نگاه شریعتی به مذهب، بعضا مورد انتقاد برخی روحانیون و دین شناسان سنتی واقع شده است و آنها این نگاه را با اجتهاد مرسوم در حوزه ناسازگار دانستهاند.
فهم حوزوی از دین که طی قرون بسیار و با اجتهاد علما و مجتهدان صورت گرفته، یک تاریخ عظیم، مستحکم و تاثیرگذار بر تمام ابعاد زندگی شیعیان را پدید آورده است؛ البته بر اساس همین تاریخ اجتهاد، اجتهاد باید در تمام ادوار ادامه داشته باشد و علمای شیعه در همین مسیر گام بر داشتهاند.
اما آیا فهم شریعتی از مذهب، این تاریخ طی شده را به انحراف میکشاند و در کل با آن در تضاد است؟ پاسخ به این پرسش، بدون دقت در وضع تاریخی که شریعتی در آن به اسلام میاندیشید، ناممکن است. تاریخ اندیشه حوزوی و سنتی نسبت به تشیع، بسیار عظیم و مستحکم است و هیچ نگاه مبتنی بر متن نمیتواند به نحو تاثیرگذاری این بنای مستحکم را از متن زندگی شیعیان محو کند.
نگاه شریعتی به مذهب ـ بویژه عناصر مهم و اصلی این نگاه ـ نیز در تقابل واقعی با این بنای مستحکم قرار ندارد، بلکه شریعتی به ظرفیتهای بالفعل نشده درون این سنت فکری و نیز متون اصلی دینی که میتوانند پاسخگوی بسیاری از نیازهای زمانه او باشند، میاندیشد. اینکه چرا این ظرفیتها تا زمان او بالفعل نشده بودند تا حدی آشکار است؛ چرا که به فعلیت رساندن این ظرفیتها، نیازمند وضع تاریخی ای بود که تا پیش از عصر شریعتی و امثال او، محقق نشده بود و نیازمند آگاهیهای تاریخیای بود که تا پیش از زمانه او، به جبر تاریخ نزد متفکران مسلمان پدید نیامده بود. در اینجا شریعتی تنها نبود، بلکه حتی از بین روحانیون حوزوی نیز علمایی بودند که وضع مشابهی با او داشتند و همچون او، به ظرفیتهای بالفعل نشدهای از مذهب شیعه، جان بخشیدند، همچون سید جمال اسدآبادی، شهید مطهری، شهید صدر و... .
اما زمانه شریعتی چگونه زمانهای بود؟ شریعتی مذهب خود را که شیفته آن بود، در مقابل جریانهای فکریای میدید که این مذهب را به «از متن به حاشیه راندن زندگی شیعیان» تهدید میکردند. این جریانهای فکری، با وجود عناصر فکری مثبت مورد نقد شریعتی بودند.
شریعتی با برخی از این جریانها به طور عمده مخالف و از برخی متاثر بود، ولی به آنها نیز انتقاد داشت. جریانهایی که در زمانه شریعتی، در برابر مذهب قرار داشتند، همچون بادهای غربیای بودند که به تبع عصر استعمار و همراه با اقتضائات تاریخی اقتصاد غرب، به مثابه بستر فکری غرب وارد کشور ما شدند.
از سوی دیگر، در این زمانه، خود غرب نیز دچار یک شکاف عمیق در بین ایدئولوژیها و اندیشههای بنیادین خود شده بود: مارکسیسم و لیبرال سرمایهداری. شریعتی در بین این دو، اولی را به نگرشهای انسانی و اخلاقی نزدیکتر میدید و به همین دلیل، او از دشمنان دیدگاه دوم محسوب میشود؛ اما دیدگاه اول نیز مورد تائید شریعتی نبود. او دیدگاههای ضدسرمایهداری، ضداستعماری و ضدنظام ارباب و رعیتی مارکسیسم را میپسندید، اما با مبانی هستیشناختی این دیدگاه، به واسطه عقاید اسلامی خود، سر سازگاری نداشت.
او دیدگاه ماده انگار و خداستیز ایدئولوژی چپ را نمیپذیرفت و به باورهای الهی اسلام و تشیع دلبستگی داشت. او نمیپذیرفت که انسان، همچون موجودی رها شده در جهان تلقی شود، موجودی که نه هیچ هدفی از پدید آمدن او در این جهان وجود دارد و نه مأوایی بعد از مرگ در این جهان، منتظر او خواهد بود. جهان برای او، همچون هر انسان موحد، دارای معبودی یکتاست.
شریعتی، این نگاه توحیدی به عالم را به متن زندگی و جامعه مسلمانان میآورد. توحیدی که شریعتی روایت میکند، بدعت در عقاید اسلامی نیست، بلکه او ظرفیت بالفعل نشدهای از نگاه توحیدی اسلامی را برای جامعه غفلت زده مسلمانان در زمانهای که جوانهای مسلمان، اما نا آگاه و جاهل به سنت اسلامی، شیفته نگاههای ضدبردهکشی ایدئولوژی الحادی شدهاند، به فعلیت میرساند. توحید باور به خدایی یکتا و عادل است و این را هر موحدی میداند، اما الزامات این توحید مورد غفلت جامعه اسلامی اغوا شده در برابر ایدئولوژیهای الحادی است.
باور به خداوند قادر و عادل، جامعهای عادل و مبرا از ظلم را نیز اقتضا میکند. توحید اسلامی با شهادتین پذیرفته میشود، ولی همانگونه که متون اصلی اسلامی بین اسلام آوردن و ایمان آوردن تفاوت قائل میشود، شریعتی بین باور به توحید و پایبندی به لوازم توحید تفاوت قائل میشود و جامعه اسلامی را نسبت به غفلت از پایبندی به لوازم توحید، هشدار میدهد.
به قول شریعتی: «... توحیدی که بردگان و پابرهنگان را بسیج میکند یک وجهه زندگی این جهانی، تاریخی و اجتماعی داشته... تا عدالت اجتماعی و برابری همه انسانها در طول تاریخ تحقق یابد» جامعه مسلمانان نسبت به بعد کلامی توحید، آگاه است، اما نسبت به بعد اجتماعی و اقتصادی توحید، غفلت کرده است و باید به این بعد از نگاه توحیدی اسلام که البته در زمان خود پیامبر مورد تاکید واقع شده است، توجه کند.
شریعتی به عنوان یک متفکر مسلمان به باورهای ماورای طبیعی اسلامی و غیب، بر اساس متن آموزههای اسلامی باور دارد؛ اما تفاوت او با متفکران اسلامی که این دیدگاهها را صرفا متعلق به زندگی خصوصی میدانند و معتقدند که باورهای دینی را نباید وارد متن جامعه کرد، بر این باور است که اتفاقا همین نگاه توحیدی، میتواند در متن جامعه وارد شده و مسائل اصلی و بنیادین جامعه اسلامی را پاسخ گوید.
نگاه شریعتی به متن آموزههای اسلام، مبتنی بر نگرشی است شیعی که در مواجهه با قرآن و احادیث، باید رویکردی اجتهادی داشت و نیازهای زمانه را به مثابه نیاز در برابر قرآن و حدیث، این دو منبع اصلی عقاید اسلامی نهاد و از آنها پاسخ خواست. مسلمانان در دوران شریعتی، با مسائل عمده جامعه شناختی و اقتصادی دست به گریبان هستند.
از سوی دیگر، تلقی شایعی بین آنها در اینکه باورهای سنتی ما توان پاسخگویی به این مسائل جدید زندگی را ندارند، ایجاد شده است.
چنین تلقیای، مسلمانان را نیازمند ایدئولوژیهای مسلط غربی میداند که هر روز بر سلطه آنها در سراسر گیتی افزوده میشود اما شریعتی به عنوان یک متفکر مسلمان، خواهان پاسخ گرفتن برای این مسائل از متون اصلی تفکر اسلامی است، پاسخهایی که حتی در برابر ایدئولوژیهای مدعی انسانگرایی، بسیار کارآمدتر و باورپذیرتر و در عین حال انسانیترند.
به نظر میرسد، اگر بخواهیم از این منظر از شریعتی درس بگیریم، نباید به مسائل زمانه او و حتی چندان به پاسخهای شریعتی به مسائل زمانه خود تاکید کنیم، بلکه به نگاه بنیادین او به مذهب بنگریم که چگونه به آن باوری تام و تمام داشت و چگونه با نگاهی عالمانه، سعی در شناخت زمانه خود داشت تا بتواند مسائل زمانه خود را بدرستی بشناسد و بداند «از مذهب چه میخواهد؟»، تا پاسخ مناسب را از آن دریافت کند.
مسلما وجود برخی اشتباهها در بیان دیدگاههای شریعتی نسبت به باورهای مذهبی، محتمل است؛ ولی این خطاها قابل نقد است و در ضمن در نقدها باید شرط انصاف را رعایت کرد و به پیشزمینه و مبانی نظری و اعتقادی رجوع شریعتی به باورهای مذهبی توجه داشت.
حسین آشتیانی - جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد