مشفق از یکی از ماموران کلانتری درباره هویت مقتول پرسید و فهمید نام او فرهاد و از اهالی همان محل است. افسر کلانتری توضیح داد سلاح قاتل به صداخفهکن مجهز بوده چون اهالی محل صدای تیراندازی را نشنیدهاند و اصلا کسی در این موقع شب از خانهاش بیرون نیامده، غیر از یک نفر که از قضا شاهد جنایت بوده و همه چیز را با چشمان خودش دیده است.
کارآگاه پس از مشاهده میزان خونی که روی زمین ریخته شده بود، مطمئن شد قتل همانجا رخ داده و واقعا قاتل از صداخفهکن استفاده کرده است. مشفق سپس به پرسوجو از مرد همسایه پرداخت. او گفت: مسافرکش هستم. سرشب مسافری را به مقصد فرودگاه بردم و برگشتنم طول کشید. معمولا ماشین را سر کوچه پارک میکنم، چون آنجا جلوی بانک دوربین مداربسته دارد و مطمئنتر از داخل کوچه است. ماشین را پارک کرده بودم و داشتم به سمت خانهام میرفتم که از دور دیدم موتورسیکلت پولسار آبی رنگی از کنار فرهاد رد شد و گلولهای را به طرفش شلیک کرد. تا خودم را برسانم، موتورسوار فرار کرد و فرهاد هم مرده بود.
مشفق فهمید فردی که دستبند به دست دارد، همان موتورسوار است. جوان قتل را انکار کرد، اما مامور کلانتری گزارش داد ماموران گشت او را خیلی اتفاقی و بدون اینکه از ماجرای قتل مطلع باشند، دستگیر کردهاند؛ البته او سلاحی همراه نداشت، اما یک قبضه قمه از وی کشف شده است. مشفق گفت: ممکن است سلاح را دور انداخته باشد. او سپس به همسایه مقتول رو کرد و گفت:مدرکی دارید که ثابت کند امروز به فرودگاه رفته بودید؟
- قبض ورودی پارکینگ را دارم.
مرد همراه یکی از ماموران سر کوچه رفت تا قبض را از خودرویش بیاورد. کارآگاه قبض را دید. اشکالی در آن وجود نداشت با این حال دستور داد او را بازداشت کنند. سپس خطاب به همکارانش گفت: این موتورسوار هم شاید سارق باشد. او را خودتان ببرید، متهم من همین آقاست.
مرد همسایه بعد از دو روز اعتراف کرد با مقتول از مدتها قبل اختلاف داشته: سه میلیون تومان از او قرض کردم و شش میلیون تومان هم سفته دادم. فرهاد تهدید کرده بود، سفتهها را اجرا میگذارد. من هم نقشه قتلش را کشیدم. البته میخواستم بعدا این کار را انجام بدهم تا اینکه آن شب او را اتفاقی در کوچه دیدم و تا به او نزدیک شدم، شلیک کردم. همان موقع دیدم پولسار آبی رنگ از سر کوچه رد شد. میدانستم دوربین بانک فیلم موتور را میگیرد به همین دلیل تصمیم گرفتم ادعا کنم فردی موتورسوار او را کشته است. اینطوری همه چیز منطقی به نظر میرسید و مدرک هم وجود داشت. وقتی فهمیدم ماموران خیلی اتفاقی موتورسوار را گرفتهاند، خیلی خوشحال شدم و فکر کردم دیگر همه چیز تمام است و کسی به من شک نمیکند، اما نمیدانم چطور لو رفتم.
کارآگاه از او پرسید: سلاح را چه کردی؟
- بعد از قتل سریع سر خیابان رفتم و آن را در سطل زباله انداختم. البته قبل از آن اثر انگشتم را پاک کردم تا حتی اگر پیدا شد، مدرکی علیه من وجود نداشته باشد. سطل جایی است که دوربین بانک آن را نمیگیرد و خیالم از این بابت هم راحت بود.
مشفق نیشخندی زد و گفت: پس حساب همه چیز را کرده بودی.
شما خواننده محترم برای ما به شماره 3000011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چرا به همسایه فرهاد مشکوک شد؟
پاسخ معمای شماره قبل: کسی در شب عینک آفتابی نمیزند و دروغ نگهبان درباره عینک آفتابی دو مرد ناشناس، دست او را رو کرد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد