مجموعهای از چهرههای فرهنگی استعماری، او را به این راه راهنمایی کرده و در ادامه، راهش را هموار کردند. رهبر انقلاب در بیانات خود پس از بازدید از نمایشگاه «حماسه گوهرشاد» فرمودند: «شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضاشاه، مثلا علیاصغر حکمت در قضیه کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی پشت جبهه حقیقی رضاشاه اینها بودند. رضاشاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بودهاند که فکر میساختند و به رضاشاه جهتگیری میدادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد.»
در گزارشی به شرح برخی نمونههای همکاری و همفکری روشنفکران با حکومت پهلوی پرداختهایم.
با نگاهی به تاریخ، روشنفکران و تجددخواهان در نسبت با روند مدرنیزاسیون رضاشاه، به دو گروه تقسیم میشوند. گروهی از آنها از این پروژه مدرنسازی با تمام توان پشتیبانی کردند و رضاشاه را در هیأت پادشاهی تجددخواه که بهعنوان یک موهبت تاریخی برای اجرای آرمان ایرانِ مدرن وارد حیات سیاسی و اجتماعی ایرانیان شده، ستودند. این گروه تا بر عهده گرفتن مناصب گوناگون حکومت پیش رفتند و از هیچ همراهیای چه در مقام اجرا و چه در مقام تئوریپردازی دریغ نکردند. به این ترتیب «طبقه متوسط جدید و بهویژه بخش روشنفکری آن یکی از عناصر و ارکان دولت مدرن و بوروکراتیکی را تشکیل دادهاند که در قرن بیستم در ایران کموبیش استقرار یافت.» این دسته از منورالفکران بر این باور بودند که این اقبال بلند، بهترین فرصت است تا با کمک قدرت قاهره دولت، تجدد را اگرچه نه به وجه کامل، اما تا جای ممکن و بهتدریج در فرهنگ و اندیشه جامعه ایرانی رسوخ داد. در فضای سیاسی کشور، «حزب تجدد»، هم از حامیان و بانیان انتقال سلطنت به خاندان نوساخته پهلوی بود و هم مجموعهای از چهرههای تجددخواه را گرد هم آورده بود که مطابق با ریشهدار بودن مذهب در جامعه ایرانی، به این نتیجه رسیده بودند که «اصلاحات را نه با توسل به تودهها، بلکه باید از طریق اتحاد با نخبگان قدرت ــ ترجیحا با مرد قدرتمندی مانند رضاخان ــ ممکن سازند.» یک تحلیل جامعهشناسانه نشان میدهد که افراد شاخص حزب تجدد، از مؤمنین درجهیک آرمانهای مدرن و البته مذهبگریز بودند.
گروه دومی از متجددان هم بودند که اگرچه اصل و محتوای اقدامات رضاشاه را پذیرفته بودند و میپسندیدند، اما بهدلیل فضای اختناق و خودکامگی حاکم بر حکومت و شخصیت او، مدرنیزاسیون رضاخانی را ناقص و نهایتا نوعی از «دیکتاتوری روشنگر» و «استبداد منور» تلقی میکردند. این جنس روشنفکران، صرف تغییرات فرهنگی را کافی نمیدانستند و انتظار داشتند که مدرنیزاسیون سیاسی مانند آزادی و حقوق اجتماعی افراد هم به رسمیت شناخته شود. از این رو بعضی از آنها یا از همان نخست یا پس از گذشت چندی از حکومت پهلوی اول، خود را از حمایت رضاشاه عزل کردند و حتی به قیمت جان نیز حاضر به همراهی با او نشدند.
با همه اینها، چنانچه گفته شد، هر دو گروه در یک نقطه به یکدیگر میرسیدند که آن هم عبارت بود از «ایمان به آرمان تجدد و تأیید روند مدرنیزاسیون ضدمذهب در ایران». تحلیل تاریخی روشنفکری متأخرتر نیز تصریح دارد که «رضاشاه نه یک ضدقهرمان که ادامهدهنده انقلاب مشروطه و برآورنده بسیاری خواستهای برزمینمانده مشروطهخواهان صدر اول ــ البته بهجز مسأله آزادی ــ بود.» در ادامه به برخی نمونههای همکاری و همفکری روشنفکران و حکومت پهلوی اشاره میشود:
علیاصغر حکمت؛ عامل مباشر اجرای قانون کشف حجاب
یکی از جلوههای همراهی و همفکری جریان روشنفکری با رضاشاه، مسأله حجاب بود. کشف حجاب فرهنگی و سپس دولتی، روندی بود که براساس انگارههای روشنفکری از ترقی در غرب، با کمک ماشین زور رضاخانی محقق شد. روشنفکر شاخصی که در این ماجرا نقشی پررنگ و اجرایی دارد، علیاصغر حکمت، وزیر معارف وقت در کابینه محمود جم است. او به دستور رضاشاه، مسئول تأمین مقدمات قانون کشف حجاب شد.
حکمت، در خاطرهنگاری این واقعه، ضمن آنکه کلیت اقدامات رضاخان در حوزه زنان را با عنوان «برکات و سعادات پردهگشایی زنان ایران» میستاید، اینچنین شرح میدهد که روزی شاه پهلوی از او خواست برخلاف تعلل کفیل پیشین وزارت معارف، در اسرع وقت مقدمات کشف حجاب را فراهم کند. حکمت مینویسد که در پاسخ به این دستور ملوکانه، با ارائه تأییدی حکمی - فلسفی گفته است: «این رسم نهتنها برخلاف تمدن است بلکه برخلاف قانون طبیعت است، زیرا که در دنیا هیچ دو جنس ذکور و اناث در نباتات و حیوانات خلق نشده که جنس ماده از جنس نر روی خود را پنهان کند ...» برای همین امر، حکمت در جایگاه کفیل وزارت معارف، مقدمات و مراسمی را تدارک دید تا زنان ایرانی را به مرتبه نباتات و حیوانات ارتقا دهد تا بیش از این خلاف تمدن و طبیعت عمل نکنند!
نخستین مراسم در تیرماه ۱۳۱۳ برگزار شد که زنان روشنفکر و تحصیلکردهای، چون صدیقه دولتآبادی، فاطمه سیاح، هاجر تربیت و عدهای دیگر، کشف حجاب کردند که حکمت برای آنها «اجر جزیل» بهخاطر این خدمت به «آزادی بانوان ایران» مسألت میکند. مراسم کشف حجاب در همین حد توقف نکرد و در دیگر جشنهایی که وزارت معارف در کشور برپا میکرد، رقص و ورزشهای موزون هم اضافه شد. این اقدامات از سوی محافل مذهبی و علما با اعتراض روبهرو شد که حکمت این اعتراضات را حرکاتی «ارتجاعی» از سوی «مجامع محافظهکار» میخواند. حکمت، بهصراحت مینویسد که در کنار این اقدامات «ماده دیگر برنامه آن بود که ... یک سلسله مقالات به نظم و نثر در جراید منتشر گردید که همه به زبان پند و اندرز و انتقاد از عادت معمولی نقاب و حجاب سخن میگفتند.» او خود یکی از اشعار ایرج میرزا را که ابیاتی اهانتآمیز نسبت به حجاب اسلامی دارد، مثال میآورد؛ بنابراین یک برنامه جامع حکومتی و فرهنگی برای ترویج بیحجابی و مضرات پوشش در پیشرفت جامعه و زنان تدارک دیده شده بود.
اما اقدام و پیشنهاد نهایی حکمت به رضاشاه این بود که، چون «الناس علی دین ملوکهم» پس شاهنشاه باید نمایشگاهی از زنان بیحجاب مقامات عالی مملکت ترتیب دهد تا ضربه نهایی وارد شود. رضاشاه پس از چند ماه تأخیر، در هفدهم دی ۱۳۱۴ «جلسه تاریخی رفع حجاب از زنان ایران» را در دانشسرای تهران برگزار کرد. جمعبندی رضاشاه از این مراسم اینطور بود که «از امروز ملت ایران در صف ملل متمدن داخل شد؛ همیشه اروپاییان ما را بهواسطه عادت زنها به حجاب و جهالت و بیسوادی زنان مورد طعن و شماتت قرار میدادند، ولی بحمدا... این عیب رفع شد.» پس از این رویداد بود که بهعلت حضور بیحجاب بانوان دربار و سران مملکتی، به «کشف حجاب» رسمیت بخشیده شد و درنتیجه بلافاصله «بعضی از زنهای معلومالحال به کافهها و رقاصخانهها هجوم آورده، همه در مرئا و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و با آن جوانان به انواع رقصهای معمول فرنگستان مشغول دستافشانی و پایکوبی شدند ... و از طرف دیگر مأمورین شهربانی ... به زنان بیخبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب میکردند...»
سیدحسن تقیزاده؛ غربگرایی و استبداد منور
نمونه دیگر، سید حسن تقی زاده از منادیان غربگرایی در تاریخ معاصر ایران است. نظرات منتشرشده از سوی او و همفکرانش در مجله «کاوه» صورت تجسمیافته یک غربگرایی شدید و خالصانه است. تقیزاده که خود روزگاری را در کسوت روحانیت گذرانده بود، با کنار گذاشتن لباس آخوندی و بهویژه تحت تأثیر میرزاملکمخان، یک تجددخواه دوآتشه شده بود که اعتقاد داشت «ما طی هزاران سال گذشته تا امروز هیچ قدم چشمگیری در راه خدمات علمی برای بهروزی بشریت برنداشتهایم... کاوه میکوشد با سست نمودن بنیادهای این باور کاذب که «ایرانیان برترند» آنان را به اقرار تهیدستی مطلقشان وادارد تا بتوانند متواضعانه در حوزه درس دنیای متمدن و متجدد بنشینند و علم و آداب انسانیت را فراگیرند.»
نتیجه منطقی چنین نگاهی به «ایرانی» و «اروپایی»، آن بود که تقیزاده مبالغهآمیزترین وصایای غربگرایی را در تاریخ معاصر ایران از خود بهجای گذاشت. او معتقد بود تنها راه جبران عقبماندگی و رسیدن به ترقی، پیش از هرچیز عبارت است از: «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بیمعنی که از معنی غلط وطنپرستی ناشی میشود... به سخن دیگر: ایران باید ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگیمآب شود و بس.».
اما این دیدگاهها، صرفا به درج در نشریات و محافل روشنفکری محدود نماند. «این تجدیدنظرطلبی اصحاب کاوه که خود از گردانندگان نهضت مشروطیت محسوب میشدند، تأثیر قطعی بر فضای فکری و سیاسی ایران آن روز برجای نهاد و اندیشه حاکمیت متمرکز و مقتدر ملی را بهمثابه آرمان بزرگ اجتماعی - سیاسی روشنفکران و سیاستمداران تجددطلب مطرح ساخت.»
با کودتای ۱۲۹۹، بهترین مجری برای نظریه «قبول بلاشرط تمدن اروپایی» پیدا شد. رضاخان، متولی ایجاد استبداد شد و نور منور آن را هم تئوریپردازان غربگرا از «عقاید علمی و نورانی اروپا» به عاریه گرفتند و آوردند. تقیزاده و همفکرانش به این باور رسیده بودند که در نبود «مشروطه خوب»، «اداره استبدادی خوب، ترقیطلب و تمدندوست که فرنگیها آن را «استبداد منور» گویند»، تنها شیوه حکومت «مفید و موافق صلاح» برای جامعه ایرانی است. به این ترتیب، اعمال هر نوع زور و اجبار و اتخاذ هر وسیلهای برای تحقق آرمان مدرنیزاسیون، توجیه خود را پیدا کرد. تقیزاده با «ارائه تصویری موحش از مردم و فرهنگ ایران» و «بالا بردن اروپا بهعنوان غایت فضایل بشری» مقدمات لازم را فراهم کرد و رضاشاه با «ماشین جنگی و اجبار دولتی» خود پس از مدتها ضعف قوای مرکزی، قزاق خیرخواه روشنفکران شد.
بهدنبال همین همفکری و همکاری دوجانبه بود که بعدا سیدحسن تقیزاده مناصب مختلفی را در دوره حکومت رضاشاه تحویل گرفت. وزارت خارجه، استانداری خراسان، وزیرمختاری ایران در لندن، وزارت راه و وزارت دارایی برخی از مهمترین مشاغل تقیزاده در دوران سلطنت رضاشاه است. شاهکار عملکرد او، تمدید واگذاری امتیاز نفت به مدت ۶۰ سال دیگر به انگلیسیها بود که آنقدر برای او بدنامی به بار آورد که شاه پهلوی مجبور شد او را عزل و به سِمَت وزیرمختاری به پاریس بفرستد. در مقابل هم تقیزاده افزون بر این خدمات دولتی و اجرایی، نقشی غیرقابلانکار در جهتدهی فکری و برنامهریزی برای رضاشاه و استبداد منور او بازی کرد.
روشنفکری متأخر ایران هم به روابط نزدیک رضاشاه و تقیزاده معترف است. یکی از همین روشنفکران روایت میکند که «رضاشاه یک پادشاه دیکتاتور بود و تقیزاده یک شهروند آزادیخواه و وطنپرست؛ و وطنپرستی او تشخیص داده بود که کارهایی که رضاشاه میکرد، در راه خدمت به ایران بود و برای ایران آن دوران جز با آن شیوه نمیشد کار مفید کرد. در نتیجه تقیزاده همیشه از رضاشاه با احترام صحبت میکرد.»
فروغی؛ ناسیونالیسم باستانگرایانه و مذهبگریز
باستانگرایی، ایدئولوژی ترویجی روشنفکران از چند سال پیش از روی کار آمدن رضاخان بود. این روند با دست یافتن به مطالعات مستشرقان از تاریخ ایران قبل از اسلام، از یکسو میخواست پرده از این مقطعِ ناشناخته تاریخ ایران بردارد و از سوی دیگر، آن را مبنایی برای تحول در جامعه ایرانی قرار دهد. تا پیش از این، شناخت ایرانیان از این دوران، محدود به روایات ادبی - اساطیری مانند شاهنامه و یا کتب تاریخی مسلمانان میشد. اما مطالعه مستشرقین بر آثار باستانی ایرانی و نیز آثار بهجامانده از یونانیان در روایت تاریخ ایران قبل از اسلام، منابع جدیدی را در اختیار مورخان قرار داد. کتابهایی مانند «تاریخ ایران باستان» نوشته حسن پیرنیا و «تاریخ ایران از اول تاریخ تاکنون به سبک این عصر و زمان» از محمدحسین فروغی، نمونههای شاخص این تاریخنگاری روشنفکری از ایران قبل از اسلام بود. این میل به باستانگرایی و تعریف هویت ایرانیان با تکیه بر تاریخ قبل از اسلام و حتی آیینهای باستانی، به یکی از ویژگیها و شمایل روشنفکری دوران بدل شد.
ناسیونالیسم باستانی روشنفکران، از جایی به بعد تبدیل به ایدئولوژی مقوم آن حکومتی میشود که اولا ریشه دودمانی قدرتمندی مانند قاجار و صفویه ندارد و ثانیا برای آرمان مدرنیزاسیون، دنبال مشروعیتی غیردینی است. در اینجاست که ماشین توجیهگر روشنفکری ایران، در خدمت ماشین اجبار و سرنیزه رضاخان قرار میگیرد. بهانه روشنفکران برای این اتحاد هم عبارت بود از اینکه تنها راه ترقی ایران، غربگرایی در سایه یک دولت مقتدر است: «یگانه چارهای که تقریباً همه اندیشمندان ایراندوست برای درمان پریشانی یافتند، دو راهِ بههمپیوسته و یکسویه بود: ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی؛ دولت نیرومند مرکزی در میدان عمل.» نویسنده این عبارات، اذعان میکند که اگرچه دستاوردهای دوران اسلامی، دستاوردهای گرانبهایی بود، اما «ایران پیش از اسلام با سه امپراتوری بزرگ از سویی و آیینهای زرتشتی، مهری و مانوی از سوی دیگر... برای ایرانیگری، تکیهگاه و جانپناهی آسیبناپذیر مینمود.» بنابراین، چه از بغض اسلام و چه برای مهر به ایران، تاریخ پرافتخار اسلامی کنار گذارده شد و ایرانی، هویتی بیرون از این آیین الهی یافت. در یک نتیجهگیری عمومی، از این رو است که برخی معتقدند «در مسیر بازنگاری تاریخ، دو پدیده فرنگستایی و عربستیزی در بازپردازی هویت ایرانی در قرن نوزدهم مؤثر بود.»
محمدعلی (ذکاءالملک) فروغی یکی از مروجان مهم تفکر باستانگرایی و ایدئولوگ بزرگ پهلویسم بود. فروغی در مقاله «ایران را چرا باید دوست داشت»، ایران را مساوی با ایرانِ باستان میگیرد و حتی آنجایی که از آیین ایرانیان صحبت میکند هم آیینهای پیش از اسلام را مطرح میکند: «کیش باستانی ما ویرانی و درندگی را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده و ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایه تقرب یزدان دانسته است.»
آنجایی هم که از دوره اسلامی، صرفا تحت عنوان «زمان خلفای عباسی» یاد میکند، باز هم با یک نگاه ناسیونالیستی، همه شکوه، جلال و تمدن اسلامی را نه از اسلام که بهصرف حضور ایرانیان در میان جامعه اسلامی مرتبط میکند و مینویسد: «همهکس تصدیق دارد که جلوه خوشی که مسلمین در آن دوره در علم، حکمت، سیاست، صنعت و... کردهاند، جزو اعظم آن به همت ایرانیان و از اثر وجود ایشان بوده است.»
فروغی چنین نگاهی به ایرانیگری را در خدمت رضاخان درمیآورد. او در نطق تاجگذاری رضاشاه، سخنان شگفتانگیزی درباره شاهان باستانی و اتصال بین شاه از راه رسیده پهلوی با آنها ایراد میکند. فروغی با اعطای لقب «پادشاهی پاکزاد و ایرانینژاد» به رضاخان میرپنج که تا دیروز خاطرهای جز چکمهپوشی از خود به جای نگذاشته بود، او را «وارث بدون شک تاج کی و تخت جم و احیاکننده ملک دولت» لقب داد که نَسَبش به پیشدادیان، کوروش و انوشیروان میرسد. در انتها نطق خود را با این شعر به پایان میرساند که: «تو را باد جاویده تخت و کلاه؛ که شایست تاجی و زیبایگاه.» به این ترتیب بود که موجی از ترویج باستانگرایی و تبلیغ ایران قبل از اسلام، تا سرحد انتقاد از دوران اسلامی و ذکر خاطرات بد «حمله اعراب» به ایران آغاز شد.
سیاستهای فرهنگی دولت رضاخانی هم متناسب با همین ایدئولوژی برنامهریزی شد. همان ابتدا، رضا پالانی، احتمالا به سفارش ذکاءالملک فروغی، نام خانوادگی پهلوی را برای خود برگزید. رضاشاه با این کار، «پادشاهی و آیین کشورداریش را نظر به ایران پیش از اسلام» پیوند داد. تأسیس فرهنگستانهای گوناگون، پالایش لغات عربی از واژگان فارسی، ترویج تاریخ پیش از اسلام و آیینهای مذهبی آن عصر، تغییر نام شهرها به نامهای فارسی سره، در کنار موج مذهبستیزی و انتقاد از آیینهای اسلامی مانند عزاداری محرم، حجاب و... بهعنوان سد پیشرفت کشور و جامعه ایرانی، مجموعه این سیاستها را تشکیل داد؛ بنابراین ریشه عقبماندگیها در «اسلام»، مبنای حرکت به سوی پیشرفت در «باستانگرایی» و غایت پیشرفت هم «اروپا و غرب» در نظر گرفته شد.
فروغی در قبال این خدمات فرهنگی، مناصب مختلفی را هم در دستگاه پهلوی به دست آورد. این مناصب که برخی از آنها در سرنوشتسازترین لحظات تاریخ معاصر ایران به او سپرده شد، مانند رئیسالوزرایی در دوره رضاخان و نیز نخستوزیری در دوره انتقالی سلطنت به محمدرضا، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوی مدرنیزاسیون در اختیار او قرار داد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد