در عملیات های مختلف دفاع مقدس در کنار وقایع سخت و خشن، صحنه های طنز و شادی بخشی نیز وجود داشت که خستگی را از تن رزمندگان بیرون می آورد. مطلب زیر یکی از این خاطرات است.
نیمه شب 21 تیر ماه 1365 بود که تلفن قورباغهای سنگر ما به صدا درآمد.بلافاصله گوشی را برداشتم و متوجه شدم که فرمانده گردان، بدون مقدمه از من خواست که تمامی پرسنل را جلوی گردان به خط نمایم.
در آن ایام من مسئول تدارکات لشکر 21 حمزه بودم و محل استقرار ما حدود 40 کیلومتر پایینتر از خط اول بود و ما وظیفه داشتیم از انبارها و مهمات و نیازمندیهای لشکر در آن نقطه نگهداری کنیم.
بلافاصله دستور فرمانده گردان اجرا شد و پرسنل به خط شدند. فرمانده گردان بدون مقدمه اعلام کرد که طبق اطلاعات رسیده، ممکن است منافقین امشب به انبارهای تدارکاتی ما، حمله کنند و به دنبال آن آماده باش صد در صد داد و پرسنل را در گروههای 9 نفری تقسیم و محل و منطقه هر کس را معین نمود.
من چون سر گروهبان یگان بودم در حالی که مسئولیت گروه 9 نفره را به عهده گرفته بودم، مجبور بودم به سایر گروهها نیز سرکشی بکنم. حدود ساعت یک بامداد بود که برای سرکشی به یکی از مقرهای نگهبانی رفتم. آن شب از شبهایی بود که واقعا تاریکی مطلق بود و کوچکترین روشناییای به چشم نمیخورد.
معمولا هر وقت به مقر نگهبان نزدیک میشدم سربازان ایست میدادند و من پس از آشنایی دادن و اسم شب گفتن، به آنها نزدیک میشدیم و چون به آن محدوده رسیدم و دیدیم از ایست سربازان خبری نیست، به شک افتادم. برای آن که بتوانم اطلاعاتی بگیرم، کفشهای خود را درآوردم و بیصدا به مقر نگهبانی نزدیک شدم.
وقتی به محل نگهبانان نزدیک شدم متوجه شدم که هر دو سرباز به زمین افتادهاند اما اسلحههایشان در کنارشان قرار دارد. آهسته یکی از آنها را با دست تکان دادم؛ اما او عکسالعملی نشان داد.
تصمیم گرفتم به طرف تلفن صحرایی بروم و با تلفن تماس بگیرم که متوجه شدم تلفن سر جای خودش نیست. واقعا سردرگم شده بودم که ناگهان صدای تلفن قورباغهای از دوردستها (حدود 200 متری) به گوش رسید. برای من تعجب آور بود که تلفن صحرایی ما دویست متر دورتر به صدا دربیاید.
بدون معطلی چون دست تنها بودم با رعایت اصول ایمنی و به صورت سینه خیز به عقب برگشتم و پس از آن که از سربازان خود و محل استقرار آنها کمی دور شدم دوان دوان خود را به فرمانده گردان رساندم و اعلام داشتم که دو تن از سربازان ما کشته شدهاند و صدای تلفن قورباغهای از دویست متر دورتر به گوش میرسد.
بلافاصله یک تیم گشتی رزمی تشکیل داده، به طرف مقر نگهبانی و تلفن صحرایی به راه افتادم. ابتدا خود را به محل سربازان رساندیم و تصمیم گرفتیم که آنها را تخلیه کنیم اما در کمال تعجب متوجه شدم که سربازان پیدا شدند و پس از تحقیق اولیه معلوم شد آنها بیهوش شده بودند.
به دنبال آن برای رعایت اصول رزم، خود را به محلی که صدای تلفن میآمد رساندیم و تلفن صحرایی هنوز زنگ میزد. آهسته خود را به محل تلفن رساندم و متوجه شدم که الاغی در آنجا وجود دارد.
خود را نزدیک و نزدیکتر کردم و معلوم شد که سیم تلفن به پای الاغ گیر کرده، الاغ آن تلفن را با خود آورده، در آن محل سیم به هر دو پایش گیر کرده بود و دیگر نمیتوانست جلو برود.
بلافاصله سیم را از پای الاغ باز کردم و با همان تلفن با قرارگاه تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. از طرف قرارگاه هم دستور برگشت صادر شد.
در حال برگشت بودیم که متوجه نور چراغ قوهای شدم. بلافاصله با دستور من پرسنل همراه، حالت جنگی گرفتند و محل نور را محاصره کردند و پس از دقایقی دو نفر را دستگیر کردیم.
در بازجویی اولیه آنها اعتراف کردند که از گروه منافقین هستند و قرار بود آن شب به ما حمله کنند. آنها برای آن که محلشان شناسایی نشود برای انتقال نور چراغ قوه، از آینه استفاده می کردند و به این طریق محل اصلی نور مشخص نمیشد.
از منافقین دستگیر شده تعداد دو قبضه کلاشینکف - هشت عدد نارنجک و یک عدد دوربین شکاری به دست آوردیم. آنها در مراحل بعدی اعلام کردند که یکی از سربازان با آنها هم دست بوده و قرار داشتند تا در آن شب عملیات انجام بدهند.(فارس)
راوی:سروان مصطفی علی محمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان