خانواده خلج با رؤیای ساختن یک واحد تولیدی مرغداری تمام دار و ندارشان را میفروشند و به بیابانی در استان اصفهان میروند. آنها مدتها درگیر تبعات این تصمیم هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روحی بودند ومادر این خانواده به عنوان قهرمان داستان شناخته میشود که برای احقاق حقشان کفش آهنی به پا میکند. اوکه نماد یک زن ومادر ایرانی موفق و پرتلاش است،به همراه پدر خانواده و فرزندانشان سالها مقابل بانک میایستند تا مانع پس گرفتن مرغداری شوند. تنها شخصی که در این فرآیند طولانی ناامید نمیشود، مادر خانواده است. اکران این مستند و تقارن این گفتوگو با روز مادر بهانهای شد تا با مریم الهامیان یکی از کارگردانان این مستند گفتوگو کنیم که در ادامه از نظر میگذرانید:
همان طورکه میدانید سوژههای خوبی برای پرداخت وجود دارد، امابعضی سوژهها قابلیت تبدیل به فیلم مستند بلند راندارند. چطور به این نتیجه رسیدید خانواده خلج سوژه خوبی برای تبدیل به فیلم مستند است؟
من وافشین خلج (پسر خانواده) در یک سفر طبیعتگردی بودیم که فهمید فیلمساز هستم. او پیشنهاد داد که از داستان زندگی آنها فیلمی تهیه کنم. بعد من، آقای حاجیقاسمی و افشین خلج جلسهای گذاشتیم و ایشان زندگیشان را برای ما تعریف کردند و بعد مستنداتی که در دست داشتند را به ما ارائه کردند. در این میان ما نیز در گروه خودمان جلسهای گذاشتیم تا به این نتیجه برسیم که آیا میتوانیم روی این سوژه کار کنیم یا نه، در واقع پیشنهاد از طرف خود سوژه به ما داده شد که از جمله اتفاقات نادر در عرصه مستندسازی است و قابلیتهای داستانی این موضوع را بررسی کردیم. در واقع نگاههای متفاوت، موقعیت دراماتیک یک تولیدی، روحیات پدر برای داشتن کارگاه تولیدی در کوه و کمر و رها کردن کارش در اوج جوانی در بازار تهران، همچنین شخصیت متفاوت هریک از سه فرزند خانواده که هر کدام داستانهایی برای خودشان دارند و در عین حال بررسی آسیب روحی که این ورشکستگی مالی برایشان ایجاد کرده، موجب شده به این سوژه بپردازیم. بنابراین، با توجه به اینکه گزینههای خوبی که برای شخصیتپردازی در داستان برای هر کدام از افراد داشتیم، قابل اعتنا بود. من قبل از خواندن ادبیات نمایشی، مدرک صنایع غذایی داشتم و فضای کارخانه و تولید را میشناختم. وقتی به این نتیجه رسیدیم که سوژه خوبی داریم، بررسی کردیم تا ببینیم مواد لازم برای پرداختن سینمایی را داریم یا خیر؟... پدر خانواده این روحیه را داشت که از همه چیز فیلم بگیرد. او مقدار زیادی عکس و فیلم از اتفاقاتی که در زمان تأسیس تا ورشکستگی مرغداری افتاد، داشت و این آرشیو خیلی به ما برای ساخت فیلم کمک کرد. به عنوان مثال، اگر میخواست جایی برای اعتراض برود و وامی بگیرد، عکس و فیلم میگرفت و میرفت.
پس آرشیو عکس و فیلم خانواده خلج به شما خیلی کمک کرده است.
بله- من و همسرم میخواستیم زمانمان را روی کاری بگذاریم که ارزشش را داشته باشد. حرف شما درباره داستانهایی که قابلیت پرداختن به شکل فیلم بلند دارند کاملا درست است؛ چون اگر قابلیت لازم وجود نداشته باشد، به زمان و انرژی صرف شده ما لطمه میزند. سوژه اول باید کارگردان را قانع کند و بعد از اینکه به دل او نشست، به دل مخاطبان هم مینشیند. پژوهش تصویری که انجام دادیم، ما را قانعتر کرد. در واقع برای چیزی که وجود داشت، بستر فراهم کردیم، اما ما در میانه درمانگری آسیبها و تروماهای روحی که به افشین وارد شد، وارد داستان شدیم.
چقدر فکر میکنید همکاری شما با همسرتان مصطفی حاجیقاسمی در خروجی و بهتر شدن کار نقش دارد؟
ما سالها با یکدیگر کار فیلمنامهنویسی را انجام میدادیم و همکاری من با ایشان ابتدا در بخش نویسندگی و پژوهشگری بود. ما زمانی که میخواهیم یک پروژه را آغاز کنیم برای بخشهای مختلف جلسه میگذاریم. در واقع یک بارش فکری در جلسات برای فیلمنامهنویسی داریم و بعد از آن به طرح اولیه میرسیم و یکی از ما مسئول نوشتن طرح اولیه میشود که معمولا من مینویسم و بعد با هم آن را چکشکاری میکنیم و به فیلمنامه میرسیم و سپس برای شکل کارگردانی و اینکه چه رویکردی به سوژه داشته باشیم، جلسه میگذاریم. در واقع شکل کارمان به گونهای است که حتی بدون گفتوگو و صرفا از نگاه هم منظور را میفهمیم. با توجه به بازخوردی که دریافت کردیم، متوجه شدیم مخاطبان با ما همدل و همراه میشوند.
حضور شما به عنوان کارگردان زن و ارتباطتان با خانم خلج که به نوعی قهرمان این مستند شناخته میشود، چقدر در نمایش میزان استقامت او برای رسیدن به هدفش و انتقال حس و عاطفه مادری به مخاطبان تأثیرگذار است؟
به طور کلی شخصیت خانم خلج خاص است و به معنای واقعی عاشق کار، تولید و مرغداری است. علت علاقه او به مرغداری این است که صفر تا صد پای کار ایستاده و آنجا را بزرگ کرده است. این تنها از وجه مادرانه خانم خلج سرچشمه میگیرد که دانه به دانه و خشت به خشت از یک زمین بایر یک مرغداری میسازند و به قدری شکست میخورند که این کار را یاد میگیرند. به طور طبیعی ارتباط عاطفی من و خانم خلج در طول ساخت مستند بر رضایتمندی مخاطبان تأثیر بسزایی داشته است. من ساعتها کنار او بدون دوربین مینشستم و صحبت میکردم و مشخص است که این رابطه عاطفی داخل کار به خوبی مشخص میشود. فکر میکنم نوعی از رابطه عاطفی مادر و فرزندی بین ما ایجاد شد.
خیلی کم پیش آمده که در کل سینمای ایران قهرمانان خانم باشند و این موضوع در دایره فیلم مستند تنگتر میشود؟
خانواده خلج خیلی یک سفره و یک کاسه هستند و به عنوان مثال، اگر کسی خودرویی میخرید، آن را در اختیار همه میگذاشت و هرکس در خانواده دچار مشکلی میشد، همه باهم کمک میکردند تا مرتفع شود؛ این نتیجه تربیت خانواده و به خصوص خانم خلج به عنوان مادر خانواده است. خانم خلج مثل تمام مادران ایرانی فداکار و از خودگذشته است و مادرانگی خاصی دارد و دراوج روزهای پرقرض کار در مرغداری، تیروکمانی برای فرزندش با قرض و چک خرید و پسرش تا مرتبه تیمملی پیشرفت کرد. خانم خلج حتی مادر جوجهها هم بود؛ چون حواسش به موضوع تغذیه آنها نیز بود. بنابراین، مادرانگی خانم خلج هم برای جوجهها و هم بچهها بود. در عین حال ایشان به اشتباهات خودش هم در ارتباط با بچهها و خیلی مسائل دیگر اعتراف میکند. مادرانگی یعنی اینکه اگر در اوج موفقیت در کاری هستیم، بپذیریم که اشتباهاتی هم ممکن است مرتکب شویم. ایشان با حس مادرانگیش به فرزندان کارگران افغانی درس میدهد تا بیسواد نمانند. همچنین در فیلم هم میبینیم که ایشان برای حقوق زنان ارزش ویژهای قائل است و این نشانه شرافت مادرانه است که میگوید حقوق کارگران زن باید با مردان برابر باشد. البته ما در فیلم قصد نداشتیم از ایشان یک قدیس بسازیم بلکه هرکس ویژگیهای مثبت و منفی خاص خود را دارد و همه مادران ممکن است خطاهایی داشته باشند، اما وجه مثبت ایشان بیشتر از وجوه منفیشان است. به عبارتی، شخصیت زمانی شکل میگیرد که تمام ابعادش را ببینیم و مادرانگی خانم خلج خیلی پررنگتر از دیگر وجوه اوست. البته اگر آقای خلجی نبود که بخواهد رؤیای بزرگی داشته باشد و خانوادهای کارآفرین را با شجاعت تشکیل دهد، هیچ کدام از این اتفاقات پیش نمیآمد.
یکی از وظایف مستند مطالبهگری است و «خانواده خلج» مستندی مطالبهگر بود و ماجرایی را از صفر تا صد پیگیری و به نتیجه میرساند. چرا به نظر میرسد مستندسازان کمتر سراغ این نوع سوژهها میروند؟
محمد حمیدیمقدم اصطلاحی را درباره خانواده خلج به کار میبرد ومیگفت شما باهمه تند و تیزی رویکردتان در مستند، مطالبهگری مؤدب هستید. مطالبهگری یعنی روی مسألهای تمرکز کنیم که به عنوان بحران رخ داده و در هزاران پرونده نادیده گرفته شود و بر آن نوری بیندازیم تا به آن نکته و ابعادش بیشتر توجه کنیم. این مطالبهگر بودن به معنای این است که ابعاد و پیامد تصمیم هر مسئولی در مجلس را به طور مستقیم به او نشان دهیم که گاهی موجب نابود شدن یک تولیدی و کار تولیدکننده شود. به نظرم مستندسازان کارشان را خوب انجام میدهند و در سوژههای عادیشان هم برونریزی و افشاگری دیده میشود. مستندسازان واقعا باید صبور باشند؛ چون بعد از چند سال به نتیجه میرسند. معتقدم باید شرایطی فراهم شود که هم سوژه و هم زمانه برای مطالبهگری همراهی کند و این مقداری کار سختی است.
در این فیلم رویکرد روانشناسانهای به فرزندانی دارید که تحت تأثیر چالشها و سختیهای مالی خانواده و تولیدکننده بودن قرار میگیرند و درگیر آسیب روحی میشوند. لطفا در رابطه با این رویکرد صحبت کنید.
این فیلم کارکرد درمانگری برای خانواده داشت؛ شاید کل این خانواده یک تروما،فشار وآسیب روحی ومشکلاتی راپشت سر گذاشتند. اینکه ۴۰ نفر ضامن- تخلف است که ۴۰ ضامن تعیین شود- به در خانه شما بیایند، بخواهند شما را دستگیر کنند، دعوا راه بیندازند از ترس اینکه مبادا حسابهایشان بسته شودوبانک تهدیدشان کند،چیزی نیست که به این سادگی پشت سر گذاشته شود. ما ۲۵۰ساعت راش تهیه کردیم و با تک تک اعضای خانواده صحبت کردیم، آنها درد دل کردند وبسیاری از این مسائل در فیلم نیامده، اما روندی است برای اینکه انسانها آرام آرام فشارهایشان را بیان کنند و بتوانند با هم راجع به آن حرف بزنند. به عبارتی، بین مادر و پسر و برادران بسترهایی برای گفتوگو فراهم کردیم. افشین خلج میگفت سالها با برادرم به طور مستقیم درد دل نکرده بودم و این اتفاق موجب شد یکبار بنشینیم و درباره آنچه بر ما گذشته صحبت وهمدلی کنیم. ما مسائلی را در فیلم بیان کردیم که حداقل از دیدگاهمان غیراخلاقی نبود و بیشتر مشاهدهگردرد بچههابودیم. بعد ازسرانجام پرونده قضایی، آقای خلج به من گفت «شما چشم مرا به زندگی باز کردید. من همیشه به فکر این بودم که فرزندانم خانه و زندگی داشته باشند و پولی که بتوانند زندگی کنند اما آنقدر که درگیر این کارگاه و مشکلات مرغداری بودم هرگز فرزندانم را ندیدم و تازه با این فیلم دیدم که بچهها و همسرم چقدر سختی کشیدهاند.»