داستان پلیسی - قسمت اول

پیک مرگ

سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری به محض رسیدن به محل جنایت که طبقه چهارم ساختمانی در خیابان فرشته بود، تمام افراد غیرمسئول را از آپارتمان بیرون کردند تا بتوانند کار خود را در آرامش انجام دهند. مقتول مردی چهل‌وپنج ساله به نام یاسر با شلیک دو گلوله به قفسه سینه‌اش جان باخته بود.
کد خبر: ۶۵۰۴۵۲
پیک مرگ

همسر مقتول ادعای عجیبی را مطرح و عنوان می‌کرد مردی به عنوان پیک وارد ساختمان شد و همین‌که یاسر در آپارتمان را باز کرد، به سمت او آتش گشود. شهاب از همسر مقتول خواست جزئیات ماجرا را با دقت توضیح دهد. زن با این‌که شوکه و پریشان بود، سعی کرد حواسش را جمع کند.

- با شوهرم به سینما رفته بودیم. وقتی برگشتیم، من تلفنی پیتزا سفارش دادم. نیم‌ساعت بعد زنگ در را زدند. یاسر جواب داد و گفت غذا را آورده‌اند. قرار شد پیک بالا بیاید، اما همین ‌که شوهرم در را باز کرد، صدای گلوله را شنیدم. دوان‌دوان دنبال آن پیک رفتم، اما او با موتور فرار کرد.

هیچ‌کدام از همسایه‌ها متوجه تیراندازی نشده بودند. البته می‌شد حدس زد قاتل از صداخفه‌کن استفاده کرده است، اما حتی این فرضیه هم نمی‌توانست کارآگاه را قانع کند که حرف‌های همسر مقتول صحت دارد. او رک و راست حرفش را زد: «یعنی شما واقعا توقع دارین من این قصه را باور کنم؟»

زن ادعا کرد عین حقیقت را گفته است و چیز دیگری نمی‌داند. ستوان ظهوری دخالت کرد و گفت: «پیک پیتزافروشی چه خصومتی با شوهر شما دارد؟ اصلا چرا باید او را می​کشت؟»

زن برای این پرسش هم پاسخی نداشت. آنچه مسلم بود قاتل برای ورود به محل جنایت به خشونت متوسل نشده بود. از طرفی انگیزه قتل به هیچ‌وجه سرقت نبود چون در خانه یاسر چند مجسمه عتیقه وجود داشت که می‌توانست هر خلافکاری را وسوسه کند. شهاب هرچه فکر کرد، دید چاره‌ای ندارد جز این‌که زن میانسال را بازداشت کند. البته سلاحی در خانه پیدا نشده بود، ولی احتمال داشت زن کلت را دور انداخته و بعد همسایه‌ها و پلیس را خبر کرده باشد. این احتمال نیز وجود داشت که او کسی را برای قتل اجیر کرده و بعد سناریویی دروغین را طراحی کرده باشد تا خودش را از مهلکه نجات دهد. ستوان ظهوری به دستان زن دستبند زد و به مظنون گفت: «با تلفن‌همراه خودتان با پیتزا فروشی تماس گرفتید؟»

- نه با تلفن خانه. همان آخرین شماره‌ای که گرفته‌ام. می‌توانید امتحان کنید.

سرگرد سری به نشانه موافقت تکان داد و آخرین شماره را گرفت. فردی پشت خط گفت: «پیتزافروشی خوشمزه، بفرمایید.»

کارآگاه گفت: «سفارش غذا داده بودم، اما خبری نشده.»

او سپس نشانی خانه را داد و فروشنده گفت: «سفارش‌تان را تحویل داده‌ایم.»

کارآگاه وانمود کرد شگفت‌زده شده و بعد از عذرخواهی تلفن را قطع کرد. اگر پیتزاها تحویل داده شده باید جایی در خانه باشد، اما زن گفت: «گفتم که پیک به محض بازشدن در، شلیک کرد. اصلا کسی پیتزایی به ما نداد.»

دو همکار همسر یاسر را به ماموران سپردند تا او را به اداره آگاهی ببرند سپس خودشان راهی پیتزافروشی شدند تا بیشتر تحقیق کنند. صاحب مغازه از حضور دو مامور ویژه مبارزه با قتل در مغازه‌اش بوضوح ناراحت بود، اما چاره‌ای جز همکاری نداشت. او پیکی را که غذاها را به خانه یاسر برده بود، معرفی کرد. جوانی لاغراندام بود که به نظر می‌رسید اعتیاد دارد.

سرگرد در همان نگاه اول به او هم ظنین شد. اگر فرضیه دخالت همسر یاسر در جنایت صحت داشته باشد، به احتمال زیاد همین جوان همدست اوست؛ البته هنوز برای قضاوت زود بود. سرگرد، مرد جوان را سوار خودرو کرد و به سمت اداره آگاهی راه افتادند. شهاب ترجیح داد بازجویی را در دفتر خودش با دقت انجام دهد./ ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها