وی گفت: حدود سال ۹۱ در یکی از کلاسهای داستاننویسیام، خانمی دغدغهای را مطرح کرد با این عنوان که چرا جوانان و نوجوانان بعد از خواندن آثار مشهور ادبیاتداستانی جهان، نسبت به سنتهای خودمان، دلزده میشوند. پاسخ دادم شاید این اتفاق به دلیل حال و هوای این قبیل رمانهاست. او گفت «شما به عنوان یک نویسنده به این موضوع و چرایی آن بپردازید»، من هم در همان کلاس با همراهی چندنفر از دوستانِ نویسندهام، چند اثر ادبی را به عنوان نمونه انتخاب کردیم و در قالب جستار، آن رمانها را مورد بررسی قرار دادیم.
خانی ادامه داد: بعد از نوشتن چند جستار و پرداختن به این موضوع، متوجه شدم من و دوستانم درخصوص «معنویت» اتفاقنظر نداریم و همدل نیستیم؛ چراکه هیچکس تاکنون از این زاویه به «رمان» نگاه نکرده بود. لذا هیچکدام از دوستانم نمیدانستند در مواجهه با این مفهوم، سراغ چه چیزی بروند، یکی «روحگرایی» را مبنا قرار داده بود، یکی «فقدانِ معنای زندگی» را ملاک قرار داده بود و دیگری «معنادار بودن هستی» را.
«معنویت» کلافی سردرگم در میان نویسندگان
این نویسنده و تحلیگر ادبی ادامه داد: همین فقدانِ اتفاقنظر روی مفهوم معنویت در میان نویسندگان، منجر شد تا خودم به این موضوع فکر کنم؛ لذا این موضوع تبدیل شد به مسأله خودم. پس از آن مسائل مرتبط با مفهوم «معنویت» را با دوستان نویسندهام که افراد شناختهشدهای هستند، مطرح میکردم. به مرور بیشتر درگیر این مفهوم شدم و دیدم در ادبیات داستانی هم کسی این موضوع را واکاوی نکرده است.
نویسنده کتاب «صور سکوت» مطرح کرد: به مرور چند رمان ایرانی را نوشته و رهسپار بازار کتاب کردم و باز بعد از چند سال با دوستان نویسندهام حول همین مفهوم به گفتوگو نشستم و دیدم هنوز معنای مشترکی برای «معنویت» در میان نویسندگان حاصل نشده، نهایتا همه طی واکاوی این مفهوم، به «معنای زندگی» رسیده بودند. این مدرس داستاننویسی ابراز کرد: من با خیلی از نویسندگان صحبت کرده بودم و میدانستم معنویت از نگاه بسیاری دیگر از نویسندگان «معنایزندگی» نیست؛ لذا هنوز به دنبال کنکاش بودم. تا اینکه یک روز دیدم اینقدر درخصوص این مطلب جسته گریخته نوشتهام که میتوانستم به نوشتههایم به عنوان یک کتاب نگاه کنم، هرچند از نظر فرم آن کتاب شاید مجموعهمقاله نمیشد اما تصمیم گرفتم این کار را به نتیجه برسانم، بر این اساس برخی آثار مهم جهان که بررسی نشده بودند را به چند نفر از دوستان نویسندهام سپردم.
او شکلگیری ۵۸ جستار در باب رمان و معنویت را حاصل یک فرآیند کنکاش و جستوجو دانست و تصریح کرد: درواقع پیدا نکردن این ادبیاتنظری و وجودِ این خلأ موجب شکلگیری کتاب حاضر شد، این کتاب نه ادعای کتاب بودن دارد و نه ادعای مجموعهمقاله بودن، فقط یک فتحباب، شروع و فراخوانی برای خواندن، فکر کردن و اندیشیدن است.
پوچی و بیمعنایی در ادبیات داستانی
محمدقائم خانی با اشاره به پوچی و بیمعنایی در ادبیاتداستانی معاصر ابراز کرد: بعد از فروپاشی شوروی، یکباره جهان با خلأ کلانروایت مواجه شد، به دلیل وجود ایدئولوژی مبارزه در شوروی، در کشورهای جهان سوم شاهد جنبشهای ضدامپریالیسم، ضداستعمار و... بودیم و برای افرادی که میخواستند عاملیت خود را در این کشورها نشان دهند، این مفاهیم تولید معنا میکرد.
این نویسنده بیان کرد: در کشورهای جهان دوم، وجود مفاهیمی نظیر پوچی و بیمعنایی مبرهن است، چراکه وضعیت استعماری دنیا به جهان سوم اجازه نمیدهد که به چنین چیزی فکر کند، بعد از جنگهای جهانی، تاثیرِ حضور شوروی باعث شده بود که آدمها گمان کنند چیزی بزرگتر وجود دارد که به زندگی معنا میدهد. وی افزود: از سوی دیگر، چالشهایی که برنده جنگجهانی با آن مواجه بود و آن جنگِسردی که وجود داشت، یک قهرمانی عمومی ساخته بود؛ یعنی اگر فرد کنشگر باشد، قهرمان باشد یا قهرمانی در زندگی داشته باشد، احتمال اینکه در تله پوچی بیفتد کم است، انگار فرد در عملِ قهرمانه آن قهرمان شریک است.
نبود قصه تازه در قرن ۲۱
محمدقائم خانی ادامه داد: اما در قرن ۲۱ ما با یک خلا مواجهیم، بزرگترین بنگاههای تولیدِ کلانروایت هم تازگیشان را از دست دادهاند؛ چراکه همه معتقدند هیچ قصه تازهای وجود ندارد و تلاش ما تنها برای متفاوت بیانکردنِ همان قصههای تکراری است. این موضوع ورود به عصری است که تنها گفتار عمومی جامعه در آن، همین فقدان قصه نو است، به این معنی که هیچ داستان خاصی پشت سبک زندگی نیست.
وی با ذکر مثالی گفت: امروزه بسیاری از برندهای مطرح دنیا در زمینه تکنولوژی شاید به لحاظ فنی برتری خاصی نسبت به رقبایشان نداشته باشند اما طوری خود را به جهانیان معرفی کردهاند که انگار افراد با داشتن آن برند، سبک زندگی متفاوتی را تجربه میکنند، یعنی انگار زندگی افراد با داشتن آن محصولِ برند، معنا پیدا میکند.
تنها کلان روایت باقیمانده «مصرف» است
این نویسنده با بیان اینکه داستان معناداری زندگی، قبلا یک کلانروایت معنادار بود، گفت: در جنگ جهانی دوم در آمریکا این موضوع خودش را مثل یک منجی نشان داد و گفت «ما دموکراسی را به کشورهای تحت استعمار هدیه میدهیم» اما حالا تنها کلانروایتی که باقیمانده «مصرف» است، که از آن چیزی گیرمان نمیآید تا بخواهیم معنای بزرگی را بهواسطه آن خلق کنیم. وی افزود: مردم الان بهدنبال این هستند تا به چیزی برسند که به زندگی شخصیشان معنا دهد اما متأسفانه الان داستانی برای رسیدن به این مفهوم وجود ندارد.
خانی گفت: آنچه در این کتاب بیان کردهام، این است که فراتر از آن «معنازدایی» که در رمانها میبینیم، ما خود به آن دامن زدهایم؛ گویی معنازدایی به نوعی ژست تبدیل شده، انگار در جامعه ما، مد روز است که هر کس کتابی میخواند، درباره پوچی زندگی سخن بگوید.
ساختن معنا در جهان صنعتی
وی ادامه داد: درحالیکه جهان صنعتی هم دیگر از مسأله پوچی به معنای کلانروایت عبور کرده و کاملا پذیرفته که «معنایی وجود ندارد ولی ما باید بتوانیم معنا بسازیم»، بر این اساس اغلب کارگردانان و نویسندگان بزرگ که درگیر این مسأله هستند، در این سالهای اخیر به هر شکلی بهدنبال ساخت معنا و روشندیدن آینده هستند و انگار اثر آنان سفارشی است، چراکه در نقطه امیدوارانهای جمع نمیشود.
رمان؛ حماسه بورژوازی
وی افزود: در جنگ سرد میبینیم این عامل به خود کشورهای صنعتی هم باز میگردد و به یک نیروی بزرگ تبدیل میشود و فضایی ایجاد میکند تا رمانها که هگل آنها را «حماسه بورژوازی» میدانست ادامه پیدا کنند. رمانها تا قبل از قرن بیستم معمولا زندگی معناداری را برای انسان بورژوا تأمین میکردند اما از دهه ۵۰ قرن بیستم به بعد، واکنشهای گستردهای در میان هنرمندان به مسأله پوچی شکل گرفت و از دهه۹۰ این موضوع به میان عامه مردم کشیده شد،آنها جنگ را پوچ میدانستند و میخواستند کلانروایتها را از بین ببرند و بیبنیاد بودن هستی و زندگی را پیش بکشند.