برای پاسخ به این پرسشها با حسین ترابنژاد، فیلمنامهنویس آثار موفقی مانند ضد، آبادان یازده شصت، ماجرای نیمروز، رد خون و آپاراتچی که امسال اکران شد و بر اساس اقتباس از کتابی به همین نام بود همراه شدیم و این سؤالات را از او پرسیدیم.
در کارنامه کاریتان بیشتر به داستانهایی پرداختید که جنبه تاریخی داشتند؛ علت علاقه شما به این داستانها و اقتباس از آنها چیست و چرا سینماگران ما کمتر به سمت موضوعهای تاریخی میروند؟
در چند سال اخیر، بعضی نهادهای دولتی مثل وزارت اطلاعات و سپاه تصمیم گرفتند از ماجراها و وقایعی که در دهه ۶۰ اتفاق افتاده، فیلم و سریال تهیه کنند و تصور من این است که به دلایل مختلف همه افراد چه بهعنوان کارگردان و چه بهعنوان نویسنده رغبتی به انجام این شکل کارها ندارند و با توجه به شرایط، رفتن به سمت این موضوعها مقداری سخت است. اگر نویسنده یا کارگردان بخواهد روایت شخصی خودش را از این وقایع داشته باشد، سرمایهگذار حاضر به سرمایهگذاری نیست. البته این دیدگاه منطقی است، چون معمولا پول بابت کاری تخصیص داده میشود که روایت رسمی و البته واقعی را شرح دهد؛ به همین دلیل است که نویسندگان سختتر سمت این سوژهها میروند.
خودتان چطور؟ بالاخره بدون علاقه به تاریخ نمیشود وارد این وادی شد.
بیشتر فیلمنامههایی که در کارنامهام وجود دارد، به من سفارش داده شده، اما جزو سفارشهایی بوده که خودم به آن علاقه داشتم. بهعنوانمثال، شاید سهبرابر این کارهایی که در حوزه تاریخی انجام دادم، به من سفارش داده شده، اما داستانهایی که سراغشان رفتم و به بعضی کارگردانان در نگارش کمک کردم، به نظرم جذاب بوده است. بعد از تمرکز بیشتر روی تاریخ معاصر بهخصوص دهه ۵۰ و ۶۰ در چند سال اخیر به این رسیدم که شخصیتها و ماجراهایی که از این داستانها استخراج میشود چون برگرفته از تخیل نیست، جذابیتهایی دارد که شاید رسیدن به آنها با تخیل میسر نباشد.
پس واقعی بودن شخصیتها و موضوعات موجب میشود که برای شما جذاب باشد.
بله. تمایل دارم در این رابطه مثالی بزنم. در حال تحقیق روی کمیته در دهه ۶۰ بودیم و یکی از مسائل جالب برایم که بهعنوان سوژه این بود که در آن مقطع بهدلیل نداشتن شبکه اطلاعاتی و سیستم بانکی متمرکز، وقتی بودجههای کشور تصویب میشد، داخل کانتینرها و کامیونها قرار میگرفت و بودجه هر استانی به این نحو به دستش میرسید و توزیع میگردید. اگر من نویسنده مدتهای مدیدی را صرف کنم، چنین موضوعی به تخیلم نمیرسد.
با توجه به مثالی که زدید، پس تاریخ بستری است که میتوانیم اتفاقات جذاب و خواندنی را از درون آن بیرون بکشیم.
بله، البته در گذشته تاریخ شفاهی ما بیشتر درحوزه دفاعمقدس متمرکز بود، اما تاریخ شفاهی سالهای اخیر با توجه به کتابهایی که حوزه هنری ویا انتشارات راهیار و...منتشر میکند،دیگر محصور به دفاعمقدس نیست.بهعنوانمثال، تاریخ شفاهیهای مربوط به هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی در دهه ۵۰ و ۶۰ منتشر شده است و این موضوع دست نویسنده را باز میگذارد تا در حوزههای دیگر کار کند.
خیلی بهندرت اتفاق میافتد که کارگردانان بتوانند بین متن داستانی و تصویر ارتباط خوبی برقرار کنند. چرا فیلمنامهنویسان و کارگردانان ما کمتر سراغ اقتباس ادبی میروند؟
تصورم این است که رمانها و داستانهای ما نسبت به رمانهای خارجی کمتر تصویری هستند. در کشورهای دیگر تعداد زیادی از فیلمهایی که ساخته میشود اقتباس است، اما متأسفانه جنس ادبیات ما به این شکل نیست. ما در چند سال اخیر چند کار سینمایی و نمایش خانگی داشتیم که اقتباس بوده است. مقصر این موضوع چندان فیلمنامهنویسان و کارگردانان هم نیستند و بیشتر مربوط به جنس ادبیات ماست. به عبارتی داستانگویی ما به تصویر نزدیکتر شده و به این شکل اقتباس اتفاق افتاده است. از طرفی هم این موضوع چندان به اقتباس و غیراقتباس مربوط نیست، بلکه به فهم نویسنده از درام مربوط میشود. شما اگر درام را خوب بشناسید، میتوانید ظرف آن را با تخیل یا آنچه از یک کتاب به دست آمده باشد، پر کنید. وقتی یک اثر موفق میشود، فهم درست نویسنده و کارگردان از درام برگ برنده آنهاست.
منظور شما از نزدیک شدن ادبیات به تصویر چیست؟
بیشتر داستانهای ما ذهنی است؛ یعنی روایتها معمولا ازذهن آدمها بیرون میآید و تحلیل شخصیتها به گونهای است که بیشتر آدمها را توصیف میکنند و به همین دلیل بهسختی میشود از آن اقتباس کرد.
به عنوان یک نویسنده فکر میکنید چه مؤلفههایی برای موفقیت فیلم در بخش اقتباس تأثیرگذار است؟
اگر فرمول این موضوع مشخص بود، همه نویسندگان و کارگردانان به شیوهای اثرشان را به مخاطبان ارائه میدادند که با آنها ارتباط برقرار میکرد (میخندد). اصلا سینما فرمول مشخصی ندارد؛ یعنی ما آدمهایی داریم که چرخه اکران و تولید سینمایی به دستشان است و آنها هم فیلمهایی تهیه میکنند که ۳ ــ ۲میلیارد بیشتر نمیفروشد.
سؤال را به شیوه دیگری مطرح میکنم؛ یک کتاب باید چه ویژگیهایی داشته باشد که بهعنوان نویسنده ترغیب شوید و از آن اقتباس صورت گیرد؟
برای خودم دو مؤلفه مهم برای اقتباسکردن از یک داستان وجود دارد؛ اول اینکه شخصیت رمان انگیزه دراماتیک قوی داشته باشد و صرفا یک زندگینامه صفر تا صد را مرور نکنیم. بهعنوانمثال، این انگیزه در شخصیت آپاراتچی وجود داشت که فردی عزم خود را جزم کرده فیلم خود را بسازد و ما این ویژگی را تقویت کردیم. دوم اینکه شخصیت باید ویژگیهایی داشته باشد که مخاطبان با آن ارتباط برقرار کنند، همراه و سمپات شوند و همراه با انگیزه آن آدم، بتوانیم پابهپایش پیش برویم.
به نظرتان چقدر ارتباط کتاب با سینما میتواند موجب تقویت قهرمانپروری در سینما شود؛ چون یکی از کارهای سینما معرفی حوزههای تمدنی است. ما در ادبیات فارسی قهرمان و اسطوره داریم، اما خارجیها و هالیوود خلق میکنند و چطور میتوانیم از ظرفیت ادبیات و کتاب استفاده کنیم تا قهرمان را در سینما معرفی کنیم؟
با صحبت شما موافقم و در هالیوود قهرمانانی را تخیل و خلق میکنند و به این شیوه تبدیل به قهرمانانی میشوند که ممکن است چند فیلم بر اساس آن بسازند. حقیقت این است سازوکار خارجیها را نمیدانم و اصلا نمیدانم در ساختار ذهنی مردم ما چنین قهرمانانی جای میگیرند یا نه. به نظرم کتابهای تاریخشفاهی بهشدت این ظرفیت را دارند که مردم عادی را تبدیل به قهرمان کنند. بهعنوانمثال، فردی زندگی معمولی خودش را دارد و به یکباره درگیر انقلاب میشود و به یکباره تغییری در شخصیتش پدید میآید که او را به قهرمان تبدیل میکند. یک مثال دیگر برای اقتباس درحوزه قهرمانپروری میتواند شهید بروجردی باشد. او یک پسر روستایی است که از شهر خودش به تهران مهاجرت میکند و زمانی که میخواست به مدرسه برود، بهدلیل نداشتن لباس خوب، خجالت میکشید و با گذشت زمان تبدیل به بزرگترین فرماندهان جنگ ما میشود. همچنین افرادی که به علم توجه ویژهای دارند هم میتوانند بستر خوبی برای قهرمانپردازی باشند. به نظرم درقهرمانپردازی از این زاویه اقتباس خیلی میتواند به سینمای ما کمک کند. خوشبختانه در چند سال اخیر این اتفاق افتاده و در حال وقوع است و نمونههایی داشتیم که تلاش میکنند به این سمت حرکت کنند.
چرا کارگردانانی که اقتباس درخشان و موفقی انجام میدهند، در آثار بعدی نمیتوانند موفقیت آثار قبلی خود را تکرار کنند؟
ما کارگردانان زیادی داریم که فیلم اول درجه یک ساختند، اما نتوانستند این موفقیت را تکرار کنند و در حوزههای مختلف مثل سریالسازی نیز همین شرایط حاکم است. بهطورکلی فیلمسازی تا حدود زیادی به حال و احوال آدمها و تهیهکنندهای که پای کار است ربط دارد و همچنین به تشخیص درست فیلمنامهای که برای کارکردن انتخاب کردهاند نیز مرتبط است.
میتوانیم بگوییم بخشی ازاقتباسکردن وابسته به شرایط اجتماعی واقتصادی استکه کارگردان ونویسنده در آن قرار گرفتهاند؟
قطعا همینطور است؛ اینکه چیزی را اقتباس کنیم که خودت فکر میکنی جواب میدهد، خیلی وابسته به زیست ما و شرایطی است که در آن زندگی میکنیم. بهعنوانمثال، اگر قصه جالبی را در عصر صفویه پیدا کنیم و بخواهیم تعریف کنیم، لزوما جذابیت داستانی آن باعث جذب مخاطب نمیشود. از طرف دیگر حرفی که آن قصه قصد دارد با توجه به شرایط اجتماعی به مخاطبان منتقل کند، اهمیت دارد. مثلا یکی از دلایل موفقیتهای سریال «مختارنامه» همین است، چون مضامین یا داستانهایی را روایت میکرد که بتوانیم آن را با زمان حال مقایسه کنیم. کسی که اقتباس میکند باید هوش اجتماعی قوی داشته باشد.
مشکل اصلی در اقتباس تهیهکنندهها هستند
من قبول ندارمکه مشکلات اصلی سینمای مامربوط به حوزه فیلمنامهنویسی میشود.مابه اندازه بیش از۸۰میلیوننفر فیلمنامهنویس در ایران داریم. چون ابزاری جز قلم و کاغذ نمیخواهد.مشکل اصلی نبود تهیهکننده خوب است؛ یعنی کسی که هوش و فهم انتخاب فیلمنامه خوب را داشته باشد.من تعداد زیادی متن خواندهام و میخوانم که فقط از نظر شکلی شبیه به یک فیلمنامه هستند. سرسکانس دارند و شرحصحنه و تعدادی خطوط که به وسط صفحه هل داده شدهاند، بهعنوان دیالوگ. و همین متون، بهعنوان فیلم سینمایی ساخته میشوند. ما تهیهکنندگانی داریم که همینها را تولید میکنند ومشکل اصلی این است.عکس این ماجرا هم پیش آمده و گاهی فیلمنامههایی خواندم که واقعا خوب بودهاند، اما خروجی و اجرای آن هیچ ربطی به فیلمنامه ندارد. چون کارگردان نتوانسته فیلمنامه را درست فهم کند. متوجه نشده تمرکز سکانسها روی چه چیزی است و اصلا قرار است فیلمنامه چه حسی را به مخاطب منتقل کند. این نشان میدهد که سطح کارگردان در آن فیلم خیلی پایینتر از فیلمنامهنویس است.