«چه خوبه برگشتی» ادامه منطقی سینمای شناسنامه‌دار مهرجویی نیست

چه خوبه برگردید استاد!

حالا با ساخت «چه خوبه برگشتی» باید بپذیریم داریوش مهرجویی از سینمای اجتماعی ـ فلسفی خود فاصله گرفته و به بازنمایی تجربه‌های شهودی ـ ماورائی خود که بی‌ارتباط با موقعیت سنی و چه بسا فکریش در این دوران نیست، می‌پردازد.
کد خبر: ۵۷۴۷۸۴
چه خوبه برگردید استاد!

یک نوع فاصله گرفتن از واقعیت‌های انضمامی و غوطه‌ور شدن در ساحت انتزاعی ذهن که سنخیت زیادی به فضای آبسورد و یک نوع نیهیلیسم مبهم دارد.

روایت این تجربه درونگرایانه البته فاقد قصه‌ای روشن و معطوف به امر خارج بوده و بیشتر برساخته تجسد بخشیدن به تجربه‌های روحی است.

به همین دلیل است که چه خوبه برگشتی این همه آشفته و شلخته به نظر می‌رسد و واجد یک نوع آنارشیسم معنایی است.

قصه منسجمی ندارد و اساسا معلوم نیست کارگردان قصد طرح چه سوژه‌ای را دارد. اصلا تعریف‌کردن این فیلم به شکل خطی و خلاصه مشکل است و حتی ارجاع آن به اقتباسی از یک رمان یا نمایشنامه خاص در تیتراژ فیلم نیز مشکلی را حل نمی‌کند.

فضای ذهنی و رفتاری شخصیت‌های قصه دست‌کم برای مخاطب ایرانی نامانوس و غریب است و انگار قصه در یک موقعیت نامعلوم و ناکجاآبادی سیر می‌کند حتی اگر سویه اقتباسی اثر را بپذیریم این بازنمایی فاقد وجه بومی‌گرایی بوده و آنقدر موقعیت‌های داستانی و شخصیت‌های آن برای تماشاگر ناملموس و عجیب و غریب است که موجب کسالت و ملالش می‌شود.

داریوش مهرجویی که همواره فیلم‌هایی ساخته که مخاطب خاص و عام را توامان جذب می‌کرد در اینجا هیچ‌کدام از دو طیف مخاطب را راضی نکرده و حتی موجب دلسردی طرفدارانش شده است.

چه خوبه برگشتی را می‌توان امتداد فیلم‌های مهرجویی در سال‌های اخیر دانست، اما نمی‌توان ادامه منطقی سینمای شناسنامه‌دار وی دانست. گویی گسستی در کارنامه استاد شکل گرفته که شاید ریشه در تجربه‌های پارادوکسیکال و سرخوشانه وی در سال‌های اخیر دارد.

انگار مهرجویی پوچ‌انگاری خود را از زندگی با درکی سرخوشانه به تصویر می‌کشد و یک نوع پریشانی فیلسوف‌مابانه را برجسته می‌کند. کل فیلم یک متن پوچ به نظر می‌رسد که اتفاقا همین پریشان‌گویی به ذات قصه بدل شده و فراتر از خود حرفی برای گفتن ندارد. به نظر می‌رسد داریوش مهرجویی به یک بازی زبانی پناه آورده که در عالم متافیزیکی تجربه می‌شود و زندگی و قواعد آن را به سخره می‌گیرد.

سرخوشی عصبی دکتر (حامد بهداد) در کنار مشنگی مهندس (رضا عطاران) مبین همین معناست که نه‌تنها در مواجهه دوگانگی آنها با هم بروز می‌کند در شیوه شطرنج‌بازی آنها نیز نشانه‌شناسی می‌شود. شیوه‌ای از بازی که فاقد قاعده‌های متعارف بوده و اساس حضور هرگونه عقلانیت متعارف را نفی می‌کند.

به​عبارتی دیگر، نوعی ساختارشکنی بی‌قاعده رخ می‌دهد که انگار برساخته فضای فکری و حال ‌و هوای این روزهای مهرجویی است.

یک نوع سرخوشی خیام‌وار که هیچ‌انگاری دنیا را بر بنیانی زیبایی‌شناختی بنا کرده و به همین هرهری مسلکی سرخوشانه تن می‌دهد.

عجیب است مهرجویی فیلسوف چطور به این نگرش متافیزیکی رسیده و در نارنجی‌پوش به فنگ‌شویی و در اینجا به سنگ‌درمانی پناه می‌برد! فیلم‌های متاخر مهرجویی نه فقط برای مخاطب عام که در قیاس با خط سیر او در کارنامه سینمایی‌اش نیز غریب و ناهماهنگ به نظر می‌رسد و نشان از تلاطم درونی فیلمساز در مواجهه با جهان اجتماعی تازه دارد. وجود آن شیء عتیقه که به بشقاب پرنده شباهت دارد و تعلق روحی دو شخصیت اصلی قصه به اشیا و مجسمه‌های چوبی و درگیری‌هایی که بین آن دو که بخش عمده‌ای از فیلم را به خود اختصاص می‌دهد مبین یک نوع تعارض ایدئولوژیک در مولف نسبت به منطق جهان مدرن و نوعی دهن‌کجی به عقلانیت صوری آن است.

اصالت نداشتن هیچ نوع منطق و مبنای عقلانی در درک دنیای بیرون و فلسفه زندگی که به جای یاس فلسفی سر از یک نوع سرخوشی نیهیلیستی سر درآورده و با چالش کشیدن این منطق، تجربه یک زیست جهان بی‌معنا را معنادار جلوه می‌دهد.

این موقعیت درنهایت به یک تکرار مفهومی رسیده و کشدار می‌شود که هم ریتم قصه را کند کرده و هم از این طریق ملال این تجربه را برای مخاطب ملموس می‌کند.

فیلم حتی فاقد توان سرگرم‌کنندگی بوده و در کشاکش یک کشمکش مسخره بین دو دوست قدیمی کشدار می‌شود! شاید اگر طنازی‌های ذاتی رضا عطاران نبود تحمل تماشای فیلم سخت‌تر از وضع موجود می‌شد.

جنس بازی او با توجه به فضای فکری قصه منطقی‌تر به نظر می‌رسد تا بازی سراسر اغراق حامد بهداد که حتی این اغراق در شمایل ظاهری و گریم او نیز مشهود است.

چه خوبه که برگشتی بیش از آن‌که واجد یک طنز عامدانه باشد به یک طنز ناخواسته آبسوردی بدل می‌شود که البته با آثاری از جنس سینمای کاهانی فاصله دارد.

سید رضا صائمی‌ -‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها