فرهنگ ایرانی، نخ تسبیح وحدت اقوام
«جام‌جم» ضرورت همگرایی قومی در جامعه ایرانی را بررسی می‌کند

فرهنگ ایرانی، نخ تسبیح وحدت اقوام

در نسبت میان «دین» و «فرهنگ»؛

دو روی سکه هویت ایرانی ــ اسلامی در مصاف با هژمونی غرب

دکتر خیری معتقد است ملتی که فرهنگش با دین حنیف و مکتب عاشورا منطبق شده، اولویت حفظ کیان اسلام و ایران را با هیچ چیز دیگری معامله نمی‌کند.
دکتر خیری معتقد است ملتی که فرهنگش با دین حنیف و مکتب عاشورا منطبق شده، اولویت حفظ کیان اسلام و ایران را با هیچ چیز دیگری معامله نمی‌کند.
کد خبر: ۱۵۰۹۸۳۸
نویسنده علی مظاهری‌/ جام‌جم آنلاین

در جهانی که تقابل‌های فرهنگی و تمدنی بیش از هر زمان دیگری سرنوشت ملت‌ها را رقم می‌زند، بازخوانی و درک عمیق از نسبت میان «دین» و «فرهنگ» ضرورتی انکارناپذیر است. این دو مفهوم که در تاروپود هویت جوامع تنیده شده‌اند، می‌توانند منشأ هم‌افزایی و شکوفایی یا تعارض و اضمحلال باشند. در گفت‌وگوی پیش‌رو با دکتر حسن خیری، نویسنده و پژوهشگر، به کالبدشکافی این رابطه بنیادین به‌ویژه در بستر تمدن ایرانی ــ اسلامی، پرداخته‌ایم. این گفتگو می‌کوشد تا با نگاهی ریشه‌ای، پاسخی برای چالش‌های امروز و فردای ما بیابد و نشان دهد که چگونه فرهنگ برآمده از «دین حنیف»، می‌تواند یک ملت را در برابر پیچیده‌ترین جنگ‌های ترکیبی بیمه کرده و افق‌های تمدن‌سازی را پیش روی آن بگشاید.

* جناب دکتر خیری، برای شروع بحث و به‌منظور شفاف‌سازی، لطفا ابتدا تعریفی از دو مفهوم کلیدی «دین» و «فرهنگ» ارائه دهید و بفرمایید این دو چه نسبتی با یکدیگر دارند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. برای فهم دقیق نسبت دین و فرهنگ، ناگزیر از تعریف این دو و بررسی رسالت هر یک هستیم. فرهنگ در یک تعریف هنجاری، مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها و هنجار‌های حاکم بر یک جامعه است. اگر این مجموعه متعلق به یک گروه کوچک‌تر باشد، آن را «خرده‌فرهنگ» می‌نامیم. پس جنس فرهنگ از جنس باور است. باور‌ها به ما می‌گویند «چه چیزی هست و چه چیزی نیست». براساس این باورها، ارزش‌ها شکل می‌گیرند؛ یعنی «بایسته‌ها» و در مقابل‌شان «نبایسته‌ها» یا همان ضد‌ارزش‌ها. در مرحله بعد، برآمده از این ارزش‌ها، هنجار‌ها به‌وجود می‌آیند. هنجار‌ها در واقع الگو‌های رفتاری‌ای هستند که باور‌ها و ارزش‌ها را در عرصه عمل محقق می‌سازند. تحقق «بایدها» و ارزش‌ها، هنجار را تولید می‌کند و تحقق «نبایدها» و ضد‌ارزش‌ها، ناهنجاری را می‌سازد. این فرآیند خود را به صورت نمادین (سمبولیک) در سلوک و رفتار انسان‌ها نشان می‌دهد. مثلا هنجار بزرگداشت یک ملت، در نمادی مانند پرچم ظهور می‌یابد که برافراشتن آن نشانه تعظیم و پایین‌کشیدنش نشانه استهزاست.
از سوی دیگر، دین نیز متشکل از سه رکن اساسی است: اعتقادات، احکام و اخلاق. اعتقادات دقیقا همان هست‌ها و نیست‌هاست: خدا هست، پیامبر هست، معاد هست و.... اما احکام و اخلاق، جنس‌شان از جنس هنجار است؛ یعنی این دو، قواعد رفتاری و الگوی زندگی تولید می‌کنند. تفاوت‌شان در این است که اخلاق، ضمانت اجرایی‌اش عمدتا وجدانی است و تمام حریم فردی و اجتماعی انسان را در‌بر می‌گیرد؛ حتی وقتی فرد در تنهایی به سر می‌برد، اما احکام، ضمن داشتن جنبه اخلاقی، دارای ضمانت اجرایی بیرونی نیز است و می‌تواند در حوزه حقوقی جامعه ظهور و بروز یابد.
با این تفاسیر، روشن می‌شود که جنس دین و فرهنگ یک چیز است؛ هر دو با باورها، ارزش‌ها و هنجار‌ها سروکار دارند و هر دو در نهایت به تولید سبک زندگی و نماد‌های خاص خود منجر می‌شود. وقتی منش و رفتار افراد براساس الگو‌های دینی شکل گیرد، ما با «زیست مؤمنانه» مواجهیم، در مقابل «زیست کافرانه» یا «زیست منافقانه».

* با این توصیف، به نظر می‌رسد دین و فرهنگ عمیقا درهم آمیخته است. آیا می‌توان گفت فرهنگ همان دین است؟
این آمیختگی بسیار عمیق است. یک فرهنگ می‌تواند کاملا «فرهنگ دینی» باشد. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که مضامین باورها، ارزش‌ها، هنجار‌ها و نماد‌های آن فرهنگ، متعلق به دین باشد؛ یعنی دین آن را اشراق و تبیین کرده و افراد جامعه آن را پذیرفته و به فرهنگ خود تبدیل کرده‌اند. البته فرهنگ یک جنبه «ایستاری» و تاریخی نیز دارد؛ یعنی آنچه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. ممکن است رفتار‌هایی در جامعه وجود داشته باشد، اما هنوز به خُلق‌وخو و عادت ریشه‌دار تبدیل نشده باشد؛ در این حالت می‌گوییم هنوز فرهنگش شکل نگرفته است.
اما اگر محتوای یک فرهنگ، دینی نباشد، ما آن را «فرهنگ غیردینی» می‌نامیم. مثلا می‌گوییم این «فرهنگ کفر» است یا «فرهنگ شرک» است. منشأ و خاستگاه فرهنگ می‌تواند غیردینی باشد؛ لذا در یک جامعه، ممکن است لایه‌هایی از فرهنگ، دینی و لایه‌هایی دیگر غیردینی باشد. مثلا سنت‌های قومیتی یا نژادی که در رفتار یک ملت مسلمان دیده می‌شود، اما ریشه در دین ندارد، بخشی از فرهنگ غیردینی آن جامعه را تشکیل می‌دهد. پس رابطه این دو می‌تواند به سه شکل باشد:
۱. انطباق کامل: فرهنگ کاملا دینی است.
۲. آمیختگی: بخشی از فرهنگ دینی و بخشی غیردینی است.
۳. تقابل: باورها، ارزش‌ها و نماد‌های فرهنگ در تضاد و تعارض با دین قرار می‌گیرد. در این حالت، دین آن فرهنگ را تأیید نمی‌کند. مثلا خرافاتی که در یک جامعه دینی وجود دارد، با دین در تعارض است، هرچند ممکن است به عنوان بخشی از فرهنگ آن جامعه رواج داشته باشد.

*به منشأ فرهنگ اشاره کردید. آیا می‌توان براساس خاستگاه، فرهنگ‌ها را ارزش‌گذاری کرد و در این میان، فرهنگ ایرانی چه جایگاهی دارد؟ به‌نظر می‌رسد غرب در طول تاریخ هرگاه به برتری رسیده، رفتاری خونریز و استعمارگرانه داشته درحالی‌که ایرانیان، چه در ایران‌باستان و چه پس از اسلام همواره از قلب ملت‌ها وارد شده و خاطره‌ای خوش از خود به‌جای گذاشته‌اند. آیا موافقید که غرب با این پیشینه صلاحیت جهانداری ندارد؟
سؤال بسیار مهمی است. بله، می‌توان و باید فرهنگ‌ها را براساس منشأ و خاستگاه‌شان سنجید. خاستگاه دین، فطرت و عقل است. فطرت انسانی، امری ثابت و مشترک میان همه انسان‌هاست. اگر فطرت شکوفا شود، انسانیت، خرد و عواطف پاک انسانی شکوفا شده است. دین دقیقا بر همین اساس استوار است. فرهنگ نیز می‌تواند خاستگاه فطری داشته باشد؛ چه به‌صورت مستقیم از باور‌های دینی نشأت گرفته باشد و چه به‌صورت غیرمستقیم. یعنی فطرت پاک و عواطف انسانی، فرد را به‌سمت شکل‌دهی آن فرهنگ سوق داده باشد. 
بر این اساس می‌توانیم از «فرهنگ حق» و «فرهنگ باطل» سخن بگوییم. فرهنگ حق فرهنگی است که با فطرت منطبق است همان‌طور که «دین حنیف» دین پاک و به‌دور از خرافه و انحراف است. در مقابل، فرهنگ باطل فرهنگی است که از این فطرت پاک و دین حنیف دور شده. همان‌طور که واژه «دین» یک اشتراک لفظی بین ادیان حق (مثل اسلام) و ادیان باطل است، واژه «فرهنگ» نیز اشتراک لفظی بین فرهنگ حق و فرهنگ باطل است. برای تمییز این دو از یکدیگر باید به خاستگاه‌شان رجوع کنیم. 
حال به نکته‌ای که شما در مورد تفاوت رفتار تمدنی ایران و غرب اشاره کردید می‌رسیم. بله، من با این نگره کاملا موافقم. فرهنگی که برپایه استعمار، تحقیر دیگران و ستم‌گستری بنا شده، یک فرهنگ باطل است. زیرا با فطرت سلیم انسانی که عدالت‌خواه و کرامت‌جوست در تضاد است. این فرهنگ صلاحیت جهانداری ندارد. در مقابل، فرهنگ ایرانی به‌ویژه پس از آن‌که با اسلام ناب عجین شد، به‌دلیل ریشه‌های فطری و انسانی‌اش همواره فرهنگی احترام‌آمیز و تمدن‌ساز بوده است. این فرهنگ از شرق و جنوب شرقی آسیا تا قلب آفریقا نفوذ کرده، نه با شمشیر استعمار بلکه با منطق انسانیت و جاذبه‌های معنوی. 
*لطفا نقش تاریخی و برجسته ایرانیان را در این بازه مهم بیشتر تحلیل بفرمایید. ما چه امکانات و داشته‌های فرهنگی و تمدنی‌ای در اختیار داریم و مؤلفه‌هایی مانند قرآن، اهل‌بیت، کربلای حسینی و موعودگرایی، هر کدام چه پشتوانه‌هایی برای ما فراهم می‌کنند؟ 
ایرانیان از یک پشتوانه عظیم فرهنگی و تمدنی برخوردارند که با پذیرش اسلام، این ظرفیت به شکلی شگرف شکوفا شد. داده‌های ثقلین (قرآن و اهل بیت) به این فرهنگ عمقی بی‌نظیر بخشید. قرآن به‌عنوان کلام الهی، منبع اصلی باور‌ها و ارزش‌های فرهنگ حق است. مفاهیمی، چون توحید، عدالت، معادگرایی، ظلم‌ستیزی و کرامت انسانی، ستون‌های اصلی فرهنگ اسلامی را تشکیل می‌دهند. مکتب اهل بیت (ع) و کربلای حسینی تفسیر زنده و عملی قرآنند. واقعه عاشورا یک دانشگاه کامل فرهنگ‌سازی است. شعار «هیهات منا الذله» که امروز در رفتار ما شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت تجلی‌یافته، عصاره فرهنگ مقاومت و زیر بار ظلم نرفتن است. این فرهنگ به ما می‌آموزد هیچ خواری و ذلتی بدتر از بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت دین و کشور نیست. تاریخ سرخ ما، از کربلا تا دفاع مقدس، این فلسفه را به ما آموخته. این همان معنای «زیارت وارث» است. ما خود را وارث آن فرهنگ ظلم‌ستیز و حق‌طلب می‌دانیم. فرهنگ انتظار و باور به منجی موعود، یک فرهنگ امیدبخش، پویا و مسئولیت‌آفرین است. این فرهنگ جامعه را از رکود و ناامیدی باز می‌دارد و آن را برای ساختن جهانی مبتنی بر عدالت آماده می‌کند. 
این مؤلفه‌های درهم‌تنیده، یک رابطه دیالکتیکی قدرتمند ایجاد می‌کنند. دین حق، زمینه توسعه فرهنگ حق را فراهم می‌کند و فرهنگ حق نیز بستر رشد دینداری را مهیا می‌سازد. وقتی در جامعه‌ای ارزش‌های دینی مانند ظلم‌ستیزی، شکر منعم، حق‌باوری، مقاومت و وطن‌دوستی حاکم شود، نظامات اجتماعی (تعلیم و تربیت، اقتصاد و خانواده) بر این اساس شکل می‌گیرند و این نظامات، به‌صورت مستمر به زایش و تقویت همان فرهنگ دینی کمک می‌کنند. 
*اسلام ناب همواره فرهنگ ما را ژرفا بخشیده، اما در جنگ نرم بی‌امان کنونی به‌نظر می‌رسد نمی‌توان تأثیر دشمن را ناچیز شمرد. برای بیمه کردن جوانان و کاهش گزندی که آینده فرهنگی ما را تهدید می‌کند چه باید کرد؟ به‌نظر می‌رسد ضعف حافظه تاریخی از نقاط آسیب ماست. گویی نامردمی‌های غرب را در این دو قرن فراموش کرده بودیم و ۱۲روز اخیر (عملیات وعده صادق ۳) که هژمونی‌اش را به چالش کشیدیم، تازه به خود آمدیم. 
این یک آسیب‌شناسی بسیار دقیق است. دشمن در جنگ نرم دقیقا باورها، ارزش‌ها و هنجار‌های ما را هدف قرار می‌دهد تا فرهنگ باطل خود را جایگزین فرهنگ حق کند. برای بیمه کردن جوانان و آینده فرهنگی کشور چند اقدام ضروری است: 

تقویت مبانی نظری: باید به شکلی عمیق و استدلالی، مبانی فرهنگ حق (مبتنی بر عقل و فطرت) را برای نسل جوان تبیین کنیم. نباید به پوسته‌ها و ظواهر اکتفا کرد. جوان باید بفهمد که چرا فرهنگ اسلامی، فرهنگی مترقی، انسانی و رهایی‌بخش است.
احیای حافظه تاریخی: همان‌طور که اشاره کردید، ضعف حافظه تاریخی یک خطر بزرگ است. باید تاریخ دو سده اخیر و ماهیت استعماری و تحقیرآمیز غرب را به‌صورت مستند و هنرمندانه برای نسل جدید بازگو کنیم. باید نشان دهیم که عزت امروز ما حاصل مقاومت و ایستادگی بر مبنای فرهنگ خودی بوده است. پیروزی‌های اخیر، مانند عملیات غرورآفرین ۱۲روزه، دقیقا به‌دلیل همین بازگشت به خود و اتکا به فرهنگ مقاومت عاشورایی بود و باید این دستاورد‌ها را به حافظه تاریخی ملت تبدیل کرد.
تولید فرهنگی جذاب و فاخر: صرفا دفاع‌کردن کافی نیست. ما باید براساس ارزش‌های والای خود، محصولات فرهنگی جذاب (فیلم، موسیقی، ادبیات، بازی‌های رایانه‌ای) تولید کنیم که بتواند با محصولات فرهنگ مهاجم رقابت و ذهن و قلب جوانان را تسخیر کند. اسطوره‌های ما نباید فراموش شوند. حتی شخصیت‌های شاهنامه مانند رستم و سیاوش که پیش از اسلام بوده‌اند، به‌دلیل داشتن روحیه ظلم‌ستیزی و آزادگی، برای ما عزیز هستند، زیرا جنس رفتارشان را اسلام می‌پسندد و این یک «زیست مؤمنانه» است.
برجسته‌سازی الگو‌های موفق: باید الگو‌های موفق امروزی که برآمده از همین فرهنگ هستند را به جوانان معرفی کنیم. از شهدای دفاع‌مقدس و مدافع‌حرم گرفته تا دانشمندان هسته‌ای و قهرمانان ورزشی که با تکیه بر ایمان و غیرت ملی افتخارآفرینی می‌کنند. این‌ها مصادیق عینی موفقیت فرهنگ خودی هستند.

*در همین راستا، رهبر معظم انقلاب خطاب به دشمن فرمودند: «شما ایرانیان را نشناخته‌اید». لطفا این ملت عاشورایی را که ایشان به آن اشاره دارند، بیشتر معرفی بفرمایید و از تفاوت انقلاب و نهضت پایدار ما با دیگر نهضت‌ها، مثل نهضت کاسترو بگویید.
فرمایش حضرت‌آقا یک اشاره دقیق به عمق فرهنگی ملت ایران است. «ملت عاشورایی» ملتی است که فرهنگش با آموزه‌های کربلا گره خورده است. این یعنی ملتی که زیر بار ذلت نمی‌رود (هیهات‌منا‌الذله)، ملتی که شهادت را فوز عظیم می‌داند و از مرگ نمی‌هراسد، ملتی که مقاومت را راه پیروزی می‌داند و ملتی که خداباور و معادگراست و محاسباتش صرفا مادی نیست.
همین ویژگی، تفاوت بنیادین نهضت ما با بسیاری از انقلاب‌های دیگر جهان، مانند انقلاب کوبا به رهبری کاسترو را رقم می‌زند. آن نهضت‌ها عمدتا بر پایه ایدئولوژی‌های مادی و انسانی (ماتریالیستی یا اومانیست) بنا شده‌اند و فاقد پشتوانه معنوی و الهی هستند. به همین دلیل، در برابر فشار‌های طولانی‌مدت و پیچیده، دچار فرسایش و استحاله می‌شوند. اما خط سیر انقلاب اسلامی ایران، برآمده از تاریخ سرخ تشیع و متصل به فرهنگ انتظار است.
این یک نهضت پایدار با منبع انرژی لایزال است؛ انرژی‌ای که از ایمان به خدا و باور به سنت‌های الهی نشأت می‌گیرد. قرآن می‌فرماید اگر شما خدا را یاری کنید، او نیز شما را یاری می‌کند و ۲۰ نفر از شما بر ۲۰۰ نفر پیروز می‌شود. این یک وعده الهی است، نه یک شعار سیاسی. به همین دلیل است که بیگانگان رفتار ملت ایران را نمی‌فهمند و آن را «عجیب» می‌خوانند. بله، عجیب است برای کسی که معادلاتش فقط مادی است. اما برای ما که به سنت‌های الهی باور داریم، این انسجام، این تاب‌آوری و این پیروزی‌ها کاملا قابل پیش‌بینی است.

*در پایان، با توجه به دشمنی‌ها و تلاش بدخواهان برای تجزیه کشور، تا چه حد باید نگران باشیم و چه چیزی مایه عدم نگرانی ماست؟
ما باید از یک منظر نگران باشیم و از منظری دیگر، نگرانی به دل راه ندهیم. نگرانی ما باید از جنس هوشیاری و عدم غفلت باشد. باید نگران نفوذ فرهنگی دشمن، تلاش او برای ایجاد تفرقه قومی و مذهبی، و تضعیف باور‌های نسل جوان باشیم. این یک نگرانی فعال و مسئولانه است که ما را به کار و تلاش بیشتر برای مصونیت‌بخشی فرهنگی و اجتماعی وامی‌دارد.
اما نباید نگران اصل بقا و پیروزی نهایی این ملت باشیم. چرا؟ چون این ملت به یک منبع قدرت بی‌پایان متصل است. ملتی که فرهنگش با دین حنیف و مکتب عاشورا منطبق شده، ملتی ولایتمدار و خداباور است. ممکن است در درون خود گلایه‌هایی داشته باشد، اما وقتی پای اصول به میان می‌آید و می‌بیند اولویت، حفظ کیان اسلام و ایران و ارزش‌هاست، با هیچ چیز دیگری آن را معامله نمی‌کند و ایثار و گذشت به خرج می‌دهد.
دفاع مقدس ما یک نمونه برجسته بود. در آنجا ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی یکی شد. دفاع از کشور، عین تکلیف دینی بود. امروز نیز دفاع ما از فلسطین، هم دفاع از ملیت یک کشور مظلوم است و هم انجام یک وظیفه اسلامی. امت‌گرایی و ملت‌گرایی در فرهنگ ما در طول یکدیگر قرار می‌گیرند، نه در عرض یا تقابل هم. کشور‌هایی که امروز به‌ظاهر مسلمانند، اما نسبت به سرنوشت غزه بی‌تفاوتند، در حقیقت روح فرهنگ اسلامی بر آن‌ها حاکم نیست. پوسته اسلامی دارند، اما محتوای‌شان تهی است. اگر فرهنگ اسلامی داشتند، از ملیت و شرف خود و برادران دینی‌شان دفاع می‌کردند.
بنابراین، عدم نگرانی ما ریشه در این باور عمیق دارد: جامعه‌ای که خدا را یاری کند، خداوند طبق سنت قطعی خود، او را از راه‌هایی که به‌حساب‌نمی‌آورد یاری خواهد کرد. این فرهنگ اسلامی ناب است که به ملت ایران، به مردم یمن و به مقاومت فلسطین، انرژی مضاعف و قدرتی شگفت‌انگیز بخشیده است؛ قدرتی که می‌تواند استکبار جهانی را به خواری بکشاند و در یک جنگ ترکیبی تمام‌عیار، حماسه بیافریند و یک امت بیدار را به جهانیان عرضه کند و تمدن‌ساز واقعی شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها