سال ۹۹افسر ویژه قتل پلیس تهران بودم. سرمای آن سال مثل سالهای گذشته نبود و هوای گرمی را تجربه میکردیم. اواخر بهمنماه در یکی از روزهای کشیک تلفن ویژه قتل به صدا درآمد. ساعت را نگاه کردم که ۲ بامداد را نشان میداد، وقتی به تلفن جواب دادم افسر یکی از کلانتریهای تهران گفت خودروی پرایدی را پارک شده در کنار جاده فتح مشاهده کردیم و به آن مشکوک شدیم. وقتی خودرو را بررسی کردیم متوجه شدیم جسد مرد جوانی داخل آن قرار دارد. سریع آدرس دقیق را گرفتم و راهی محل کشف جسد شدم. همزمان با من تیمهای تشخیص هویت و بازپرس ویژه قتل هم به محل حادثه رسیده بودند. داخل خودرو را بررسی کردیم اما هیچ مدرک هویتیای به دست نیامد. جسد مرد جوان داخل یک فرش پیچیده شده بود و کفش به پا نداشت. در همان بررسی اولیه متوجه شدم قتل درداخل خانه رخ داده وقاتل یا قاتلان جسد رافرش پیچ کرده، داخل خودرو گذاشته و آن را رها کردهاند. پزشک قانونی هم بررسی جسد را آغاز و اعلام کرد مقتول به خاطر اصابت جسم سخت به سرش فوت کرده، اما بدنش پر از آثار شکنجه و کبودی و ضربدیدگی است. دربررسی بیشتر خودرو وجسد مقتول چیز بهدردبخوری کشف نشد، اما در همان صحنه پلاک خودرو را استعلام کردیم و مالک آن پیدا شد. با مالک تماس گرفتیم تا سر صحنه حاضر شود. دقایقی بعد مرد میانسالی هراسان وارد صحنه شد و ادعا کردکرد مالک خودروی پراید است. از او خواستم توضیح دهد خودرویش در اختیار چه کسی بوده که گفت چند روز قبل خودروی پرایدم را بهصورت امانت به برادرم تحویل دادم. وقتی اظهاراتش را ثبت کردیم جسد را مشاهده و اعلام کرد که جسد متعلق به برادر ۴۰ سالهاش است. مرد میانسال را راهی خانه کردیم و با پایان بررسی صحنه جرم، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد. ساعت ۶ صبح بود که مستقیم به اداره ویژه قتل آمدم. دو ساعتی پروندههای قدیمی را بررسی کردم که خانواده مقتول مراجعه کردند. مادر او مدعی شد پسرش میلاد در یک بنگاه املاک کار میکند و چندی قبل به خواستگاری دختر پولداری رفته که پدرش تاجر است. او گفت: چند باری خواستگاری کردیم اما پدر دختر موافق این ازدواج نبود و بالاخره بعد از رفتوآمدهای زیاد حاضر شد ما را برای خواستگاری به خانهاش راه بدهد. قرار بود آخر هفته به خواستگاری برویم که نیمهشب پسرم تماس گرفت و گفت میلاد به قتل رسیده است. با ثبت اظهارات خانواده مقتول و ادعای اینکه پدر خانواده مخالف ازدواج بوده است، تحقیقاتم را آغاز کردم. دو روز تحقیقات نامحسوسی راانجام دادم ومشخص شد خانواده دخترجوان هیچ نقشی در قتل نداشتند. از بازپرس جنایی خواستم دستور قضایی دهد دوربینهای مسیر پراید در بزرگراه فتح را بررسی کنیم. وقتی تصاویر دوربینها را گرفتیم متوجه شدم یک ساعت قبلاز کشف جسد، مرد جوانی خودروی پراید را به حاشیه بزرگراه آورده و پساز پارک آن سوار خودروی دیگری شده و از محل فرار کرده. فیلم دوربین مداربسته را نشان خانواده مقتول دادم که برادرش گفت فرد حاضر در تصویر رسول دوست برادرم است. با شناسایی هویت متهم سراغش رفتیم و شبانه او را در خواب دستگیر کردیم. صبح روز بعد رسول با دستبند و پابند روبهروی من نشست. از او خواستم واقعیت را بگوید و بدون هیچ مقاومتی به قتل مرد جوان اعتراف کرد و گفت: چند وقتی بود که درگیر مشکلات مالی بودم و از دوستم کمک خواستم. او هم گفت حاضر است ۱۴ میلیون بهعنوان قرض به من بدهد تا مشکلم حل شود. میلاد را به خانهام دعوت کردم تا پول را بگیرم. وقتی او به خانهام آمد و پول را داد پیش خودم فکر کردم من که نمیتوانم قرض او رابدهم ویک قرض به قرضهای دیگرم اضافه میشود، بههمین خاطر تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. برایش میوه آوردم و او مشغول خوردن میوه شد. با میله آهنیای که در خانه داشتم از پشتسر چند ضربه محکم به سرش زدم که بیهوش روی زمین افتاد. وقتی ازمرگش مطمئن شدم، جسدش را لای فرش پیچیدم و داخل خودروی پرایدش گذاشتم و به حاشیه اتوبان بردم. فکر نمیکردم رازم برملا شود و به این زودی دستگیر شوم. بعد از اعترافات رسول، او را به صحنه جنایت بردیم و بازسازی را انجام داد. بعد از اینکه پرونده را تکمیل و تحویل دادسرا دادم، پیش خودم فکر میکردم چگونه انسان میتواند وقتی دوستش به او کمک میکند فقط بهخاطر چند میلیون تومان ناقابل جان او را بگیرد و یک خانوار را داغدار کند.