عشق، دلمشغولی اصلی حسن فتحی است. در بسیاری از کارهای او ـ حتی «مدار صفر درجه» ـ این عشق است که بر جانها سایه میافکند. نگاه او در آثاری چون مدار صفر درجه، میوه ممنوعه و در مسیر زایندهرود نگاهی است کموبیش عرفانی به مقولهای بظاهر زمینی. اینجا در مجموعه «زمانه» نگاه متفاوت است.
شاید در نخستین نظر با خود بیندیشیم که هزار بار نظیر این کار را دیده و خواندهام، اما فتحی این بهظاهر پیشپاافتادگی را به گونهای دیگر جلوه میدهد: به جلو میراندمان که فکر کنیم چگونه همچنان باید به گفته حافظ در برابرش خرقه از سر به در آوریم و به شکرانه بسوزانیم.
ارغوان میگوید بهزاد را دوست دارد، ولی آیا واقعیت این است؟ آیا به طور ناخودآگاه به نجات خویش از وضع موجود نمیاندیشد؟ اگر واقعا بهزاد را دوست دارد چرا به او حق انتخاب نمیدهد و واقعیت را از او پنهان میکند و این گونه باور بهزاد و عشق او را نسبت به خود به بازی میگیرد؟ شاید اگر به هرم نیازها برگردیم ارغوان را در پایینترین سطح نیاز بیابیم. ارغوان از کف هرم بالا نیامده تا حتی به بخش عشق و نیاز به دوستداشتن و دوست داشتهشدن برسد چه رسد به این که عشق راستینی را تجربه کند که خود از تاریخ پیدایش آدم تعریف مشخصی نداشته است.
بهزاد به دنبال ارغوان است. میگوید دیگر پس از او طعم خوشی را نمیچشد و آسایش ندارد. ظاهرا به دلیل دروغ ارغوان درباره پدرش از او دست کشیده است؛ اما واقعیت را هیچکس حتی خود بهزاد هم نمیداند. بیننده به دلیل داشتن چشم سوم ناظر بر کل ماجراست، اما روند داستان به گونهای است که اجازه قضاوت ندارد. اگر بهزاد واقعا عاشق است چرا فقط به فکر خویش است و با خانوادهاش درباره عشقاش به ارغوان سخن نمیگوید؟ چرا به خواستههای پیاپی ارغوان برای معرفیشدن به خانواده توجه نمیکند و چرا پس از پی بردن به مشکل ارغوان او را چون موجودی مزاحم از سر باز میکند گویی که نه انگار روزی به او دل بسته است.
فتحی از دیدی عرفانی در آثاری چون در مسیر زایندهرود و میوه ممنوعه که هر یک ریشه در افکار عرفانی ـ اسلامی و آثاری چون شیخ صنعان دارد به اثری متفاوت چون زمانه رسیده است که از نامش پیداست و به روزگار ما نزدیکتر است.
در این اثر او عشق را به فضایی دستنیافتنی و ماورایی به زمین میکشاند. حس میکنیم انگار این ماجرا را یک بار از دوستی شنیدهایم و قضاوت کرده یا نکردهایم و همواره با خویش گفتهایم از هر زبان که شنیدهام نامکرر است.
انتخاب متن تیتراژ با دقت است. تیتراژ پایانی فیلم گویی مروری است بر دفتر عشق: «نه این که عاشقی حال خوشی نیست/ نه این که زندگی بیعشق میشه/ فقط کاش بین این حسهای مبهم/ بفهمم آخرش چی عشق میشه».
در مسیر زایندهرود، لقمان حکیم به پسرش پند میدهد که با تکبر و غرور بر زمین راه مرو که خداوند افراد سرکش و مغرور را دوست نمیدارد. پیام اصلی و فرجام داستان در ابتدای آن ذکر شده است. تمام رویدادها در مسیر دستیابی به این هدف است.
مهران که در ابتدا تنها در بند خویش است و بدون در نظر گرفتن اطرافیان گرفتار تار تنیده به دورش است، در پایان به مرحله تواضع میرسد و با فرود آوردن سر بر آرامگاه مسعود، کبر و سرکشیاش را کنار میگذارد.
خواهر ارغوان و برادر او درباره ازدواجش با دکتر داوودی نکاتی را گوشزد میکنند، اما مقاومت خاصی نشان نمیدهند. اینگونه برای همه بهتر است: ارغوان به آرامش میرسد، دکتر به خواسته قلبیاش و زندگی خواهر و برادر سامان میگیرد.
پس از ازدواج با دکتر، ارغوان سیر حرکت خود را در مسیر عشق در گفتوگویی شرح میدهد و میگوید عشق را سوختن در آتش هجران میدانسته است که باید قبل از ازدواج حضور داشته باشد، اما با ازدواج با دکتر گونه دیگری از عشق را تجربه کرده است.
دکتر داوودی علاقه دارد با ارغوان ازدواج کند تا با او به آرامش برسد و به گونهای خانواده او را حمایت کند. شاید این کار آرامش درونی و لذتش را دوچندان میکند؛ ولی چگونه میتوان دلیل آورد که او واقعا عاشق است؟
بهار به عمه فاطمه میگوید عاشق بهزاد است و از کودکی دنیایش را با او ساخته است. عشق دنیای کودکی با جانش آمیخته و به بزرگسالی راه یافته است، اما این سوال در ذهن نقش میبندد که آیا او به دنبال برآوردن آرزوهای عمری نهچندان طولانی نیست؟
این همان است که تعریف عشق را دشوار میکند که براستی عشق چیست و عاشق کدام است؟ آیا آنچه حس میکنیم غریزه است، چیرگی هورمونهاست یا براستی از دل میجوشد؟ از عشق آسمانی یا زمینی سخن نمیگویم.
میتوان چون «پیر چنگی» مولانا چشم به آسمان دوخت و به یاد محبوب، چنگ عشق نواخت یا به محبوبی زمینی دل بست و خاطره عشق او را جاودانه کرد. با هر نگاه در مسیری متفاوت قدم میگذاریم که شاید فرد دیگری آن را آنچنان نپیموده باشد.
فتحی، عشق را از فضایی دستنیافتنی خارج میکند و آرامآرام ما را در مسیری پیش میبرد که خواسته یا ناخواسته بارها پیمودهایم؛ مسیری که به جان زندگی آدم گره خورده و گویی در تار و پود وجودش نقش بسته است؛ مسیری که ناگزیر باید از آن بگذریم و چگونگیاش به سابقه ذهنی و اندیشههای ما و شرایطی بستگی دارد که شاید به طور خودآگاه به آنها واقف نباشیم.
سوده جزینی - جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد