرد برخورد نکنیم و در مقابل آن احساس و زاویه دید و موضع داشته باشیم، موفق میشویم اثری تولید کنیم تا این اثر تاثیر بگذارد؛ وگرنه یک چیز جامد سرد و جسدی میشود که به هر حال زنده نیست و اتفاقی برای تماشاچی و مخاطب رخ نمیدهد. شما وقتی شروع میکنید، نیازمند این هستید که زاویه دید خودتان را ارزیابی کنید که راست و درست میگویم یا غلط میگویم و امر برای خودتان هم روشن میشود که در واقع همان شناخت است. یعنی میتوانید تشخیص دهید اینکه میگویید، از روی هوا و هوس است یا مبنای درستی دارد.
*این حرف پند خوبی برای کسانی است که میخواهند کار در حوزه سینما و فرهنگ را شروع کنند و به مسیر خوبی بروند، چون مسیر سینما خیلی پرآفت است و اگر این توصیهها ا و انتقال تجربهها نباشد، پرآفتتر هم میشود. خیلی ممنونم؛ ما یک معاشرت خردمندانه کردیم.
میخواهم جمله آخر را بگویم که کار به جای اینکه به حسب حال تبدیل شود، به یک اثر مفید، ماندگار و عمری تبدیل شود که با انسان و کائنات نسبت دارد. این اثر دیگر به اثر ۲۰ سال پیش تبدیل نمیشود که بخواهم بگویم آن را کنار بگذارید، چون حسب حال من بود.
*از حضور صمیمانه و ارزشمند شما در برنامه جامپلاس فرهنگی متشکرم.
میانتیترهای گفتگو با هادی مقدمدوست
در دوره نوجوانی ما هنوز وسایلی مانند گیم و گوشی، نوجوانی را نبلعیده بود.
سینما در درون خودش رازی پنهان دارد که بهخصوص برای بچهها و نوجوانان جذابیت دارد.
یادم هست که فیلم خام سوپر ۸ در بازار موجود نبود و ما به شکل عجیبی بدون فیلم، فیلم میساختیم.
خدا را شکر میکنم که در حوزه سینما فعالم و از اتفاقی که برایم رخ داده، راضی هستم.
اهل سینما بودن حوصله میخواهد، کسی که بخواهد سریع گاز بدهد و برود در این دایره نمیماند.
خودارزیابی مهم است و در فیلمنامهنویسی و بحث شخصیت، یکی از بهترین حریفهای تمرینی آدم، خود آدم است.
چیزی که واقعا خوشحالم میکند، این است که بفهمم کاری که ساختهام یک جایی خوب جواب داده است.
وقتی متوجه میشوی کارت تکثیر واقعی شده، هیجانانگیز و لذتبخش است.
اگر که نسبت به موضوعات مختلف، زاویه دید و حساسیت درست نداشته باشیم، اثری که تولید میکنیم نمیتواند تاثیر درست بگذارد.
تنها اثری که با انسان و کائنات نسبت دارد، به اثری مفید و ماندگار تبدیل میشود.