روایتی برگرفته از زندگی و رزم شهید نبرد ۱۲ روزه پاسدار روح‌الله شریعتی

از جهاد سایبری تا شهادت

زنی در صحن آستان مقدس شاه‌عبدالعظیم حسنی شهرری نشست.سیمین حاج‌خانم،همسرحاج‌قربانعلی، تمام۱۰روز آخر ماه صفر راپای روضه‌خوانی ماند.یک چشمش آه بودویک چشمش انتظاربرای پسرنوجوانش که راهی جبهه شده بود. حاج‌خانم دست به دیوار گرفت و از جا بلندشد.۹ ماه بارداری و انتظار برای برگشت عباس ازعملیات وبه دنیا آوردن بچه توراهی، جسمش را خسته و سنگین کرده بود.
زنی در صحن آستان مقدس شاه‌عبدالعظیم حسنی شهرری نشست.سیمین حاج‌خانم،همسرحاج‌قربانعلی، تمام۱۰روز آخر ماه صفر راپای روضه‌خوانی ماند.یک چشمش آه بودویک چشمش انتظاربرای پسرنوجوانش که راهی جبهه شده بود. حاج‌خانم دست به دیوار گرفت و از جا بلندشد.۹ ماه بارداری و انتظار برای برگشت عباس ازعملیات وبه دنیا آوردن بچه توراهی، جسمش را خسته و سنگین کرده بود.
کد خبر: ۱۵۲۶۲۳۱
نویسنده زهرا شکراللهی‌ - گروه دفاع مقدس
 
به رسم زنان سرزمین ایران و مسلمان، دربزرگ پرنقش و نگارشاه‌عبدالعظیم راهفت بار کوبید.دعای سلامتی برای رزمندگان اسلام، فرزندان توراهی‌اش خواند. روزاول ماه ربیع‌الاول سال۶۲ به غروب نرسید.پرستار یک‌دست سفیدپوش، قنداق پسری مهتاب‌رو و پیشانی‌بلند را تو آغوش حاج‌قدمعلی گذاشت. حاجی اذان را زمزمه‌وار، اقامه را پچ‌پچ‌گونه تو گوش نوزاد خواند. به آیین همه پدران، نام نامدارترین فرد مملکت را روی پسرش نهاد. روح‌الله، روح‌الله شریعتی. اولین کام روح‌الله را حاج‌خانم با «بسم‌الله الرحمن الرحیم» و تربت سیدالشهدا برداشت. اُجاق خانه پر از نعمت، پسر گشت؛ پلاک وان یکاد نقره با سنجاق طلایی به قنداق نوزاد خانه وصل شد.
   
از سینه‌زنی مسلمیه تا ورود به دنیای سایبر
روح‌الله همراه دوچرخه‌بازی و فوتبال با برادرها بزرگ شد. شب‌های منتهی به ماه محرم را پا به پای پدرش تا مراسم مسلمیه آستان حرم شاه‌عبدالعظیم می‌رفت. نوای نوحه‌های حاج‌مرزوق را مداح روی چهارپایه، بلند می‌خواند. روح‌الله با همان دست‌های ۱۰سالگی‌اش به سینه می‌زد.بین همین آیین‌ وعزاداری‌ها، پا‌منبر رفتن‌ها استخوان ترکاند. دوران راهنمایی را در اکباتان، دبیرستان را درمحله شمشیری سپری کرد. شاگرد زرنگ درس و مدرسه، خانه و خانواده بود. جوان خوش‌قد و بالای خانواده درگیر کار وزندگی شد. زمزمه‌های حاج‌خانم وپچ‌پچ‌های خانواده بالا گرفت که دختردایی را برای روح‌الله نشان کرده بودند. پسر سر به راه با توکل به خدا و شناخت، چراغ سبز را به مادر و خانواده نشان داد. صدای آشنای: «آیا وکیلم» به گوش روح‌الله رسید؛ صدیقه‌خانم گفت: «با توکل به خدا، بله.» در گیرودار استخدام شدن، بین شرکت‌های خصوصی و قرارگاه ثارالله؛ به استخدام سپاه درآمد. لباس سبز پاسداری به تنش خوش نشست.انگشت اشاره‌اش آشنا به دکمه‌های کیبورد رایانه، کارهای پدافند سایبری شد. مشق دویدن در میدان رزم، بشین‌پاشو، همراه تلاش در عرصه کنترل و جلوگیری از حمله‌ هکری، حفاظت از فضای مجازی، ذخیره‌سازی و مبادله اطلاعات، او را به نیروی زبده نظامی بدل کرد. جهان ارتباطات، مثل موم کف‌دستش نرم شد. رشته تحصیلی‌اش مدیریت آی‌تی دانشگاه آزاد بود. پاسداری و درس، خانواده را کنار هم پاس‌داشت.
   
وعده صادق؛ اوج نبرد در فضای مجازی
بوی آشنای محرم آمد، بوی دویدن، عرق ریختن و بوی زیارت کربلا. روح‌الله تمام ساعت‌ ماندن در بین‌الحرمین، دست محمدحسین پسر چهار ساله را گرفت و سرگرم کرد. تا صدیقه‌خانم خانه‌اش زیارت دلچسبی بکند. آسمان بین‌الحرمین کیپ‌کیپ بود. خورشید خزید پشت ابرهای بُره بُره. روح‌الله به صدیقه‌خانم گفت: «یک دل سیر زیارت کن، محمد حسین بزرگ شد، یک سفر کربلا به من بدهکاری.»
اسرائیل در دل تاریکی شب ۱۳ فروردین به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرد. سردار زاهدی و دیگر همراهانش را به شهادت رساند. دم‌دمای عملیات وعده صادق ۱ بود. روح‌الله چند روز خانه نیامد. چشم‌هایش مدام به صفحه نمایش خیره بود. کنترل داده‌ها و اطلاعات چیزی را که برعهده گرفته بود، کامل انجام داد. موشک‌های ایرانی، به ساعت تاریکی شب، به آدرس تل‌آویو شلیک شدند. صدای انفجار سقف گنبدآهنین را لرزاند؛ برای چند لحظه از دسترس خارج شد. فریاد «الله اکبر» روح‌الله و دوستانش تو مقر ثارالله بلند بود. صفحه نمایش چیزهایی را به رخ جهانیان‌ کشید که انگشت به دندان گزیدند. روح‌الله ظرف بزرگ بستنی وانیلی و کاکائویی را روی دست گرفت و وارد خانه شد. محمدحسین، محمداحسان و محمدعرفان دویدند به سمت آغوش پدر، هرچند بستنی بهانه بود. حلقه قرمز دور چشمان پدر رگ بسته بود. چند روز بی‌خوابی و خستگی از سر و رویش می‌بارید. صدیقه‌خانم دست‌هایش را به‌هم ساباند. روح‌الله انگشتر عقیق را چرخاند و گفت: «ورق برمی‌گرده نگران نباش، سر اسرائیل را به سنگ می‌کوبیم.»
   
تاخت دوباره اسرائیل و انتظار شهادت
چند ماه بعد اسرائیل برای بار دوم پایش را ازگلیم درازتر کرد.اسماعیل هنیه را درتهران تروروعباس نیلفروشان‌اصفهانی و سید‌حسن نصرالله را به شهادت رساند. درنگ جایز نبود. حمله‌ موشکی، پهپادی و سایبری در عملیات وعده صادق ۲ بر سر اسرائیل هوار شد. روح‌الله در قامت سرباز میهن پشت سیستم‌های کنترل ایستاد. انگشت اشاره‌اش بجا و به‌موقع روی کلیدهای کیبورد نشاند. نیمه‌شب ۲۳خرداد ۱۴۰۴، سرداران و فرماندهان بلندهمت ایران مورد هجوم موشک‌های اسرائیل قرار گرفتند. آسمان شلوغ بود، صدای تند انفجار سکوت شهر را دراند. روح‌الله معطل نکرد تا دکمه پیراهن یک‌دست سبزش را ببندند؛ چند بار گوشی‌اش زنگ خورد. هنگام دفاع و آماده‌باش بود. غروب همان روز راه‌های آسمان شلوغ شد. موشک‌های ایرانی به قصد رویایی، سرزمین ایران را به مقصد اسرائیل ترک کردند. روح‌الله پشت صفحه نمایش غبارهای موشک‌های ایرانی را نظاره‌گر بود. چند بار پلک‌هایش را بست. زیر لب دودمه‌خوانی کودکی را زمزمه کرد: «شاه است حسین و پادشاه است حسین...». عقب‌نشینی در کار نبود. ضربتی زد، باید ضربت‌های زیادی نوش می‌کرد. زیر سایه حمله پهپادی، هواپیما و موشک‌های اسرائیل، تهران دوام آورد. هرچند آسمان ساکت نبود و پدافند مدام می‌غرید. روح‌الله ۱۱ روز تمام مرتب سر کار رفت و برگشت، سری به خانه و پسرها و خانواده‌اش زد. رو به محمد حسین گفت: «تابستون بشه همگی با هم یه مشهد افتادیم.» دهان به دهان شایعه می‌گشت. یک روز اسرائیل صداوسیما را می‌زد و ایران تأسیسات مهمش را می‌کوبید. یک روز گنبدآهنین را درهم‌نوردید. یک روز خبر شهادت جوان‌های مدافع میهن تو کوچه‌ها می‌پیچید. گرداگرد شهر کبود، خاکستری و پر از دلهره بود.

۱۲ساعت قبل از پرواز کربلا  آسمانی شد
شب دوشنبه روح‌الله نمازش را خواند. لابه‌لای خبرهای جنگ، سلامی را روبه کربلا سپرد. رو به صدیقه‌خانم گفت: «باید یک سر برم کربلا.» صدیقه‌خانم که تازه زیر قابلمه فسنجان را ملایم کرده بود با تعجب گفت: «جنگه، جنگ. هفته دیگه هم که امتحان داری.» روح‌الله به صورت پسران زل زد. نفس عمیقی کشید، نگاهی به آشپزخانه پر از بوی تند و ترش فسنجان انداخت. صدای دور و ریز انفجار آمد. شهر پر از ماجرا بود. صدای آژیر آمبولانس زیر گوش همیشه آماده باش روح‌الله نبض گرفت. گوشی روح‌الله زنگ خورد: «بله، هستم آره نیم‌ساعت دیگه.» روح‌الله در حاشیه بزرگراه، در مقر قرارگاه ثارالله به همرزمانش پیوست. روز شلوغی بود. آفتاب گرم و گرفته روز دوم تیر ماه تابستان دمید. هواپیمای اف ــ ۱۵ اسرائیلی تو آسمان تهران چرخید. اوین را هدف قرار داد و به قرارگاه ثارالله تاخت. هواپیما چرخید و موشک شلیک شد. ستون دود سیاه مانند کلاف تیره به آسمان رفت و سر باز کرد. روح‌الله وهفت نفر ازهمرزمانش چند‌دقیقه مانده به اذان ظهر به سالار شهیدان پیوستند. اگر سرانگشتی حساب کنیم، فاصله دلتنگی زیارت کربلا تا شهادت۱۲ ساعت بود. روح‌الله آخرین طلب سفر کربلا را با جان و شهادت چشید. به نقل از تذکره‌الاولیای عطار: «ایشان روز قیامت شهید خیزند.»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها