«تنهای تنهای تنها» تا اینجا اوج بازیگوشی و ظریفکاری این جوان دوستداشتنی بوشهری است که موفق میشود از قِبَلِ موضوعی مناقشهبرانگیز چون انرژی هستهای و اجلاس 1+5، فیلمی تماشایی و به دور از کلیشه خلق کند.
موفقیت خیرهکننده فیلم، آن را به پدیده جشنوارههای اخیر فجر و کودکان و نوجوانان تبدیل کرد و حالا خیلیها منتظرند استقبال تماشاگران از این اثر، تنور اکران کمرونق پاییزی را گرم کند. تنهای تنهای تنها که محصول صدا و سیمای مرکز بوشهر است و با بودجهای ناچیز تولید شده، حالا آمده است تا مصداق ضربالمثل معروف «فلفل نبین چه ریزه!» شود و پا به پای فیلمهای میلیاردی حرکت کند.
جایی گفتهاید سینما را از سینما یاد نگرفتهاید. منظورتان چه بود؟
منظورم این است ارجاعاتم برای نوشتن یا فیلمبرداری یک سکانس، خود زندگی است. خیلی کم ذهنم را به سینما ارجاع میدهم. البته واضح است که نمی شود اصلا ارجاع ندهم، منتهی در این قضیه خیلی خسیسم و ترازویی که با آن احساسهای یک متن یا یک نما را میسنجم، از رفتارها و نگرههای بیرونی و ملموس آدمها در زندگی رایجشان میآید. در کل باید بگویم هیچ وقت یک عشق فیلم دو آتشه نبودهام.
البته سینما در بوشهر اگر مسنتر از جاهای دیگر نباشد، کمسن و سالتر نیست. درباره فیلمهای محبوب هم جواب خاصی ندارم، چون ما جزو نسلی هستیم که ویدئو را در پتو قایم و جابهجا میکرد! بنابراین فیلمهای محبوب همسن و سالهای من یک فهرست مشابه و یکسان است!
میدانم ورودتان به دنیای هنر با داستاننویسی بوده است. اولین داستانی که نوشتید چه نام داشت و موضوعش چه بود؟
اسمش را یادم نمیآید، ولی اول دبیرستان که بودم براساس خاطرهای از استاد احمد بیرشک که در مجله سروش خوانده بودم، اولین داستانم را نوشتم.
در مجموع چند داستان نوشتید؟
نمیدانم، البته هنوز هم مینویسم و گاه به گاه آنها را چاپ میکنم. زمانی که داستان مینویسم شک ندارم عمرم حرام نشده است. سر کارها و مشغولیتهای دیگر همیشه درصدی از هدررفتن عمرم را بهعینه میبینم.
داستاننویسی چه تاثیری در فیلمسازی شما داشته است؟ اگر ممکن است مثالی در این زمینه بزنید.
داستاننویسی هیچ کاری که با من نکرده باشد، حداقل روی لهجه و کلام کاراکترهای فیلمهایم تاثیر گذاشت و تمپوی حرفزدنشان را تنظیم کرد. ارزش هر کلمه؛ یعنی هجا و اتمسفری که هر فتحه و ضمه با خودش میآورد، مرا در مجموع با ساختمان جمله آشنا کرد و تدوین در کلام را به من یاد داد. الان من دارم از سر فیلمبرداری فیلم جدیدم برمیگردم و حافظهام به اندازه یک ماهی گلی کار میکند و خیلی نمیتوانم از این تاثیرات نمونه بیاورم، ولی میدانم داستاننویسی بالذات زبانم را عوض کرد.
اعتقاد دارید برای جهانی شدن باید حتما مولفههای بومی را رعایت و لحاظ کرد؟
اگر منظورتان پیوستن به کاروان تندروی پیشرفت صنعتی اقتصادی است که الزاما نه. در جهان راههای فرعی و میانبر بسیاری وجود دارد، ولی واقعا چه کسی میداند چه زمانی و چگونه جهانی میشود. راستش از این جور حکمدادنها خوشم نمیآید. هرچند مسکن خوبی برای هر انسان جهان سومی است تا کمی خمودگی کهنسالیاش را به تاخیر بیندازد، اما اگر منظورتان این است که فرهنگ ما هم به مرحله جهانی برسد و قد بکشد، که اصلا سوالتان ترک میخورد و بیمحمل میشود! مگر میشود درختی فراز بشود و بعد بپرسیم به نظر شما ریشه خودش خوب است یا یک ریشه دیگر بگذاریم زیرش؟!
جغرافیای بوشهر چه ویژگیهای تصویری و فرهنگی دارد و شما از چه بخشهایی از آن در فیلمها استفاده میکنید؟
در کل، زندگی کنار دریا فرمت انحصاری خودش را دارد. دریا جغرافیا را دراماتیک میکند. دریا هر روز دوردستترین افق ممکن را نشانت میدهد. دریا اصلا هواییات میکند برای سفر. دریا همان طور که نان میدهد، وحشی میشود و میکشد. دریا قاچاق دارد، فرار دارد. دنیای زیرش که اصلا خودش یک قصه دیگر است. مجموع اینها بر عادات رفتاری و گرههای روانی قوم همنشینش هم تاثیر میگذارد. حالا به اینها معماری و سازههای دریایی را هم اضافه کنید که همیشه از سازههای زمینی مرموزتر و دلرباتر بوده است!
جامعهشناسی مردم بوشهر قابلیت تعمیم به سایر نقاط کشور را دارد؟ به عبارت دیگر مشکلات و مسائلشان برای اهالی سایر جاها نیز دغدغه است؟
درصد خیلی زیادی از آن، این قابلیت را داراست. متاسفانه الان همه چیز با سرعت فزایندهای برای یکجور شدن کورس گذاشته است. غیر از این هم انتظار نمیرود. فرهنگهای کوتوله خوراک فرهنگهای فربهتر میشود. این فرهنگ فربه در مقیاس ایران میشود تهران. چون فیلمها و برنامههای تلویزیون بیهیچ قصدی، انسان متعالی را یک شهروند تهرانی معرفی میکند و اگر یکی آن وسط هست که خنگ است و در عصر دقیانوس متوقف شده، نود درصد شهرستانی است! (میخندد) به هر حال از بحث دور نیفتیم. بوشهر هم دغدغههای بالذات خود را برای زندگی دارد و به نظر من خیلی کاراکتر خودش را حفظ کرده است. برای همین است که به طرز وحشتناکی عاشقش هستم چون در وهله اول خود فرهنگ بوشهر به خودش احترام میگذارد.
چطور به ایده تنهای تنهای تنها رسیدید؟ کمی درباره مراحل نگارش و مقدمات ساخت فیلم توضیح دهید.
درست یادم نیست و تا حالا هم هیچ وقت جواب کاملی به این سوال ندادهام. داستانش برای یک سال قبل از این بود و حتی یادم است یک بار به یکی از رفقایم هم پیشنهاد ساختش را دادم که نشد.
فیلم شما با توجه به موضوعش این ظرفیت را دارد که شعاری شود، اما عملا این اتفاق نمیافتد و حتی نامه رنجرو در تیتراژ پایانی حل و آن لحن شعاریاش مهار میشود. خودتان چه نظری درباره ظرفیت شعاری بودن فیلم و گریزتان از افتادن در دام شعار و حرفهای بزرگ زدن دارید؟
دلیلش این است که من ابتدا به ساکن نیامدم فیلمی درباره انرژی هستهای بسازم، بلکه آمدم فیلمی درباره صلح و دوست داشتن ملتها بسازم که از قضا و با توجه به درگیری بیپایان هستهای در کنج ذهنِ این سالهای هر ایرانی، از کوچه اتم و هستهاش گذشت! این طور است که قصه اسیر جریان یک رویداد جامد و بیانرژی نمیشود.
تصور نمیکنید فیلمتان با وجود همه امتیازات تاریخ مصرف داشته باشد؟ مثلا آیا زمانی که دیگر بحث اجلاس 1+5 نباشد هم فیلم همین تاثیر و حال و هوای فعلیاش را خواهد داشت؟
تم فیلم صلح است و زندگی آدمهایی را نشان میدهد که دم به دقیقه و با هر فاصلهای از مراکز تصمیمگیری سیاست، ناخواسته تحتالشعاع قرار میگیرند. این فیلم تکه آینهای است تا سیاستمدارها شعاع عملشان را تا نهانماندهترین گوشه و زاویه زندگی معصومترین و بیگناهترین آدمها ببینند. به گمان من این کهنه نمیشود.
فکر میکنید سینما میتواند جلوی جنگ و سیاست را بگیرد؟
چه چیزی غیر از سینما میتواند این کار را بکند؟ سینما، رئیسجمهور هنرهاست. قوه مجریه هنر است. سینما معجزهها کرده و میکند. یک فیلم سینمایی صد برابر پایگاه هوایی بوشهر فانتوم و اف 14 دارد. فقط به چشم نمیآید. اصلا سوالتان را پس بگیرید که نفس پرسیدنش خطاست!
دوست دارید امکان این فراهم شود که قدرتمداران و جنگطلبان دنیا فیلمتان را ببینند و پیام آن را دریافت کنند؟
دوست دارم؟ رویایم همین است.
درخصوص اکران جهانی فیلم و حضور در جشنوارههای معتبر جهانی چه اقداماتی انجام دادهاید؟
اختیار فیلم دست من نیست و فیلم متعلق به تلویزیون است.
رنجرو خودتان هستید؟
هم تکههایی از خودم هستم و هم تکههایی از خودم که فرصت نشد باشم. چینی بندزدهای است از بودها و نبودهایم. رجوع کنید به همان قضیه ویدئو و پتو! (میخندد)
چرا اسم اولیه فیلم (رنجرو) تغییر کرد؟
از اولش هم اسم موقت بود. دلم نمیخواست اسم نهایی فیلم باشد، چون همه هم آن را رنجروور تلفظ میکردند. منظورم ماشین رنجروور است! در صورتی که تلفظ درستش رِنجِرو است.
فیلم شما پر از رنگ است؛ موردی که بیشتر فیلمهای ایرانی از آن غافل است. این همه رنگ و گرما از کجا میآید؟
خودم رنگ را خیلی دوست دارم و ایرادم هم به معماری و مبلمان شهریمان در سراسر کشور همین قضیه رنگ است. چشمهایمان از این همه خاکستریدیدن خسته است و کسی هم حواسش نیست. شما ببینید در هند طرف دارد در بیغولهای وسط تلی آشغال زندگی میکند، ولی رنگ از در و دیوار و لباسش میبارد و تو با دیدنش آرام میشوی. اصلا در روانت تمپو ایجاد میکند. برای همین روی این قضیه حساسم. عاشق گرافیکهایی هستم که سالهای اخیر در اتوبانها و خیابانهای تهران کار شده است یا این که پلها را با سنگهای رنگی نماکاری کردهاند، زیباست.
بخصوص دنیای کودکان فیلم دنیای پر از رنگ است و با این رنگهای برجسته در تقابل با دنیای تیره و بیرنگ بزرگسالان قرار میگیرد. درست است؟
نه بابا! از این تحلیلهای کلاسیک نکن تو رو خدا! چه کسی گفته دنیای بچهها پُر از رنگ است که حالا برسیم به اثبات این که دنیای آدم بزرگها تیره و تار است؟! از این گزارههایی که مثل رکوردهای چهل، پنجاه ساله ورزشی دست نمیخورد و یکی نمیپرسد چرا، بدم میآید. در مجموع هر چیزی که برای چشم نظارهگران به تو طراوت بصری بیاورد، قدم رو به جلویی برای ایجاد جذابیت است.
فیلم را 35 گرفتهاید؟ نقش ساعد نیکذات در رنگ و گرمای فیلم و انتقال حس و حال و فضا به تماشاگر چقدر است؟
بله، فیلم را نگاتیو گرفتیم. ساعد نیکذات غیر از این که یک فیلمبردار نامبر وان و خوش ترکیب است، انسان دلچسب و گرم و بجوشی هم است. روزهای خوشی را کنار هم گذراندیم که خاطره شد واقعا. او در طول فیلمبرداری شخصیت متعادلی از خود ارائه داد که برای یک گروه از هر چیزی لازم تر بود. فکر کن در گرمای 45 درجه و رطوبت 95 درصد، مدام بخندی! حتما یا باید ساعد نیک ذات باشی یا باز هم ساعد نیک ذات!
کار با فردین خلعتبری چطور بود؟ چه چیزی از او خواستید و او چه پیشنهادهایی برای بهتر شدن کار ارائه داد؟ مثلا به ترکیب موسیقی بوشهر و روسی فکر کردید و در اجرا چقدر از آن استفاده شده؟
فردین در آهنگسازی این فیلم خیلی خوب به نقطهای بین مسکو و بوشهر رسید! در طول کار با هم موسیقی رد و بدل کردیم و گپ زدیم. خیلی آدم باذوقی است و مهمتر این که سر همه چیز خیلی با من رفاقتی تا کرد. سپاسگزار او هستم.
ریتم و ضرباهنگ فیلم خیلی خوب درآمده و فیلم اصلا خستهکننده نیست. این روند حرکتی بدون سکته فیلم محصول چه چیزهایی است؟
اینها محصول شاگردی آدمی است که به معنای واقعی کلمه ریتم را در خونش دارد و من آنقدر به چشمهایش زُل زدم و کلمهکلمه حرف زدنش را گوش دادم تا اگر حتی شده بهره کمی از آنها ببرم. هر چه هست محصولِ تمام ساعتهایی است که چهارزانو جلوی ایرج صغیری (نویسنده، بازیگر و کارگردان پیشکسوت تئاتر بوشهر) نشستم و فقط از او یاد گرفتم.
شوخیهای فیلم خیلی بموقع و بجاست. زمانبندی این حجم شوخی در فیلمنامه چگونه بود و چه پاساژهایی را برای این کار تعبیه کردید؟
حواسم بود کجاها فیلم زنگ تفریح میخواهد. حواسم بود حالا اینجا حرف درُشت زدن دیگر بس است و فیلم باید نفسی تازه کند. البته خودم به شخصه کلا در تراژیکترین لحظهها هم یک رویه فان و سرخوشانه دارم. اصلا این قضیه در بوشهر جزء لاینفک رفتاری مردم است.
شروع فیلمتان یادآور «سازدهنی» امیر نادری است. قصد ادای دین به نادری و برخی آثار او همچون «دونده» را داشتید؟
واقعا قصد این کار را نداشتم، ولی اگر این طور شده که خدا را شکر. به هر حال نادریهای زیادی هستند که به گردنِ این سینما حق دارند. در واقع به گردن این فرهنگ حق دارند. نمیشود گفت ما متاثر از آنها نیستیم و این اعلام تاثیرپذیری هم به هیچ وجه از ارزش کار کسی نمیکاهد، چون اصلا قرار بر همین است.
یکی از موارد هوشمندانه فیلم لباس بچههای فیلم است که به بهانه فوتبال پیراهن تیمهای ملی کشورهای مختلف را به تن کردهاند، ولی در حقیقت دارند ارجاع مهمتری میدهند. چه کار میکنید مخاطب منظورتان را میگیرد، اما نمادها اذیتش نمیکند؟
من اصلا آدم نماد بازی نیستم، ولی گاه به گاه چیزهایی وسوسهام میکند. مثلا در کار جدیدم این قضیه شکل جدیتری به خودش گرفته است. در کل به نشانههایی که مثل پُل ملتها، فرهنگها و جغرافیاها را به هم وصل میکند، علاقه کنترلناپذیری دارم!
تخیل، حلقه گمشده سینمای کودک و نوجوان ماست. شما در این فیلم گامهای خوبی در این زمینه برداشتید و بازیگوشیها و خیالپردازیهای رنجرو در همین راستاست، اما چرا تخیل را رها کردید و مثلا با استفاده از ابزار تخیل بساط اجلاس 1+5 را به هم نریختید؟
در آن صورت فیلم دیگر یک اثر سوررئالیستی صرف میشد. نه که نمیشد این کاری را که شما میگویید کرد، ولی آن وقت استایل و شکل کلی ماجرا اساسی تغییر میکرد.
بازیگران فیلم چگونه انتخاب شدند؛ بخصوص میثم فرهومند، بازیگر نقش رنجرو؟
اینجا و آنجا. از این ور و آن ور، هر کدامشان را یک جور پیدا کردم. میثم را هم سال 88 در یک کوچه با چند تا بچه دیگر دیدم و برای یکی از فیلمهایم به نام «افسانه 98» انتخاب کردم و بعدش هم شد «رنجرو».
کمی درباره شیوه کار با بازیگران صحبت کنید. این بازیهای ملموس و دوستداشتنی از کجا ناشی میشود؟
بازیگرانم را به زندگی رفرنس و ارجاع میدهم. به آنها اجازه و فرصت نمیدهم از مشاهدات سینمایی قبلی یا فایلهای ذخیره شده ذهن ناخودآگاهشان استفاده کنند. مدام به آنها میگویم «ادای فیلما رو در نیار»! واقعا این پارادوکس غریبی است. الان که به آن فکر میکنم خندهام میگیرد! (میخندد)
بازیگران خارجی اهل کجا هستند؟
از ارمنستان آوردمشان.
کار با بازیگر نقش «اولگ» سخت نبود؟
زبان سد بزرگی برای ارتباط بود، ولی این بچه به طرز باور نکردنی باهوش و گیرا بود.
هر نما را معمولا در چند برداشت گرفتید؟
به طور متوسط هشت برداشت.
لوکیشنها کجا بود؟
بوشهر، دریا و یک کشتی خارجی.
تغییرات فیلم نسبت به جشنواره چقدر بود و چه صحنههایی تغییر کرد؟
حدود پنج دقیقه از فیلم را کوتاه کردیم. سکانسی را حذف نکردیم، فقط چون با شتاب به جشنواره رساندیمش، نشستیم دستی به سر و رویش کشیدیم که این دستکشیدن، پنج دقیقهاش را به باد داد!
جایی هم بود که به شما گفتند حذف کنید؟
نه خدا را شکر!
این فضای توامان کمدی و تراژدی کارهایتان از کجا میآید؟
از ذات زندگی در جنوب. آدمها خوب بلدند با ناسازگاری چگونه تا کنند؛ چه طبیعت باشد، چه ناسازگاری روزگار.
چرا خیلی به تنهایی اولگ نپرداختید؟ مثلا دلتنگی او نسبت به مادر و خواهرش را نشان دهید؟
خب، فیلم منحرف میشد و شخصیت قهرمان بین او و رنجرو تقسیم میشد. ما فقط اجازه داشتیم از قِبَل ورود به دنیای رنجرو، سر از رازهای دیگر کاراکترهای قصه دربیاوریم.
خاله به نظر صرفا نقش راوی، دانای کل و مترجم را دارد. حضورش تا چه حد ضروری بود و در قصه کارکرد دراماتیک داشت؟
حضورش بار عاطفی داشت و نخی بود که بازتاب مجموعهای از حوادث کودکانه را به دنیای بزرگسالی میکشاند. اگر نبود، قصه جدیتش را از دست میداد. هرچند اگر پول و پله درست درمانی داشتم، ایده خیلی خوبی برای چگونگی حضورش در قصه داشتم که در حسرت ماندم! حالا به آن فکر نکنم بهتر است، چون حرصم میگیرد.
کمی هم درباره امکانات و تجهیزات فیلم صحبت کنید. حمایت صدا و سیمای بوشهر به چه صورت بود؟ و چطور یک فیلم با بودجه 220 میلیون تومانی نتیجهای بسیار بهتر از برخی فیلمهای میلیاردی به دست میآورد؟
تلویزیون بوشهر که حرف ندارد. خیلی اعصابم موقع تولید این فیلم آرام بود. میدانید من بجز یک فیلم که برای تلویزیون کرمان ساختم، همه کارهایم را در صدا و سیمای بوشهر ساختهام. اصلا من با تلویزیون بوشهر فیلمساز شدم و این چیزی است که من را تا ابد قدردان و سپاسگزار باقی خواهد گذاشت. مهمترین چیز این بود که به من امرونهی نکردند، بلکه اعتماد کردند. در عوض ما هم هر چه توان داشتیم برای فیلم گذاشتیم. همه چیز خیلی عالی بود. آنها برای اکران هم سنگ تمام گذاشتند. شاهدم برای این که یک کالای فرهنگی را به مرحله انتشار و دیده شدن برسانند، چه هزینهها و دوندگیهایی برای فیلم میکنند. وگرنه فروش چارقرون ده شاهی این فیلم چه گرهی از کار تلویزیون میگشاید. به شخصه از منصور لاوری منفرد، مدیرکل صدا وسیما مرکز استان بوشهر تشکر میکنم، نه به خاطر این که رئیس تلویزیون آنجاست، بلکه به خاطر این که دارد ورای وظایفش عمل میکند و برای فرهنگ میدود.
شما پیشتر تجربیاتی در زمینه سریال و تلهفیلم داشتید. نقش تلویزیون در پرورش استعدادهای جوان و مهیا کردن امکانات چقدر است؟ به نظر سینمای ما خیلی این فرصت آزمون و خطا را به سینماگران و فیلمسازان نمیدهد.
سودش بیشمار است. البته آنتیتز خودش را هم دارد و آن هم این که از سختگیریهای آدم میکاهد. چون تلویزیون اصولا آنچنان از تو توقعی ندارد و کسی را به خاطر بد بودن نتیجه کارش تنبیه نمیکند. فقط ممکن است فیلمت را به جای ساعت 8 و 30 دقیقه پنجشنبه شب، ساعت 10 و 30 دقیقه سهشنبه شب پخش کند! به نظرم تلهفیلم اصلا برای خود تلویزیون هم جدی نیست و این سنگ کجِ اول است که فیلمها را تا ثریا کج میبرد. تلهفیلمهایمان همه برج پیزایی هستند برای خودشان! دارم شوخی میکنم البته! (میخندد)
چرا برخی کارگردانها و بازیگران به کار در تلویزیون تمایل چندانی نشان نمیدهند؟
خب به هر حال این یک بحث جهانی است. سطح سینما از تلویزیون رفیعتر است و از زاویه بازتاب و انعکاسش، از زاویه اقتصادی و از زاویه تمرکز و پیچیدگی هنریاش در جایگاه بالاتری قرار دارد، اما همه اینها مجوزی برای کسرشان دانستن نیست. سینما فرمتی دارد و تلویزیون هم فرمت خودش را. مهم این است که در هر کدام از این موقعیتها طبق گرامر و زبان همان رسانه کار کنی. یعنی این که نیاییم موز را با پیچگوشتی باز کنیم و پیچ را هم با کارد میوهخوری سفت کنیم. در این مواقع، عیب نه از کارد است و نه از پیچ گوشتی.
از حضورتان در جشنواره اخیر فیلمهای کودکان و نوجوانان بگویید. انتظار این استقبال و کسب این عناوین و جوایز را داشتید؟
متاسفانه نتوانستم روزهای جشنواره را در اصفهان باشم، ولی جشنواره باشکوهی است. البته بجز سالن افتتاحیه و اختتامیهاش که کلا ساز ناکوکی است! منظورم به لحاظ موقعیت و محل سالن است. بابت جوایز هم لطف کردند، ورای حق یا سزاواری ما بود.
چرا در اختتامیه جشنواره فیلم کودک کلافه بودید؟! بخصوص در ابتدا خیلی ناراحت به نظر میرسیدید و آن مطرح کردن بحث پوزیتیو برای کپیهای فیلم توسط میثم همان لحظه به ذهنتان رسید؟
کلافه چرا؟ فقط خستگی بود. سر شبکاری بودیم و خودمان را با چند پرواز از بوشهر به اصفهان رسانده بودیم و فردا صبحش دوباره روز کاریمان شروع میشد. خلاصه همه چیز خیلی فشرده بود. ببخشید اگه بادی لنگواجمون بد عمل میکند. بحث پوزیتیو هم بله! سوءاستفادهای فیالبداهه بود!
فیلم شما در جشنواره فجر و فیلم کودک همزمان مورد تحسین مردم، منتقدان و داوران قرار گرفت؛ اتفاقی که کمتر برای هر فیلمی میافتد. خودتان کدام تائید را بیشتر دوست دارید؟
معلوم است، تائید مردم را. داوران که همش پنج نفر یا هفت نفرند، اما مردم که میگویی یعنی میلیون.
مخاطب فیلم شما کودکان، نوجوانان یا بزرگسالان است؟
همه اینها.
با توجه به تبلیغات رسانهای و محیطی مناسب چه اکرانی را برای فیلم پیشبینی میکنید؟
پیشبینیای ندارم واقعا. چون اولین بار است فیلمم دارد اکران میشود. تبلیغات فیلم با این که خوب است، ولی دوست ندارم زیاد باشد. دوست ندارم تیزرِ دو دقیقهای از فیلمم پخش شود. دوست دارم همه چیز مساوی باشد. درست است که فیلم برای تلویزیون است و خودش حق دارد هر چقد دوست داشت و هرچند بار خواست تیزرهایش را پخش کند، ولی در نهایت به اسم من نوشته میشود. میگویند ببینید، میخواهند این پسره را به زور هم که شده هوا کنند. بعضی از این کارها تاثیر عکس دارد. من یک تیزر 40 ثانیهای نوشتم که معقول و دوستداشتنی است و حمید فرخنژاد عزیز هم منت گذاشت و آمد نریشن آن را گفت. ولی نمیدانم چرا آن را پخش نمیکنند. به هر حال من تا حالا با پاراف و سفارش کسی جلو نرفتم، به بعدش هم نمیخواهم این طور باشد. حالا میگویم خدا را شکر که در جشنواره فیلم فجر به من جایزه ندادند، وگرنه چطور میتوانستم دیگر سرم را بالا بگیرم؟! به هر حال اگر از این ملاحظات بیپایانِ زندگی در یک کشورِ پیچیده که بگذریم، امیدوارم رنجرو به فهرست قهرمانان سینمایی بچههای این سرزمین اضافه شود.
فیلم جدیدتان (پاپ) درباره چیست و داستانش در کجا اتفاق میافتد؟ بالاخره از بوشهر بیرون میآیید و جغرافیای قصهتان شهرهای دیگر و پایتخت هم خواهد بود؟
یک قصه اجتماعی دارد که دوستش دارم و باز هم در بوشهر اتفاق میافتد. باز هم یک فیلم کاملا ایرانی است که دغدغهاش بالا رفتنِ پرچم این وطن است. امیدوارم دیده شود. درباره آینده هم هیچ خبر ندارم، اما دوست ندارم در هیچ قضیهای به من اتیکت و برچسب بخورد. سینما هم از این قضیه مستثنا نیست که مثلا بگویند عبدیپور فیلم کودکساز است، جنگیساز است، بوشهر فیلم میسازد، تهران فیلم میسازد. یک چیز مهمتر وجود دارد و آن هم یک قصه یا یک وضعیت گیرا و جذاب است که معلوم نیست کجا و کی و با چه لهجهای یک روز میآید و تمام سلولهای مغز و قلبت را اشغال میکند.
ویژگی نسل فیلمسازی شما و تفاوتش با نسلهای پیشین چیست؟
این سوالی است که جواب دادن آن یک فکر اساسی میخواهد، نه این ذهن خسته و درگیرِ این روزهای من که البته حالا و این وقت شب باید خوابآلودگی را هم به آن اضافه کرد!
احسان عبدیپور در یک جمله خودش و فیلمسازیاش را چگونه تعریف میکند؟
خودم آدم سادهای هستم. شناختن تمام زوایای روح و کاراکترم، وقت زیادی را از کسی نمیگیرد. فیلمهایم بشدت ساده است و آنقدر سینما این سالها خالی و بیرفت و آمد است و کسی نیست که به قول معروف گفتنی «از زور بیکسی به خرسه میگن خالقزی!» توضیح: منظور از خرسه، شخص شخیص خودم هستم و خالقزی هم همه صفتهایی است که به من نسبت میدهند که معمولا حدود 70 درصدش را نیستم.
از رئیسعلی تا رنجرو
سالها پیش و زمان جنگ جهانی اول، قهرمانی به نام رئیسعلی دلواری از روستای دلوار از توابع شهرستان تنگستان در استان بوشهر علیه نیروهای اشغالگر بریتانیا قیام کرد و پس از رشادتها و مقاومتی جانانه، ناجوانمردانه کشته شد.
نام او برای همیشه در کنار دیگر همرزمانش همچون زایرخضرخان اهرمی، شیخ حسینخان چاهکوتاهی و خالوحسین بردخونی به عنوان مبارزان ملی علیه استعمار و سلطهطلبی در حافظه تاریخی این مملکت ثبت شده است. سالها گذشت و گذشت و بندر و استان بوشهر چهرههای فرهنگی، ادبی، هنری، اجتماعی، ورزشی و سیاسی زیادی را معرفی کرد و در زمینههای مختلف تاریخساز و افتخارآفرین شد.
استعمار نیز گرچه به همت مبارزانی چون میرزاکوچکخان جنگلی و رئیسعلی دلواری از شمال تا جنوب ایران برای همیشه از گوشه گوشه این میهن رخت بربست، اما فشارها و زورگوییها به شکل دیگری هنوز ادامه دارد و قدرتهای بزرگ دنیا چندان دوست ندارند ببینند این کشور پا به پای آنها در عرصههای مختلف حرکت کند و حتی چند گامی هم جلوتر از آنها باشد. رنجرو، پسرک نوجوان بوشهری محصول ادامه مقاومت بوشهریها و در نگاهی کلیتر ایرانیهاست. هرچند این مقاومت به اقتضای سنش خودخواسته و آگاهانه هم نباشد. او تنها میخواهد دوستی پاک و صادقانهاش را با پسرکی روسی حفظ کند، اما بازی بزرگان اجازه و امکان این رابطه بیغل و غش را به آنها نمیدهد.
پس رنجرو به سبک و شیوه خودش شال و کلاه میکند و میرود تا شخصا نامه صلح و پایان این بساط مسخره را به گوش بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل متحد برساند.
آن مقاومت و مبارزه تاریخی پس از گذر از سالها فقط از میدان جنگ به عرصه فرهنگی منتقل شده است و صداوسیمای مرکز بوشهر با دستانی خالی و فرسنگها دور از هیاهوی پایتخت علمدار این نبرد نابرابر شده است. فیلم «تنهای تنهای تنها» با تکیه بر استعداد و خلاقیت احسان عبدیپور ـ جوان پرشور بوشهری که اعتقاد دارد کارکرد و اثرگذاری یک فیلم سینمایی صدبرابر فانتوم و اف 14 است ـ و گروهی حرفهای، بیادعا و کاربلد ساخته شده و پس از موفقیتهای خیرهکننده در جشنواره فیلم فجر و جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان گوشه چشمی هم به ادامه پیروزیهایش در اکران داخلی و خارجی دارد. هرچه باشد در اینجا هنوز چراغ مقاومت و مبارزه روشن است.
علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد