روزانه‌ها

همسرم مرا بافنده کرد

پیرمرد روی چهارپایه‌ای در گوشه‌ای از پیاده‌رو خیابان، نشسته است. داخل نایلون کنار پایش نخ‌های رنگی ابریشمی قرار دارد و خودش هم میل قلاب‌بافی به دست تند تند با رنگ‌های متنوع مشغول بافتن لیف‌های رنگی است.
کد خبر: ۶۱۵۷۱۰
همسرم مرا بافنده کرد

چنان سریع قلاب‌بافی می‌کند که یک لحظه احساس می‌کنم به دست خانمی هنرمند مشغول بافتن است. در سمت راست پایش هم یک گونی پر از لیف‌های رنگی است برای فروش. اکثر خانم‌هایی که از کنارش عبور می‌کنند او را می‌شناسند و به او سفارش هم می‌دهند. کنارش می‌ایستم و قیمت‌ لیف‌هایش را می‌پرسم. با خوشحالی پاسخ می‌دهد و می‌گوید که لیف‌های ابریشمی نسبت به لیف‌های نخی دوام بیشتری دارد و ...

پس از چند دقیقه توضیح درباره کارش، نگاهی به من می‌اندازد و می‌گوید: دخترم من بیشتر روزها شما را می‌بینم ولی هیچ‌گاه به لیف‌هایی که من برای فروش دارم، نگاه هم نمی‌کنید.

پیرمرد در حالی که صحبت‌ کردنش هم مثل قلاب‌بافی‌اش تند است، بی‌آن‌که نفسی تازه کند و به من هم فرصت پاسخ بدهد، می‌گوید: البته چون دختر خوبی هستی، می‌خواهم برای شما هم یک جاموبایلی ببافم. فقط موبایلت را به من نشان بده تا بدانم چه اندازه‌ای ببافم.

اگر هم دوست داشتی، می‌توانم برایت کلاه‌های رنگی ببافم. چند روز دیگر هوا سرد می‌شود. فقط کافی است مدلی که دوست داری را برایم بیاوری تا از روی آن برایت کلاه ببافم. پیرمرد منتظر پرسش من نمی‌ماند، اما مجال که پیدا می‌کنم از او می‌پرسم چرا به این حرفه روی آورده‌ای.

در حالی که نگاهش را به چشمانم می‌اندازد، می‌گوید: چه کار کنم؟ من در تعمیرگاه موتور کار می‌کردم، اما بعد از مدتی صاحب آنجا که متوجه شد کارم خیلی خوب است و مرتب مشتری‌ها علاقه‌مند هستند من موتورشان را تعمیر کنم، از ترس این‌که کار را از دستش بگیرم، مرا بیرون کرد. بعد از این‌که بیکار شدم به خانه آمدم و دیدم همسرم مشغول بافتن است. احساس کردم یاد گرفتن بافتنی و فروش آن از بیکار نشستن بهتر است. حاج خانم‌ اول مخالفت کرد و گفت که مگر می‌شود یک مرد بافتنی ببافد؟

پیرمرد کمی تامل می‌کند، لبخندی تلخ می‌زند و می‌گوید این‌گونه بود که بافنده شدم و اکنون از زندگی راضی‌ام.

فاطمه عودباشی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها