جام جم: بیمه یا نیمه تأمین اجتماعی؟
طوری که در کل جهان بشری شایع کردهاند؛ گویا بیمه اصلی درست و حسابی و پدر و مادردار، آن بیمهای است که نزدیک بهحدود 80 درصد آن را دولت بپردازد و فقط نزدیک به 20 درصدش سهم مردم باشد. چیزی که دقیقا الان در کشور ما برعکس است.
نکند آنچه داریم «بیمه» نیست و در حقیقت «نیمه» است؟ نصف و نیمه است. «نیمه تامین اجتماعی»! اگر هزینه درمان شما بشود مثلا یکصد هزار تومان، فقط حدود 20 هزار تومان آن را دولت میدهد و حدود 80 هزار تومانش را خود شما بایدبپردازید. پیدا کنید پرتقال فروش بیمه شده را!
خبر وارده: «علی ربیعی، وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفت: تمام تلاشمان در دولت یازدهم این است که بحث درمان مردم را پیگیری کنیم و سهم آنها از هزینههای درمان را به 30 درصد کاهش دهیم.» ـ به نقل از جراید بیمه شده و بیمه نشده
بسته پیشنهادی: هر چند که بهترین بسته پیشنهادی را خود جناب وزیر تعاون و یک چیزی به نام رفاه به نمایندگی دولت محترم ارائه دادند، اما بالاخره پیشنهادهای ارزنده و گاه لرزنده ما نیز جای خودش را دارد. گاه، بوده که برخی راهکارهای دولت از لابهلای همین راهکارهای ما درآمده است. منتهی نه که اصراری نداشتهایم به نام ما ثبت و ضبط شود؛ لذا خیلی گیر ندادیم که مثلا اصل فلان طرح مال ما بوده. مهم کار خوب است که زودتر انجام شود. به عرایض اکنون ما درخصوص کاهش سهم مردم از هزینههای درمان نیز عنایت بفرمایید:
1 ـ سر و ته کردن فهرست: برخی از سازمانها و وزارتخانهها به نظر میرسد که بد نیست فهرست اولویتها و برنامههای خود را سر و ته بگیرند؛ شاید بیشتر جواب داد. یعنی شاید درستش آن شکلی بود و تا الان کاغذ را برعکس گرفته بودهاند و نمیدانستند.
2ـ جلوگیری از بدآموزی: شنیدهایم پیدا میشود کشورهایی که سیستم درمان آنها رایگان است؛ یعنی از بیخ با دولت است. البته اگر چنین کشورهایی وجود خارجی دارد؛ بر فرض وجود، احتمالا بتدریج به این امکان دست یافتهاند، نه یک مرتبه و یکشبه. فلذا اگر کسی به اینجور کشورهای احتمالی سفر کرد، دقت کند که برایش بدآموزی نداشته باشد و چون برمیگردد، همچین خیال نکند که یکشبه میشود به این سمت حرکت کرد. از قیاسش خنده آید خلق را!...
(یکی از آشنایان ما چند وقت پیش در یک کشور شرقی ـ که نخواستیم نامش فاش شود ـ سکتهای ملیح کرده و حدود ده شبانهروز در بیمارستان بستری و تحت انجام انواع و اقسام آزمایشها و معاینات پزشکی قرار داشته است. به هنگام ترخیص، وقتی که به حسابداری بیمارستان مراجعه میکند و میپرسد که: «حساب ما چی شد؟...»؛ مرد حسابدار میخندد و میگوید: «چه حسابی؟ چه کشکی، چه پشمی؟... برو دلت خوشه آقاجان!.... اینجا هزینههای درمان رایگان است. بعدا دولت میآید حساب میکند.». آشنای ما را میگویید؛ در جا سکته ملیح دوم را زده بود!)
قدس: مش غضنفر و شب یلدا
سین. ترش - اوصولا جِنِتیکِ مِشدیا یَکجوریه که وَختی معدَشا یَک غِذایِ مُفته مِبینه، ...
ناسَن دو پِلّه یَنی دو تیکّه مِره که واز هَرکودوم اَزی تیکّه ها اندِزه یَک معده استاندارد مِتِنه غِذا تو خودِش لوکّه کُنه که به پِلّه یِ دُیُّمی، معده کُمَکی یَم مِگَن. ای معده کمکی غیرِ وَختایی که یَک مِشَدی مِخه شُله مُفته بُخوره، تو شب چلّه یَم خُدبُخود فعال مِره. چَنشَب پیشایَم که واز شب چِلّه رِفته بود، اَزونجه که بِچّه آبِجی عیالُم کِلَّش رِ خَر کَلَف زِده یُ تازه یَک دختری رِ عَقِد کِردِ، با وامی که از ادارَشا گیریفت بِره دختره شب چِلِّگی خِرید بُردُ، مایَم دِلنگونِ ایناها خِنه یِ بابایِ دخترِکه دَوَت رفتِم.
اونجه که رسیدِم واقِعَنی معنی شهرِ بهشت رِ فهمیدُم بِرِیکه ایقذَر میوه یایِ مَکُش مَرگِمایُ شِرِنی یُ شِربتُ تخمه آجیلُ کیشته یُ کِیسُ شکلاتُ ایجور چیزا تارتُ پارت بودُ مایَم خوردِم که خانوادیگی الان یَکهفته یِ فِقَط دِرِم آبِ خالی مُخورِمُ وازَم سیرِم!
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم بِرِیِ چی ما مردم یَک رسمُ روسوماتِ مَقبولی عینِ شب چِلّه که فلسفش ایه که قومُ فامیلا دوروَر هَم لوکّه بِرَنُ حافظ بُخوانَنُ بِگَنُ بِخِندَن رِ با تجملاتی کِردن تبدیل کِردم به یَک شبِ پُرخرج که بایِست یارانه نقدیِ یَکسال رِ خرجِ خِریدِ میوه شِرِنی و... بِرِیِ هَمی یَکشَب بُکُنِم؟!
سیاست روز: انتقال برای اشراف بیشتر!
بذرپاش: وقتی ما به عنوان هیات پارلمانی به کشوری میرویم فقط اجازه میدهند از ۵۰ کیلومتری زندان گذر کنیم.
به نظر شما کدام یک از سوالات فلسفی زیر به اظهار نظر فوق ربط دارد؟
الف) زندان اصولا مکانی است که بدآموزی دارد و چه معنی دارد هیات پارلمانی از ۴۹ کیلومتری آن گذر کند؟
ب) آدم از پنجاه کیلومتری زندان گذر کند بهتر است یا در خود ِ زندان گذر کند؟
ج) دنیا محل گذر است پس چرا بعضی ها گدابازی در می آورند و نمی گذارند از کنار زندان شان گذر کند؟
د) این گزینه خیلی ناجور است و قابل چاپ نیست ولی «اعتقاد» داریم که همین را انتخاب کنید تا «روح» برادر بذرپاش هم در آرامش باشد.
سعید مرتضوی: برادر خانم بنده کارمند پیمانی سازمان تأمین اجتماعی بوده است و برای اینکه بتوانیم اشراف بهتری به شرکت ایرانول داشته باشیم ایشان را به آنجا منتقل کردیم.
ما از این انشا نتیجه می گیریم که:
الف) اگر سازمان تامین اجتماعی بخواهد بر عملکرد شرکت ایرانول «اشراف بهتر»ی داشته باشد باید برادر خانم خود را به آنجا منتقل کند.
ب) برادر خانم یک موجود مهم است که اگر هیچ خاصیتی نداشته باشد به درد «اشراف بهتر» میخورد.
ج) اصولا «اشراف بهتر» یک مقوله کاملا خانوادگی است و اگر غریبه بخواهد اشراف بهتری داشته باشد واویلاست.
د) برادر خانم یک چیزی مثل انرژی است. به هیچ وجه از بین نمی رود و فقط از سازمانی به سازمان دیگر منتقل می شود.
وزیر مخابرات: مشکل پهنای باند به ما بازنمیگردد.
با توجه به فرمایش وزیر محترم مشکل پهنای باند به چه کسی برمی گردد؟
الف) سفیر سیرآلئون در تایلند
ب) معاون اداره آبخیزداری شهرستان علی آباد کتول
ج) نایب رییس اتحادیه توزیع کنندگان تخم غاز
د) یکی از اعضای دهیاری روستای شلمرود
علی لاریجانی: دیدار دزدانه سخیف است.
جمله فوق یاد آور کدام شعر شیرین فارسی است؟
الف) اومدم حالتو / احوالتو / سیه خالتو / سفید روی تو ببیبم بروم
ب) با نگاهت این روزا / داری منو چوب می زنی/ بزن بزن / که داری خوب می زنی
ج) اینجوری صدام نکن / دزدکی نگام نکن اینجوری نزن به شیشه ی دلم می شکنه
د) تو را با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی / با او آهسته می رفتی سراپا محو او بودی
تهران امروز: تا حالا عکاس کشتهای؟
زیاد غلو میکرد.هیچوقت نمیتوانست حرفش را عادی بزند.بد یا خوب عادت کرده بود که اینطور باشد.از راه نرسیده میگفت:دو روز است که از خانه راه افتادهام،ترافیک عجیبی است!کرایهها هم که افتضاح است.از چهار دیواری تا اینجا صد هزار تومان دادهام! بیخود نیست که گفتهاند،چهار دیواری،اختیاری هر کسی هر کاری دلش خواست میکند.مگر آدم چقدر در آمد دارد که ماهی دو میلیون تومان کرایه ماشین بدهد!
ماشینهم که نمیشود خرید،یک رنو دو در فکسنی شده بیست میلیون تومان تازه این خوب است چراغ جلوی بعضی از این ماشینها شده صد میلیون!رانندهها هم راننده نیستند تا اینجا دویست تا تصادف شده بود،یک پلیس هم در شهر نبود.همه غلوهایش از این جنس بود.تصمیم گرفتم به قول معروف جلویش در بیایم و کاری کنم که یا دیگر غلو نکند یا دستکم،کمی تخفیف بدهد،چون قبلا بعضی از غلوهایش دردسرساز شده بود.روزی صحبت از عکس و عکاسی بود.
در آمد که:یادش به خیر عکس میگرفتیم مثل آینه در میآمد ده تا یک قران.گفتم:ارزانتر...من کاغذ عکاسی اوریانتال پنجاه در شصت میخریدم جعبه صد تایی یک تومان!گفت:ده تا دوربین داشتم یکی از یکی بهتر.گفتم:مارک یاشیکا یادت هست،فقط بیست مدل از این مارک داشتم از فیلم مینی و 110 بگیر تا فیلم تخت آتلیهای به این دوربینها میخورد.گفت:سی و شش تا عکس میگرفتم یکی خراب نمیشد،همه شفاف و درست.
گفتم:در شهر ما وقتی از عکسی تعریف میکردند میگفتند؛مثل عکسهای فلانی شده ،شده بودم ضربالمثل.گفت:عکاسها عکسهای پرسنلی را میآوردند من رتوش میکردم.گفتم:در شهر ما وقتی مشتری عجله داشت عکاسها میفرستادند من عکس بگیرم چون آن قدر خوب میگرفتم که رتوش لازم نداشت.گفت:از این دوربینهای قدیمی فانوسی داشتم.
گفتم:من خیلی دوربین قدیمی داشتم بعدها که کمی مدرنتر شد دوربینی خریدم که هنوز هم دارم. از آنها که یک چیزی مثل پاچه زیر شلواری از پشتش آویزان بود و عکاس سرش را از پشت دوربین داخل میکرد و...گفت:فیلمهایی میخریدم که «آ اس آ» هشتصد بود.گفتم بعدها«آ اس آ» بیست هزار هم آمد!
گفت دوربین فیلمبرداری سوپر هشت داشتم،چقدر فیلم گرفتم همه را با پست میفرستادیم آلمان ظاهر می شد و بر میگشت،اینجا همه را سر هم میکردیم.گفتم ؛من آنقدر فیلم میگرفتم که یکی از آلمان میآمد و آنها را میبرد و بعد از ظاهر کردن میآورد!گفت:ده تا فیلم داستانی ساختم.گفتم ؛برای همان آلمانیها سریال می ساختم در باره جنگ جهانی و نقش آلمان در جنگ! گفت،گفتم.
گفت،گفتم.گفت،گفتم:تا امروز عکاس کشتهای،من وقتی در باره جنگ سریال میساختم فقط ده عکاس و فیلمبردار کشته ام!؟ تا اینکه ساکت شد و دیگر چیزی نگفت.یک روز هم در باره گیاهان دارویی بحث میکردیم،گفت وگفتم تا رسید به اینجا که؛شما چه میگویی!؟من از خواص همه این داروهای گیاهی خبر دارم بیست سال است که برادر من داروی گیاهی میفروشد و من هر روز غروب در مغازهاش هستم و این ها را می دانم.گفتم ؛عزیز من تو بیست سال است برادرت داروی گیاهی میفروشد،من پدر بزرگم درخت بوده!!
همینطور ماند و زل زد در چشمهای من .الان هم که اینها را مینویسم روبهروی من ایستاده و زل زده در چشمهای من .از رو رفته اما از پیشِ رو نرفته.
شرق: سیمرغ، خروس شد؛ و رخش، خر پوریا عالمی هم سوسک شد
ابراهیم حقیقی، گرافیست و طراح، گفته است: «سیمرغ جشنواره فجر پارسال، خروس بود.»
اینکه چیز عجیبی نیست. وقتی بعد از هشتسال «زایندهرود» تبدیل به «میرایندهرود» میشود و مردهشورش را میبرند، «قطعنامه» تبدیل به «کاغذپاره» میشود، «منتقد» و «روشنفکر» تبدیل به «بزغاله» میشود، دیپلماسی تبدیل به «لولو» میشود، «مذاکره» تبدیل به «آفتابه» برای «آبریختن به همانجایی که میسوزه» میشود، کیفیت فیلمها از «اجارهنشینها» به «اخراجیها» تغییر میکند، «پرادو» تبدیل به «پراید» میشود و بخشی از «راست» میشود «انحرافی» و دستش کج میشود و... طبیعی است که سیمرغ به خروس تبدیل شود.
حتی بعید نیست «رخش» تبدیل به «خر» شود. خودمانیم قبلا پینوکیو برای اینکه آدم بشود خر شد، الان یکطوری شده که آدمها خودشان را خر میکنند که بار این و آن را بکشند تا بلکه بتوانند بارشان را ببندند.
حالا پا شویم برویم جلوی آینه ببینیم وقتی سیمرغ خروس شد و رخش خر، ما تبدیل به چی شدیم.
مسخ پوریا عالمی به روایت کافکا
با ترجمه صادق هدایت
یکروز صبح، همین که پوریا عالمی از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به سوسک کاملا نحیف عجیبی مبدل شده بود که رفت توی اینترنت و در سایتها و خبرگزاریها خبرهای مختلف را میخواند و دید سیمرغ، خروس شده و رخش، خر شده اما چون یه سوسک شده بود پس مثل سوسک میترسید و صداش هم درنیامد.
جام جم: شلوارتان را بچسبید
از آخرین باری که سوار مترو شدیم حداقل یک سالی گذشته بود. خوب یادمان میآید که وقتی از بیمارستان مرخص شدیم با خودمان عهد کردیم که دیگر پایمان را داخل مترو نگذاریم، اما دیروز دوباره عازم مترو شدیم.
حالا شاید بپرسید که با آن همه بلایی که سرمان آمده بود، چرا دوباره عازم مترو شدیم؟ خوب بپرسید دیگه! زهرمار بابا خودت بگو دیگه! ـ این جمله را یکی از همکارانمان فرمود. در محیط کار ما محبت همیشه موج میزند!ـ عرض میکنیم، از آنجا که چند ماهی بود به باشگاه بدنسازی میرفتیم، آمادگی بدنی خوبی داشتیم! بین خودمان باشد سبیل هم گذاشته بودیم! ـ البته خیلی زود فهمیدیم که داشتن سبیل ربطی به داشتن تواناییهای دیگر ندارد و فقط صورت را پر ابهت نشان میدهد! ـ پس عازم مترو شدیم. قطار رسید و راهبر آن بزرگترین اشتباه دنیا را مرتکب شد! چون هم داخل ایستگاه توقف کرد و از آن بدتر در واگن را هم باز کرد! بزن بزنی راه افتاد خداوکیلی اگر با نصف این شور و اشتیاقی که مردم همدیگر را هل میدادند و رسما میزدند، به هر کشوری حمله کنیم یک روزه پرچممان را بر دروازههای آن شهر میکوبیم! به هرحال با دیدن واگن مترو و هجوم غیرت مردانه هموطنان عزیزمان، داغ دلمان تازه شد. رویمان به دیوار اما قاطی کردیم و زدیم به دل جمعیت! به جان شما همه را از دم هل دادیم از حراست سالن بگیر تا نظافتچی مترو. لگدی هم حواله آقایی کردیم که میخواست زرنگی کند و از مسیر هل دادن ما خارج شود. یواش یواش که به در واگن نزدیک شدیم مشخصاً با نفر جلویمان کار داشتیم. عرضم بحضورتان که اولی را چنان دو دستی هل دادیم که از آنطرف واگن پرت شد بیرون! یقه کاپشن نفر بعدی را از پشت گرفتیم و پرتش کردیم عقب! با جفت زانوی مبارکمان مهره کمر سومین نفر را تقریبا له کردیم و میخواستیم با سر برویم تو صورت بغل دستیمان که دیدیم نیازی نیست. خوشبختانه داخل واگن مترو شده بودیم ـ همانجا بود که فهمیدیم ناپلئون بعد از فتوحاتش چه احساس شیرینی داشته! ما واگن را فتح کرده بودیم آن هم تنهایی.
به هرحال قطار حرکت کرد، اما نمیدانیم چرا هموطنان فهیم ما کماکان به فشار دادن هایشان ادامه میدادند. خلاصه ما هم خوب میدانستیم که اگر تسلیم فشار جمعیت شویم دوباره مثل دفعه قبل عینهو برچسب تبلیغاتی میچسباننمان به دیوارههای واگن! با این تفاصیل ناچار شروع کردیم به فشار دادن. خلاصه آنقدر زور زدیم و فشار دادیم که یکهو گفت: «ترق!» دکمه شلوارمان کنده شد. در چشم بههم زدنی با دست چپمان شلوار و با دست راستمان میله واگن را گرفتیم. از آن لحظه به بعد کار ما سخت شد، چون یک دستمان به کمر شلوارمان بود و با دست دیگرمان نمیتوانستیم خوب از شرمندگی مردم در بیاییم، لاجرم بعضی جاها مجبور بودیم کوتاه بیاییم بخصوص وقتی که کسی پیاده میشد و خیز برمیداشتیم برای تصاحب صندلی خالی.
به هرحال چه اتفاقات دیگری افتاد و چطور شد که ما زنده از مترو خارج شدیم بماند برای فرصتی دیگر! در آخر میماند، پاسخ یک پرسش ابدی که نسل به نسل به مارسیده، آن هم این که: « انصافاً چرا ما اینجوری هستیم؟»
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد