از قضا هر روز هنگام ناهار گوژپشتی گرسنه از آنجا عبور میکرد، کباب را برمیداشت و به جای این که تشکر کند جملههای زیر را زمزمه میکرد و میرفت: «هر کار بدی که انجام دهید، با شما میماند و کار نیکتان به شما بازخواهد گشت.»
روزها پشت سرهم میگذشت و مرد گوژپشت هر روز میآمد غذا را برمیداشت و همین کلمات را تکرار میکرد: «هر کار بدی که انجام دهید، با شما میماند و کار نیکتان به شما بازخواهد گشت.» زن از این حرفها آزرده میشد و با خود میگفت: «دریغ از یک تشکر.»
سرانجام یک روز زن که از این رفتار هر روزه مرد گوژپشت عصبانی شده بود، تصمیم گرفت از شر او خلاص شود. او گفت: «این مرد هر روز همین حرفها را میزند، منظور او از این کار چیست؟ من باید کاری کنم که او دیگر این طرفها پیدایش نشود.» با این فکرها زن کمی سم در کباب آن روز گوژپشت ریخت، اما همین که خواست غذا را روی درگاهی پنجره بگذارد، دستانش شروع به لرزیدن کرد. با خود گفت: «من چه کار میکنم؟» و فورا سیخ کباب را داخل آتش انداخت، سیخ دیگری آماده کرد و آن را در جای همیشگی گذاشت.
گوژپشت مطابق معمول آمد، کباب را برداشت و زمزمه کرد: «هر کار بدی که انجام دهید، با شما میماند و کار نیکتان به شما بازخواهد گشت.» و راه خود را کشید و رفت، بدون این که بداند چه آتشی در جان زن انداخته است.
زن هر روز وقتی کباب را کنار پنجره میگذاشت، برای پسرش که برای کسب و کار به راه دوری رفته بود، دعا میکرد. او ماهها بود از پسرش خبری نداشت. زن دعا میکرد پسرش سالم بازگردد. آن روز عصر، زن که از کارهای روزمره خسته شده و در گوشهای نشسته بود و به یاد پسرش دعا میکرد، صدای ضربهای را به در شنید. وقتی در را باز کرد پسرش را دید که پشت در ایستاده است. زن خوشحال و شگفتزده بود. پسرش ضعیف و لاغر شده بود و لباسهای کهنه و مندرسی به تن داشت. پس از سلام و دیدهبوسی پسر گفت: «مادر این یک معجزه است که من اکنون اینجا هستم. مدتها بود غذا نخورده بودم، خسته و گرسنه در راه مانده و راه به جایی نداشتم. از گرسنگی بیحال روی زمین افتاده بودم که گوژپشتی از آنجا عبور کرد. به او التماس کردم تا قدری غذا به من بدهد. او آنقدر مهربان بود که یک سیخ کباب به من داد. وقتی غذایش را به من میداد، گفت:« این چیزی است که من هر روز میخورم، امروز باید آن را به تو بدهم، چون تو به آن محتاجتری.»
مادر وقتی این سخنان را شنید، رنگ از رویش پرید و از حال رفت. او به سیخ کبابی که آن روز صبح درست کرده و زهرآگین کرده بود، فکر کرد. اگر آن را در آتش نینداخته و نسوزانده بود، پسرش آن را میخورد و میمرد. آن وقت بود که معنی این سخنان مرد گوژپشت را فهمید: «هر کار بدی که انجام دهید، با شما میماند و کار نیکتان به شما بازخواهد گشت.»
همیشه کار نیک انجام دهید بدون این که انتظار قدردانی داشته باشید. مطمئن باشید روزی پاداش نیکوکاریتان را خواهید یافت./ ضمیمه چاردیواری
مترجم: سعیده کافی
منبع: moral short stories
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد
روایتی از انقلاب اسلامی در گفتوگو با قاسم تبریزی، استاد تاریخ معاصر
چند کلام با بهادر زمانی، بازیگر نقش سهراب