ـ نمونه؟
محسن توضیح داد بتازگی کسب و کار جدیدی راه انداختهاند و از خریداران عتیقه کلاهبرداری میکنند. آن دو با یک خط اعتباری برای صاحبان مغازههای عتیقه فروشی پیامک میفرستادند و ادعا میکردند چوپانانی هستند که بهطور اتفاقی تعداد زیادی سکه قدیمی پیدا کردهاند و میخواهند آنها را هر چه زودتر و سریعتر بفروشند. آنها از این طریق از سه نفر کلاهبرداری کرده بودند و قتل درست زمانی اتفاق افتاده بود که قصد داشتند دو سکه واقعی را به عنوان نمونه به طعمه چهارم نشان بدهند اما فرصت این کار را به دست نیاوردند. محسن که هنوز به اعصابش مسلط نشده بود بریده بریده گفت: شماره عتیقه فروشیها را از روی تابلوی مغازههایشان پیدا میکردیم.
کارآگاه به ستوان دستور داد از دایره مبارزه با کلاهبرداری استعلام بگیرد تا ببیند شکایتی در این خصوص مطرح شده است یا نه. هر سه طعمه قبلی علیه دو متهم شکایت کرده بودند اما از نفر چهارم خبری نبود.
ستوان ظهوری به رئیساش گفت: یعنی همین نفر چهارم قاتل است؟
ـ او که نمیدانست این دو نفر چه قصدی دارند پس برای چه باید این قتل را انجام بدهد؟!
قطعا محسن هنوز حرفهایی برای گفتن داشت و همه ماجرا را تعریف نکرده بود اما فعلا نمیشد از او بازجویی کرد باید صبر میکردند تا حالش جا بیاید و بعد تحقیق را ادامه بدهند.
جلسه بعدی بازجویی ساعت چهار بعدازظهر شروع شد. محسن همانطور که کارآگاه حدس میزد ناگفتنیهای زیادی داشت: همیشه ما محل قرار را تعیین میکردیم. جایی بود که خوب میشناختیم و راحت میتوانستیم فرار کنیم اما بار آخر طرف اصرار کرد ما باید به جایی که او میخواهد برویم. چارهای نداشتیم و قبول کردیم. آنجا وقتی طرف اسلحه را روی کمر جعفر گذاشت به او گفت باید 200 میلیون تومان به او بدهیم. جعفر خواست کم نیاورد برای همین صدایش را بالا برد که یکدفعه تیر شلیک شد و من هم سریع فرارکردم.
قاتل قصد داشت از جعفر زورگیری کند. از طرفی غیر از مشتری چهارم و دو کلاهبردار کسی از ساعت و محل قرار خبر نداشت. کارآگاه دیگر تردیدی به خود راه نداد. باید مرد عتیقه فروش هرچه زودتر بازداشت میشد. محسن نشانی مغازه او را داد و دو همکار همراه تیمی از ماموران عملیاتی راهی محل شدند اما وقتی به آنجا رسیدند دیدند مغازه تعطیل است. این نشانه دیگری علیه فروشنده بود. به احتمال زیاد وی بعد از کشتن جعفر فرار را برقرار ترجیح داده و در جایی مخفی شده بود. ستوان ظهوری تحقیقات محلی را با پرسوجو از همسایگان عتیقه فروشی شروع کرد. نتیجه کاملا گیجکننده بود. صاحب مغازه مردی به نام امیر بود که یک روز قبل از قتل محل کسبش را تعطیل کرده و به همه گفته بود به دبی میرود.
کارآگاه همان روز استعلام گرفت و مطمئن شد امیر حداقل 10 ساعت قبل از زمان تقریبی قتل ایران را ترک کرده است. همه رشتهها پنبه شد و شهاب بار دیگر به اول خط برگشت.
روز بعد امیر بعد از بازگشت به ایران وقتی از طریق همسایگان مغازهاش مطلع شد پلیس در تعقیب او بوده خودش به اداره آگاهی رفت تا ببیند ماجرا از چه قرار است. / ضمیمه تپش
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد