شاعرانگی را از مصادیق سازگاری کاسبکارانه با استبداد تاریخی و گریز از گفتوگوی انتقادی میپنداشتم. در همان اثنا چنین رقم خورد که دوماهی از دوران خدمت را در شیراز بهسر ببرم. در اواخر آن دوره کوتاه، بهاصرار جمعی از دوستان همخدمتی و با اکراه، روزی به حافظیه رفتیم؛ گوشهای نشسته بودم و دیوانی را که آناطراف بود برداشته بودم که بهذهنم خطور کرد تفالی بزنم از سر سرگرمی... و با اینحال، لحظاتی قبل از تفال، گفتوگویی درونی با حافظ داشتم و با تبختری پوک و مدعیانه از او خواستم که جوابی به این اتهامات بدهد: «ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...» شدت جواب و نقطهزنی آن، در لحظه تبختر را تبخیر و تحیر را جانشین کرد... چند سال بعد سیر حوادث و دست قضا این «مگس» را به سر خوان نعمتی کشاند که حافظ و همتایانش در ادب فارسی از قرنها پیش متواضعانه و با تحمل مشقات فراوان برای ما ایرانیان پهن کردهاند و روح و فرهنگ و حتی اقتصاد ما را کریمانه اطعام میکند؛ بله حتی اقتصاد ما را، چراکه هرساله از بسیاری از توریستها و فارسیآموزان شنیدهام که بهواسط همین جذبه و گیرایی ادب فارسی پای در ایران گذاشتهاند.دراغلب کلاسهایم درمؤسسه دهخدای دانشگاه تهران که در امر آموزش فارسی به غیرفارسیزبانان و دانشجویان بینالمللی،عنوان باسابقهترین مؤسسه رایدک میکشد،باکمی رندی معمولا درانتهای هرترم - هنگامی که فارسیآموزان، دیگر آن حس رسمی استاد و شاگردی را از دست دادهاند و صمیمیت برقرار شده - از عجیبترین چیزی که در ایران دیدهاند میپرسم و تاکید میکنم که تعارف ایرانی را که تازه با آن آشنا شدهاند و کنار آمدهاند، کنار بگذارند و بهصراحت سخن بگویند؛ چه منفی باشد و چه مثبت. از قورمهسبزی گرفته تا حجاب یا رانندگی و تعدد آثار تاریخی و تعارفات و مهماننوازی تا عاشورا و... خلاصه هرکس چیزی به فراخور تجربه و میزان حضورش در ایران میگوید.
بهجرات میتوانم بگویم که بنا به سابقه مطالعاتی و مشغولیت در خبرنگاری بینالملل و سیاست خارجی و بهواسطه برخورداری از دانش نسبی خوبی که از تفاوتهای فرهنگی داشتم، تقریبا از میان دهها فارسیآموز هیچکس نتوانست چیزی بگوید که فراتر از انتظار من باشد و من از تعجب او متعجب شوم، بهجز یکی از دانشجویان فرهیخته که اهل فرانسه و کارشناسی ارشد فلسفه از دانشگاه سوربن بود. وی گفت با هر کسی در ایران برخورد داشته، چند بیت شعر بلد بوده و برای او شعر خوانده است. با شنیدن این جمله درجا واکنش نشان دادم و به او گفتم یعنی در فرانسه که سنت ادبی قوی وجود دارد، چنین نیست؟ او با قاطعیت جواب منفی داد. شاید میزان ادبیت و شاعرانگی ملل و صدرنشینی ایرانیان در این عرصه فرضیهای باشد که نیاز به استظهار نظرسنجیهای علمی و مطالعات مشترک جهانی داشته باشد اما از آنجا که فارسیآموزان اروپایی بهخصوص اگر دانشجویان و فارغالتحصیلان دوره تکمیلی دانشگاههای اروپایی بزرگ باشند، معمولا گاه به بیش از ۱۰ کشور مهم دنیا سفر کردهاند و عمدتا چند کشور آسیایی را دیدهاند، این حرف برایم قابل اعتنا بود. با اینحال، شاید تأیید این حقیقت،اگر فقط از این حیث باشد که یک اروپایی چنین میگوید،بازهم نوعی بنمایههای اروپامحورانه (Eurocentric) را تقدیس کند.گزاره مطرح شده آن فارسیآموز فرانسوی زمانی معنای بیشتری میگیرد که بدانید وقتی شما با عوام ایتالیا برخورد داشته باشید، اکثر آنها را از خواندن دانته عاجز مییابید؛ زبان دانته درواقع علاوه بر پیچیدگی فنی ناشی از صورتبندی سمبلیک الهیات مسیحی در قالب اشعاری با لهجه توسکانی ۷۰۰ سال قبل، با ایتالیایی امروز تفاوتهای صرفیونحوی و واژگانی زیادی دارد.درنهایت بازهم این حقیقت که بسیاری از زبانهای اروپایی تا همین چندصد سال پیش، گونه نوشتاری نداشتهاند و نوشتن جز به لاتین به سایر زبانها ممنوع بود یا مرسوم نبود، استدلال دیگری است که سنت ادبی از جنس شاعرانگی نبوده است و در اروپای مدرن هم متون مفصل روایی (رمانها) جای قطعات شاعرانه و داستانهای حکمی کوتاه ما را گرفتهاند. از طرفی از همان چند صد سال پیش به این سو هم تغییرات این زبانها آنقدر زیاد است که خواندن متون ادبی چندسال پیش، تخصص جدی دانشگاهی میخواهد. ممکن است برخی استدلال کنند که اغراق است بگوییم مردم قادر به خواندن و درک کامل آثار شعرای بزرگ ما هستند. البته همیشه حساب کارهای جدی دانشگاهی و عالمانه با خوانشهای عوامانه جداست؛ اگرچه هنگام قرائت آثار ادبی کلاسیک توسط قشر بهاصطلاح روشنفکر مدرن،اتخاذرویکردجزئینگرانه(atomistic approach)به متن ادبی یاتعبیر بیتمحور بلکه مصرعمحور در تفسیر معنا بهجای رویکرد متنمحور(text-based) و رواج ملانقطیگری (Pedanticism) و تعمیمهای افراطی و در نهایت خوانش بافتزداییشده (decontextualized interpretations) بهخصوص، ضربات سختی به جایگاه فرهنگساز این متون زده و چنان که در دهههای ۳۰ و۴۰ قرن قبل، متأثر از تفکرات حزب توده، گفتمان سعدیستیزی میان دانشگاهیان قوت گرفت و گفتمان قاهرشدوهنوزهم حتی دردانشکدههای ادبیات ما با قوت قربانی میگیرد. بههرحال خواندن حافظ و مولانا و سعدی حتی درمیان عوام امری رایجتر است ازخواندن دانته در میان ایتالیاییها که دلایل خودش را دارد.
نکته بعدی: اینطور نیست که متخصص دانتهشناس بتواند یک جهانبینی وسبک زندگی منبعث ازدانته استخراج کند. اصلا هیچ بخشی ازادبیات کلاسیک غرب چنین قابلیتی ندارد که درعصرمدرن تأثیرجهانشناختی وبهتبع آن سبکساز (تعیینکننده سبک زندگی) بگذارد. برنامه مطالعه ادبیات کلاسیک غربی در خود غرب با همان نگاه ابجکتیو پیش میرود که در سایر حوزههای علوم رایج است و قرار نیست حکمتی از آن برنامه برای محقق و خواننده حاصل شود. حداکثر دستاورد این خوانش این است که ادبیات موزهای از افکار ازمدافتاده گذشتگان است و مؤید این نکته که گفتمان-سبک مدرن زندگی غربی چه برتریهایی دارد.این درحالی است که میراث بهجامانده ازحافظ ومولانا وسعدی وسایر ادیب-حکیمانمان، عمدتا معارفی فرازمانی است که در پرتو حکمت اسلامی و خرد ایرانی هنوز انسانسازی میکند و همچنان تحولآفرین است و از خزائن پربار گفتمان اسلامی -ایرانی بهمثابه رقیب گفتمان غربی در شکلدهی به سبک زندگی است.